معنی اسم صامت

صامت :    (عربي) ۱- خاموش، بي صدا، ساكت؛ ۲- (در حالت قيدي) در حال سكوت؛ ۳- (در قديم) (به مجاز) طلا و نقره.

صامت

اسم صامت در لغت نامه دهخدا

صامت .
[ م ِ ] (ع ص ، اِ)نعت فاعلی از صُمت .
خاموش .
خموش .
ساکت : چون من از تسبیح ناطق غافلم چون بداند سبحه ٔ صامت دلم .
مولوی .
|| زر و سیم و جامه و خانه و غیره مقابل ناطق یا صاخب که شتر و گاو و گوسفند است : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من النخل .
(از نامه ٔ رسول خدا بحارثةبن قطن ).
رجوع به حارثةبن قطن .
.
.
شود.
و سوگندان بر زبان راند که .
.
.
هیچ چیزی ندارد از صامت و ناطق در ملک خود و امانت بدست کسی نیست .
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۴۶).
و بعد از آن آنچه ازصامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت .
(تاریخ بیهقی ص ۳۶۴).
و احتیاط کن تا هیچ از صامت و ناطق این مرد پوشیده نماند.
(تاریخ بیهقی ص ۲۳۵).
هر چه این سگ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه بنوشتکین بخشیدم .
(تاریخ بیهقی ).
و تجملی قوی یافته چون غلامان ترک .
.
.
و ناطق و صامت فراوان .
(چهارمقاله ).
اگر از صامت نصیب نمیشود از ناطق چیزی بچنگ آرم .
(سندبادنامه ص ۲۱۹).
چون کار به ننگ رسد و از وجه نجات و خلاص طمع منقطع گردد هر آنچه تحت تصرف ما باشد از خزائن و ممالک و ناطق و صامت جمله در آتش اندازیم و تلف کنیم .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۲۵۰).
خطی باباحت خون از وی [ ابوالعباس ] بازستدند که از صامت و ناطق و قلیل و کثیر او را یساری نیست .
(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۳۶۰).
ور میسر شود که سنگ سیاه زر صامت کنی به قلابی .
سعدی .
سخن آنجا که زند لاف ادب خامشی اززر صامت چه عجب ؟ ؟ || صفت دسته ای از حروف است و مصمت نیز گفته اند.
مقابل مصوت و از خواص آن اینکه ابتدا بحرف صامت یا مصمت نتوان کرد مگر بعد از آنکه با مصوت کوتاه یا بلند مقارن شود و مجموع را حرف متحرک خوانند و اگر مصوت مقصور باشد حرف متحرک را یک جزو بیش نشمرند و اگر ممدود باشد مقدار فضل ممدود را بر مقصور حرفی ساکن شمرند.
.
.
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه ٔ حرف و رجوع بدین لغتنامه ذیل حرف و رجوع به معیارالاشعار خواجه نصیرالدین طوسی و رجوع به تحقیق انتقادی در عروض فارسی تألیف خانلری (ص ۵۹) شود.
|| گاهی صامت را مقابل نامی آرند یعنی جماد.
|| شیر خفته .
|| بیست عدد از شتران .
(منتهی الارب ).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) شیخ طوسی در رجال او را در شمار اصحاب امام باقر محمدبن علی (ع ) آورده و گویا امامی است .
(تنقیح المقال ج ۲ ص ۹۵).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) ابن افقم .
وی از بنی الصیدأبن عمروبن قعین است و در روز ذی علق ربیعةبن مالک پدر لبید شاعر را کشت .
(العقد الفرید ج ۳ ص ۲۹۰).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد جعفی .
مولای بنی جعفة.
وی کوفی است و شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) بشمار آورده است .
(تنقیح المقال ج ۲ ص ۹۵).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) ابن مخبل یشکری .
از روبةبن عجاج روایت کند ، و مجهول الحال است .
(لسان المیزان ج ۳ ص ۱۷۸).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) ابن معاذبن شعبةبن عقبة جندی ، مکنی به ابومحمد.
از سفیان بن عیینة روایت کند.
و وی راوی ابوقرة است .
(لسان المیزان ج ۳ ص ۱۷۸).
صامت .
[ م ِ ](اِخ ) احمدبن محمدبن احمدبن موسی ، مکنی به ابوالفرج .
سمعانی گوید: وی از مردم بغداد است و از احمدبن عبداﷲبن صبیح قاری ، و عبداﷲبن اسحاق مداینی و محمدبن باغندی و احمدبن جحظة و احمدبن حسین رئیس القری و محمدبن احمدبن ابی الثلج روایت کند.
و از وی محمدبن جعفربن علان وراق و ابوحاتم احمدبن حسن بن محمد بزاز رازی معروف به خاموش روایت کنند.
(الانساب سمعانی ص ۳۴۸).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) حسین بن احمدبن محمدبن سعید شیرازی صوفی مکنی بابی القسم .
وی صدوق بود و به بغداد سکونت جست واز عبدالوهاب بن کلابی دمشقی حدیث کند و از او عبدالعزیزبن علی ارجی حدیث نوشت .
(الانساب سمعانی ص ۳۴۸).
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش تمیمی صحابی و مجهول الحال است .
(تنقیح المقال ج ۲ ص ۹۵).
در قاموس الاعلام گوید: وی و حبیب بن خراش در جنگ بدر حاضر بودند.
صامت .
[ م ِ ] (اِخ ) نصربن خویش .
مکنی به ابوالقسم .
وی از مردم بغداد است و از او حکایت کرده اند که چهل حج به جای آوردم و در آن با کسی سخن نگفتم و بدین جهت وی را صامت گفتند.
او از مشمغل بن ملحان و سلم بن ابی سهل خراسانی حدیث کند و از وی اسحاق بن حسین ختلی و حسین بن بشاربن مطر روایت دارند.
صامت مردی ضعیف الروایة است .
(الانساب سمعانی ص ۳۴۸).<

اسم صامت در فرهنگ لغت معین

صامت
(مِ) [ ع . ] ۱ – (اِفا.) بی صدا ، خاموش . ۲ – (اِ.) اموال غیر جاندار مانند زر و سیم ، اسباب ، جامه و خانه و غیره . ۳ – حرفی که حرکت نداشته باشد.

اسم صامت در فرهنگ عمید

صامت
۱. [مقابلِ ناطق] ساکت؛ خاموش. ۲. ناتوان در سخن گفتن. ۳. (سینما ، تئاتر) ویژگی فیلم بدون صدا. ۵. (اسم) (زبان شناسی) واجی که در گذر خود از اندام های گویایی به مانعی برخورد می کند ، مانند ج ، د ، ر؛ همخوان؛ بی صدا. ۵. (اسم) [قدیمی ، مجاز] زر و سیم. * صامت وناطق: [قدیمی ، مجاز] دارایی شخص از زروسیم و چهارپایان.

اسم صامت در فرهنگ فارسی

صامت
بروجردی محمد باقر بن پنجشنبه متخلص به صامت شاعر ایرانی ( و. ۱۲۶۳ – ف. ۱۳۳۱ ه. ق .). وی در انواع مختلف شعر از قصیده غزل مثنوی ترجیع بند رباعی و معانی مختلف شعر از رثائ و تغزل و مدیحه طبع خود را آزموده و دیوان وی مکرر در تهران بطبع رسیده است .
ساکت , خاموش , صامت(مال=زروسیم)مقابل ناطق(حیوان=شتروگاو)
۱ – ( اسم ) ساکت خاموش . ۲ – ( اسم ) زر و سیم و جامه و خانه و غیره . ۳ – حرفی که به تنهایی تلفظ آن محال یا مشکل باشد ( مانند ب پ ت … ) مصمت مقابل مصوت . ۴ – در اصطلاح ناطق ( پیغمبر ) در ابتدای هرعهد ظهور کند و پس از او هفت امام آیند تا آن را صامت گویند.
نصربن خویش
صامت انصاری
صحابی و مجهول الحال است
حرف صامت
حرفی است که تنها در موقع آغاز تلفظ صوت و یا نهایت تلفظ صوت موجود گردد
ساکت و صامت
خاموش و آرام

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز