معنی اسم گلاب

گلاب :    ۱- مايع خوشبويي كه از تقطير گل سرخ و آب حاصل مي‌شود؛ ۲- (در عربي) ماءالورد.

 

%da%af%d9%84%d8%a7%d8%a8

 

اسم گلاب در لغت نامه دهخدا

گلاب.[ گ ُ ] (اِ مرکب ) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ، چکیده، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق بهترین اقسام اوست.(آنندراج ). قَفیل. جُلاب. (منتهی الارب ) :
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب.
فردوسی.
ندید از درخت اندر او آفتاب
به هر جای جوی روان چون گلاب.
فردوسی.
نهادند کافور و مشک و گلاب
بگسترد مشک از بر جای خواب.
فردوسی.
این یکی گل برد سوی کوهسار ازمرغزار
وآن گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار.
منوچهری.
زین پیش گلاب و عرق و باده ٔ احمر
در شیشه ٔ عطار بدو در خم خمار.
منوچهری.
گویی که همه جوی گلاب است و رحیق است
جوی است بدیدار و خلیج است بکردار.
منوچهری.
از شرف مدح تو در کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب.
ناصرخسرو.
آب دریا را گلاب ناب گردانی به عدل
خاک صحرا را به بوی عنبر اذفر کنی.
ناصرخسرو.
اندرین ره ز شعر حجت جوی
چون شوی تشنه ٔ جلاب و گلاب.
ناصرخسرو.
آب در گشتن است همچو گلاب
چون نگردد بگندد از تف و تاب.
سنایی.
به هر سو یکی آبدان چون گلاب
شناور شده ماغ در روی آب.
؟ (از کلیله و دمنه ).
ما به تو آورده ایم دردسر ارچه بهار
دردسر روزگار برد به بوی گلاب.
خاقانی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
گلاب صفاهان و مشک طراز
سر نافه ٔ شیشه را کرده باز.
نظامی.
ز بادام تر آب گل برانگیخت
گلابی بر گل بادام میریخت.
نظامی.
گه از گلها گلاب انگیختندی
گه از خنده طبرزد ریختندی.
نظامی.
چه گریی کز غم گل خون نریزد
چو گل ریزد گلابی چون نریزد.
نظامی.
در این افسانه شرط است اشک راندن
گلابی تلخ بر شیرین فشاندن.
نظامی.
ای پسر این رخ به آفتاب درافکن
باده ٔ گلرنگ چون گلاب درافکن.
عطار.
اگر برکه ای پرکنند از گلاب
سگی در وی افتد شود منجلاب.
سعدی (گلستان ).
بیار زآن می گلرنگ مشکبو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز.
حافظ.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کآن شاهد بازاری وین پرده نشین باشد.
حافظ.
گر چرد در چمن خلق تو زنبور عسل
چه عجب گر ز گل شمع بگیرند گلاب.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
ز بس گریسته ام گل فتاد در چشمم
کنون به حسرت از آن گل گلاب میگیرم.
طالب آملی (از آنندراج ).
گل شو و منما به چشم مردم دنیا گلاب
کی به هوش آید مزن بر صورت دیبا گلاب.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).
ز گریه عاقبت کار گل فتاد به چشم
ز گل گلاب کشیدم گل از گلاب گرفتم.
صائب (ازآنندراج ).
به تدبیر دگر از خواب غفلت برنمی خیزم
ز هم پاشیدن اعضا مگر باشد گلاب من.
بیدل (از آنندراج ).
گلاب. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) آب با گل آمیخته. (ناظم الاطباء).
گلاب. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از نیلوفریان که دارای گلهای رنگین است و در برکه ها میروید.
گلاب. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد، واقع در ۳۶هزارگزی شمال خاور شهربابک و ۱۱۵۰۰گزی راه فرعی فیض آباد به شهربابک. هوای آن معتدل و دارای ۱۲۲ تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی و کرباس بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).

اسم گلاب در فرهنگ فارسی

گلاب/golAb/
• عرق گل، بخصو عرقی که ازیک قسم گل معروف بگل محمدمی یاگل گلاب میگیرند
• ( اسم ) ۱ – آبی که از گل سرخ استخراج کنند و معطر است : گل در میان کوزه بسی درد سر کشید تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد . ( مرزبان نامه ) توضیح بعضی در شعر ذیل از خاقانی : از نوح. جغد الحق ماییم بدردسر از دیده گلابی کن درد سرما بنشان . ( خاقانی ) گلاب بکسر اول خوانند . بیتی که در بالا از مرزبان نامه نقل شد و شواهد بسیار دیگر موید آنست که گلاب بضم درین مورد صحیح است . ۲ – آبی که از هر نوع گل استخراج کنند : گلاب کسنج . یا گلاب چشم . اشک سرشک . یا گلاب شکر . نوعی شیرینی که در درون آن شربتی معطر بگلاب کنند .
• دهی است از دهستان میمند بخش شهر بابک شهرستان یزد .
گلاب آلود
• گلاب آلوده : مگر زان گل گلاب آلود گردم ببوی از گلستان خشنود گردم . ( نظامی )
• آلوده شدن بگلاب
گلاب آلوده
• آمیخته به گلاب .
گلاب افشان
• ( صفت ) آنکه گلاب پاشد .
گلاب افشاندن
• ( مصدر ) ۱ – گلاب پاشیدن . ۲ – اشک اشک ریختن .
گلاب افشانی
• ۱ – افشاندن گلاب . ۲ – اشک ریزی گریه کردن : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کاتشین آینه عریان بخراسان یابم . ( خاقانی )
گلاب انگیز
• ( صفت ) آنچه بوی گلاب دهد معطر خوشوبو . یا گل گلاب . معشوق زیبا و معطر : شاه چون گرم گشت از آتش تیز گفت با آن گل گلاب انگیز … ( هفت پیکر )
گلاب پاچ
• ۱ – ( صفت ) آنکه گلاب پاشد . ۲ – ( اسم ) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لول. آن گلاب پاشند .
گلاب پاش
• ۱ – ( صفت ) آنکه گلاب پاشد . ۲ – ( اسم ) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لول. آن گلاب پاشند .
گلاب پاشیدن
• ( مصدر ) افشاندن گلاب .
گلاب چشم
• اشک .
گلاب خوران
• ده کوچکی است جزئ دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن .
گلاب زدن
• ( مصدر ) آغشته کردن با گلاب : عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده . ( حافظ )
گلاب شکر
• قسمی شیرینی که در میان گلاب دارد .
گلاب صوفیان
• ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت
گلاب فشاندن
• ( مصدر ) ۱ – گلاب پاشیدن . ۲ – اشک اشک ریختن .
• مجازا بمعنی اشک ریختن است
گلاب فشانی
• ۱ – افشاندن گلاب . ۲ – اشک ریزی گریه کردن : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کاتشین آینه عریان بخراسان یابم . ( خاقانی )
گلاب گرفتن
• ( مصدر ) استخراج گلاب از گل گلاب کشیدن
گلاب گیر
• ( صفت ) آنکه گلاب استخراج کند کسی که گلاب تهیه کند : و مثال بر آمدن و باز فرود آمدن این بخار ها و رطوبتها همچون کارگاه گلابگیران است .
گلاب گیری
• عمل و شغل گلاب گیر .
گلاب کش
• ( صفت ) آنکه از گل گلاب گیرد .
گلاب کشی
• عمل گلاب کشیدن .
گلاب کشیدن
• ( مصدر ) استخراج گلاب از گل .
قلعه گلاب
• دهی از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان واقع در ۵۴ هزار گزی جنوب خاوری بهبهان و ۱۸ هزار گزی خاور شوسه آغاجاری به بهبهان – موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرم سیر مالاریایی است .
گل گلاب
• ( اسم ) ۱ – گلو ۲ – گردن . ۳ – روی ( دیوار و مانند آن ) بالای : دسته کلید کوچکی را از گل میخ برداشت و مطیعانه باو داد . یا از گل هم بر آمدن . از پس هم بر آمدن . از پس هم بر آمدن . یا گل هم انداختن . ۱ – بیکدیگر بند کردن روی هم انداختن . ۲ – سطحی کاری را انجام دادن . یا گل هم کردن . ۱ – بیکدیگر متصل کردن بهم پیوستن. ۲ – سطحی کاری را انجام دادن. ۳ – گردنه .
• مرادف گل احمر گل سرخ گل محمدی گل سرخ که از آن گلاب گیرند .
گل و گلاب
• دو قلعه بسیار قدیمی واقع در ۴۸ کیلومتری جنوب بهبهان نزدیک رودخانه [ تاب ] یا [ هندیان ] .

اسم گلاب در فرهنگ معین

گلاب
(گُ) (اِمر.) عرقی که از یک قسم گل مشهور به گل محمدی یا گل سرخ گرفته می شود و معطر است .
گلاب پاش
( ~ .) ۱ – (ص فا.) آن که گلاب پاشد. ۲ – (اِ.) ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لولة آن گلاب پاشند.

اسم گلاب در فرهنگ فارسی عمید

گلاب
۱. عرق گل.
۲. عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند.
گلاب پاش
ظرف کوچک لوله دار بلوری یا چینی که در آن گلاب می ریزند.
گلاب گیر
کسی که پیشه اش گرفتن گلاب از گل می باشد.

اسم گلاب در اسامی پسرانه و دخترانه

گلاب
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مایع خوشبویی که از تقطیر گل سرخ و آب به دست می آید
گلابتون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: رشته های نازک طلا و نقره که همره تارهای ابریشم در زری بافی به کار می رود

 

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز