معنی اسم سالم

سالم :    (عربي) ۱- فاقد بيماري جسمي يا روحي؛ ۲- بدون عيب يا خرابي، بدون آلودگي؛ ۳- (به مجاز) منزه و به دور از مفاسد اخلاقي؛ ۴- (در حالت قيدي) در حال سلامت و تن‌درستي يا در حال بدون عيب و خرابي بودن.

سالم

اسم سالم در لغت نامه دهخدا

سالم .
[ ل ِ ] (ع ص ) بی گزند و درست .
(منتهی الارب ).
درست .
درواخ .
(فرهنگ اسدی نخجوانی ).
بی عیب .
صحیح .
بی علت .
(ناظم الاطباء).
|| نزد پزشکان سالم بمعنی صحیح باشد.
(التعریفات ).
تندرست و سلامت .
(ناظم الاطباء).
– امثال : سبو همیشه از آب سالم در نمی آید .
کوزه همیشه از آب سالم در نمی آید .
|| (اِ) پوست میان بینی و چشم .
(منتهی الارب ).
نام پوستی که میان بینی و دو چشم است .
(بحر الجواهر).
|| (ص ) (اصطلاح صرفی ) لفظی است که در برابر فاء و عین و لام آن حروف عله و همزه و تضعیف نباشد.
این تعریفی است که نزد علماء فن برای سالم وضع و مشهور شده است .
برخی دیگر بین سالم و صحیح فرق نهاده اند و گویند آن که در مقابل یکی از حروف فاء و عین و لام آن حرف عله نباشد سالم است .
(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اصطلاح علم نحو) کلمه ای است که در آخر آن حرف عله نباشد خواه فاء و عین آن متصل باشد یا نه و خواه آن حرف عله اصلی باشد یا زائد.
پس «نصر» نزد علمای نحو و صرف سالم است و «رضی » نزد هر دو فرقه غیرسالم .
امّا «باع » نزد صرفیان سالم نیست و نزد نحویان سالم است و «اسلنقی » نزد صرفیان سالم است و نزد نحویان غیر سالم .
(از کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| جمع سالم ؛ جمعی است که بناء اصلی مفرد آن در هم شکسته نباشد چون مسلمون و مسلمات برابرجمع مکسر.
|| و نزد عروضیان سالم بحری رانامند که زحاف در آن نباشد.
چنانچه در لفظ بحر گذشت .
(التعریفات ).
صرفی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که بحشو تعلق دارد چون خین و کف و طی و تکل .
(المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) اسمش میرزامحمدعلی از احفاد مرحوم خلیفه سلطان اسحاق .
جوان مهربان صاحب هوشی است و ببعضی کمالات موصوف است و در جوانی در بغداد بطاعون درگذشت .
از اوست : وقت دل خوش که بکوی توخبرداشت ز کار که بجاماند و من از بیخبری بستم بار.
(آتشکده آذر چ شهیدی ص ۳۸۷).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) اسمش عبدالغفار از مردم مدینة المؤمنین کاشان است .
زیاده بر این ازحالش خبری معلوم نشد این رباعی از فکرهای او است : یک لحظه غم تو بیوفایی نکند با غیر دل من آشنایی نکند غم با دل خون گرفته عهدی کرده ست تا او باشد از او جدایی نکند.
(آتشکده آذر چ شهیدی ص ۲۵۰).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) مکنی به ابوالعلاء کاتب هشام بن عبدالملک و او داماد عبدالحمید بودیکی از فصحاء بلغاء و از نقله است و بعض رسائل ارسطو را به اسکندر او نقل کرده است و بعضی را هم دیگران برای وی ترجمه کرده اند ، و او اصلاح کرده است .
او را رسائلی است در حدود صد ورق .
(از ابن الندیم ص ۱۷۱).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) مکنی به ابویونس .
محدث است و عثمان بن عمر از او روایت کند.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) شهری است به اندلس از توابع باروشه نهرها و درختان بسیار دارد.
چون طارق اندلس را فتح کرد آن شهر را خراب یافت و در حکومت مسلمانان آبادان گشت و اکنون در دست فرنگان است .
(از معجم البلدان ).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) شهری است از ایالت هند (جمهوری مدرس ) دارای ۵۹۰۰۰ تن سکنه است .
تجارت آن مهم و قابل اهمیت است .
سالم .
[ل ِ ] (اِخ ) شهری است از ایالت متحده ٔ آمریکا (ماساچوست ) دارای ۴۲۰۰۰ تن سکنه است .
بندری است در کنار آتلانتیک ، پایتخت ارگون .
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی امیة مولی عمربن عبیداﷲ.
محدث است و از او مالک و ثوری و ابن عینیة روایت کنند.
رجوع به ابوالنضر شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی الجعد.
از محدثان است .
او از ابی الدردا و عبداﷲبن عبدالرحمن از او نقل حدیث کنند.
وی در سال ۱۱۰ هَ .
ق .
درگذشت .
(عیون الاخبار ج ۲ ص ۳۳۱).
و رجوع به حبیب السیر چ تهران ج ۲ ص ۱۷۲ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی حفصه تابعی و محدث است .
رجوع به عیون الاخبار ج ۱ ص ۳۲۷ و به ابویونس در همین لغت نامه شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی سالم سفیان بن هانی الجیشانی المصری .
وی از پدر خود و از ابن عمرو روایت کند.
عبداﷲ و یزیدبن ابی حبیب از او روایت کرده اند.
ابن حبان او را ثقه دانسته است .
(حسن المحاضرة ص ۱۱۴).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن سالم بن ابی صفر التمیمی معروف به منتخب النحوی العروضی البغدادی .
صاحب البغیه گوید: یاقوت صاحب معجم البلدان بر وی حدیث خوانده و او در ادب معروفیتی خاص داشت و در عروض متفرد بود.
او راست : ارجوزه ای در نحو و کتابی در قوافی و عروض و صناعت شعر دارد.
صحیح مسلم را از مؤید الطوسی شنیده .
وی خلقی نیکو داشت و نزد مردمان محبوب بود.
وی بسال ۶۱۱ هَ .
ق .
در بغداد درگذشت .
(روضات الجنات خوانساری ص ۳۰۸).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) (۹۹۵ – ۱۰۴۶ هَ .
ق .
) ابن احمدبن شیخان .
از متصوفان فاضل ، از مردم مکه است .
او راست : «بلغة المرید» در تصوف ، و «تمشیة اهل الیقین » و «الاخبار و الانباءبشعاری ذوی القربی الالباء».
(الاعلام زرکلی ص ۳۵۴).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن ادریس بن احمدبن محمد الحبوضی ، فرمانروای ظفار(در یمن ).
او آخرین از سلسله ٔ حبوضیان است .
پس از او مملکت ظفار به آل علی بن رسول الغسانی منتقل شد.
مردی عاقل و بلندنظر بود و با رضامندی مردم حضرموت بدانجا استیلا یافت .
ولی پس از مدتی مردم به مخالفت با وی برخاستند و عمال او را از آنجا راندند و مظفر رسولی در وی طمع بست و بین آنان جنگ هایی درگرفت و در محل عوقد از محال ظفار کشته شد.
(الاعلام زرکلی ص ۲۵۴).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن الاحوزالمازنی .
قاتل جهم بن الصفوان ترمذی در آخر سلطنت بنی امیه .
رجوع به عیون الاخبار ج ۲ ص ۱۳۶ و ضحی الاسلام جزء ثالث ص ۱۶۲ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن بدران بن علی المصری المازنی امامی ملقب به معین الدین یا معزالدین و مکنی به ابوالحسن .
وی عالم ، فاضل و فقیه و جلیل بود و فتاوی او در باب مواریث فقه منقول است او از اساتید و مشایخ اجازه ٔ خواجه نصیرالدین طوسی است و از قاضی نعمان مصری حدیث بسیار نقل کند.
از تألیفات اوست .
۱ – الاعتکافیه .
۲ – الانوار المضیئه الکاشفه الاصداف الرسالة الشمسیه .
۳ – التحریر در فقه .
چنانکه خواجه بدونسبت داد و در کتاب فرائض نصریه نیز از آن نقل میکند سال وفات او مضبوط نبوده و در الذریعه آرد: بحکم بعضی از قرائن وفات او پیش از سال ششصد و شصت و یکم هجرت بوده است و اینکه بعضی از معاصران وفات او را در سال ششصد و نوزدهم هجرت نوشته اند اشتباه است ، موافق آنچه در روضات از ریاض العلماء نقل شده است این سال ، تاریخ اجازه ٔ او به خواجه است نه سال وفات او.
(از ریحانة الادب ج ۴ ص ۵۱).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن دارة.
وی سالم بن مسافر است و دارة نام مادر اوست که زنی از بنی اسد است وی را از آن جهت دارة نامیده اند که در زیبایی دارة القمر را ماند.
سالم از فرزندان عبداﷲبن غطفان بن سعد است .
سالم بن دارة نزد عدی بن حاتم آمد و گفت که تورا مدح گفته ام .
عدی گفت : لختی باش تا ترا گویم که مرا مال چقدر است تا بدان اندازه مرا مدح گویی چه مراهزار میش و دو هزار درهم و نه بنده و اسب من نزد خدا حبس (وقف ) است ، سالم این ابیات را بر وی بخواند: نحن قلوصی فی مسعد و انما تلاقی الربیع فی دیار بنی ثعل و القی اللیالی من عدی بن حاتم حساماً کلون الملح سل من الخلل .
چون بدینجا رسید عدی گفت بس کن که مال بیش از این اندازه نیست سپس نیم مال خود را بدو بخشید.
(الشعر و الشعراء صص ۱۴۹ – ۱۵۹).
نام این شاعر در الاعلام زرکلی بنقل از الاصابه ج ۲ ص ۱۰۸ سالم بن مسافعبن دارة آمده است ولی در الاصابه چ مصر ج ۳ ص ۱۶۱ سالم بن دارة و سالم بن شافع است .
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن رافع الخزاعی .
مرزبانی نام او را در معجم الشعراء آورده است و گوید وی از مخضرمین است و شعری برای پیغمبر(ص ) خوانده است .
(الاصابة ج ۳ و ۴ ص ۵۴).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن سبلان ابوعبداﷲ ، از محدثان و تابعی است .
رجوع به ابوعبداﷲ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن سراج تابعی و محدث است .
رجوع به ابونعمان شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن سمیرالخضری الشافعی او راست : سفینة النجاة (فی اصول الدین و الفقه ).
(معجم المطبوعات ).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن سید احمدبن شیخان بن علی مولی الدولة الحسینی بسال ۸۶۴ هَ .
ق .
فوت کرده است .
او راست : کتاب شق الجیب فی معرفة اهل الشهادة و الغیب .
رجوع به کشف الظنون ج ۲ ص ۱۰۵۸ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالاعلی .
از محدثان است و از نافع حدیث نقل میکند.
(عیون الاخبار ج ۱ ص ۳۰۲).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عمربن الخطاب القرشی العدوی .
یکی از فقهای هفتگانه مدینه و از سادات و تابعان و علما و ثقات آنها بوده و در مدینه وفات یافته است .
(زرکلی ج ۱ ص ۳۵۴).
مادر وی یکی از دختران یزدجرد شهریار از صبایای عجم بود که او را بعبداﷲبن عمر رضی اﷲ عنه دادند و این فرزند از او بدنیا آمد.
ابوسلمة الدوسی از او نقل احادیث و حکایت میکند.
رجوع به فهرست عقد الفرید و رجوع به فهرست عیون الاخبار شود.
در ص ۱۲۷ سیرة عمربن عبدالعزیز سوء ظنی از سالم بن عمربن عبدالعزیز نقل شده است که از پدرش عبداﷲبن عمر نقل حدیث میکند.
رجوع به التهذیب ج ۳ ص ۴۳۶ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الهروی .
بسال ۴۳۳ هَ .
ق .
در گذشت .
او راست : کتاب اللمعة فی الرد علی اهل الزیغ و البدعة.
(کشف الظنون ص ۱۵۶۵).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبیدالاشجعی .
از اهل صفه است .
اصحاب سنن دو حدیث باسناد صحیح از او روایت کرده اند.
هلال بن یساف و نبیطبن شریط و خالدبن عرفطة از او روایت کرده اند.
(از الاصابه ج ۳ و ۴ صص ۵۴ – ۵۵).
رجوع به اشجعی شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبید رقی .
محدث است و از حسن روایت کرده است .
رجوع به ابومهاجر شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمیربن ثابت .
صحابی و اهل صفه است .
(کشف المحجوب هجویری ص ۹۹).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن غیلان التجیبی المصری .
از محدثان است و از یزیدبن ابی حبیب نقل حدیث کند و از او ابن لهیعه و ابن وهب حدیث روایت کنند.
رجوع به حسن المحاضرة ص ۱۲۱ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن فروح .
در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته است .
(ابن الندیم ).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن محرزبن ابی هریره از تابعین است .
صبیعبن صهیب از او روایت کند.
رجوع به ابوعمر شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن محفوظبن عزیزةبن وشاح السوداوی الحلی .
عالمی است فقیه فاضل او را مصنفاتی است که علامه آنها را از پدرش روایت کند از آنجمله است منهاج در علم کلام ، و جز آن .
شهید در بعضی از اسانید اربعین خود آرد که سیدعلی بن طاوس از سالم بن محفوظ روایت کند و سالم کتاب منهاج وپاره ای از محصل و اندکی از علوم اوائل را بر وی انهاء کرد.
رجوع به روضات الجنات خوانساری ص ۳۰۹ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد عزالدین بن محمد ناصرالدین السنهوری المصری .
وی فقیه و مفتی مالکیان بود.
تولد او به سنهور است و در آنجا علم آموخت و هم بدانجا درگذشت .
او راست : حاشیه ای بر مختصر شیخ خلیل در فقه و رساله ای در لیله ٔ نصف شعبان .
رجوع به قاموس الاعلام زرکلی ج ۲ ص ۲۰۴ و ص ۳۵۵ از خلاصة الاثر شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن معقل مولی ابی حذیفه الیمانی .
اهل صفه را امامت کردی از مهاجر است و بدری .
در روز یمامه شهید شد.
(تاریخ گزیده ص ۲۲۶).
و رجوع به سالم مولی ابی حذیفه شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن نذیر.
از محدثان است و یزیدبن ابی حبیب از او روایت کند.
(حسن المحاضرة ص ۹۴).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن نوح ابوسعید.
تابعی و محدث است .
رجوع به ابوسعید شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابن وابصة الاسدی .
طبری و غیره او را صحابی دانسته اند ولی ابن حبان او را از تابعین شمرده است و وی از پدرش روایت کند و اهل جزیرة از او روایت میکنند ، وی در آخر خلافت هشام درگذشته است .
در نسبت او اختلاف است .
مرزبانی نویسدوی شاعری مسلمان و متدین و عفیف بوده است و از جانب محمدبن مروان ولایت رقة یافت .
(الاصابة ج ۳ و ۴ ص ۵۶).
ابن الندیم او را یکی از شعرای عرب دانسته که دیوان او را ابوسعید سکری و اصمعی و ابوعمرو شیبانی گرد کرده اند.
(ابن الندیم ).
رجوع به شدالازار ص ۵۶ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابوالغیث .
مولی بن مطیعتابعی و از روات حدیث است .
رجوع به ابوالغیث شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابوالفیض .
محدث است و ابن ادریس از او روایت کند.
رجوع به ابوالفیض شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابوجمیع هجمی بصری .
تابعی است .
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابوحماد.
محدث است .
عبیداﷲبن موسی از او و او از سدی روایت کند.
و رجوع به ابوحماد شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) ابوزیاد.
تابعی و محدث است و از ابی مطر روایت کند.
رجوع به ابوزیاد شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ )ابومحجر.
تابعی و محدث است .
رجوع به ابومحجر شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) مولی ابی حذیفه فرزندعتبةبن ربیعه .
یکی از پیش گروندگان به اسلام (السابقون الاولون ) بخاری گوید: او مولای یکی از زنان انصار بود و ابن حبان آن زن را لیلی و برخی بثینه نامیده اند که زن ابی حذیفه باشد.
در الاصابه احادیثی از او نقل شده است .
و ابوحذیفه او را به پسرخواندگی قبول کرد همانطوری که پیغمبر زیدبن حارثه را.
و ابوحذیفه دختر خود فاطمه را بزنی بسالم داد وی قرآن را به آواز خوش میخوانده است ، او در جنگ با ایرانیان پرچمدار بوده وداستانی راجع به بریدن دست راست و چپ و کشته شدن اودر الاصابه آمده است .
(الاصابه ج ۳ و ۴ ص ۵۶ و ۵۷).
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) مولی شداد مکنی به ابوعبداﷲ.
محدث است و بکیربن الشیخ ازاو روایت کند و تابعی است .
رجوع به ابوعبداﷲ شود.
سالم .
[ ل ِ ] (اِخ ) مولی هشام بن عبدالملک یکی از بلغای زبان عرب است .
(ابن الندیم ).<

اسم سالم در فرهنگ لغت معین

سالم
(لِ) [ ع . ] (ص .)۱ – بی عیب . ۲ – تندرست .

اسم سالم در فرهنگ عمید

سالم
۱. درست؛ بی عیب. ۲. فاقد بیماری؛ تندرست. ۳. در دستور زبان عربی ، ویژگی کلمه ای که در برابر فا و عین و لام آن حرف عله (واو ، الف ، ی) نباشد ، مانند نصر که حرف عله ندارد. ۴. (ادبی) در عروض ، ویژگی بحری از شعر که زحاف در آن نباشد.

اسم سالم در فرهنگ فارسی

سالم
ابن احمد بن شیخان متصوف فاضل ( و. ۹۹۵ – ف. ۱۰۴۶ ه.ق. ) .اوراست : بلغه المرید در تصوف تمشیه اهل الیقین الاخبار و الانبائ بشعاری ذوی القربی الالبائ .
درست , بی عیب , تندرست
( صفت ) ۱ – بی عیب بی گزند درست صحیح . ۲ – تندرست صحیح المزاج . ۳ – لفظی است که در برابر فائ و عین و لام آن حروف عله و همزه و تضعیف نباشد . توضیح : برخی بین سالم و صحیح فرق گذاشته اند گویند که اگر در مقابل فائ و عین و لام آن حرف عله نباشد سالم است . ۴ – کلمه ایست که در آخر آن حرف عله نباشد خواه فائ و عین آن متصل باشد یا نه و خواه آن حرف عله اصلی باشد یا زاید . پس [[ نصر ]] نزد علمای صرف و محو سالم است و رضی نزد هر دو فرقه غیر سالم . اما [[ باع ]] نزد صرفیان سالم نیست و نزد نحویان سالم است و [[ اسلنقی ]] نزد صرفیان سالم است و نزد نحویان غیر سالم . ۵ – رکنی از ارکان بحور که در آن زحاف نبود . یا جمع سالم . جمعی است که بنای اصلی مفرد آن در هم شکسته نباشد چون [[ مسلمون ]] [[ مسلمین ]] برابر جمع مکسر .
مولی هشام ابن عبدالملک یکی از بلغای زبان عرب است
سالم البراد
ابوعبدالله محدث است
سالم ترکمان
اسم او محمود بیک از مشاهیر و معاریف ترکمان است شخصی بسیار آرمیده و خوشرفتار و مصاحب بود
سالم سمرقندی
از مشاهیر شعرا و علما است و از ملازمان الغ بیک بود بسیار بی پروا بود
سالم مجاعه
سال قحط
سالم کشمیری
اسم او ملالطف الله ولد سید میر علی از سادات کشمیر است
ام سالم
نام چند تن از زنان صحابی بود
چاه سالم
ده کوچکی است از دهستان آسیاب بخش هندیجان شهرستان خرمشهر
خفیف سالم
نام بحری از بحور عروضی بر وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن .
سلطان سالم
ابو محمد سالم بن ادریس بن احمد بن محمد الحبوضی صاحب ظفار وی از آخرین پادشاهان حبوضی است .

اسم سالم در اسامی پسرانه و دخترانه

سالم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: فاقد بیماری ، بدون عیب یا خرابی
سالمه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث سالم ، فاقد بیماری ، بدون عیب یا خرابی

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز