معنی اسم پَرَند

پَرَند :    (= پرن، پروين) ۱- (در قديم) نوعي پارچه‌ي ابريشميِ ساده و بدون نقش و نگار، حرير ساده؛ ۲- (در گياهي) گروهي از گياهان درختچه‌اي از خانواده علف هفت بند كه در نواحي بياباني و نيمه بياباني مي‌رويند. + ن.ك. پرن و پروين. ۱- و ۲-

 

 

اسم پرند در لغت نامه دهخدا

پرند. [ پ َ رَ ] (اِ) جامه ٔ ابریشمین بی نقش و ساده. فرند. (رشیدی ). ابریشمینه ٔ سیاه بهترینش ختائی. حریر. حریر ساده. (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (غیاث اللغات ). بافته ٔ ابریشمی. (برهان ) (غیاث اللغات ). پَرن. پَرنا. حریر ساده یعنی پرنیان بی نقش. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرند و پرنیان حریر باشد، پرند ساده بود و پرنیان منقش. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ طهران ). حریر تنک و ساده. (اوبهی ). بافته ای بود ابریشمی. (جهانگیری ) : و از این ناحیت [ چین ] زر بسیار خیزد و حریر و پرند وخا و جیز(؟) چینی (خار چینی ؟ خار صینی ؟) و دیبا. (حدود العالم ).
زمانی برق پرخنده زمانی ابر پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله
و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر ژاله.
رودکی.
ز گفتار او شاد شد شاه هند
بیاراست ایوان بچینی پرند.
فردوسی.
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.
فردوسی.
چو گیتی مر او [ اردشیر ] را همه راست شد
ز همت به کیوان همی خواست شد
چه از روم و از چین و از ترک و هند
جهان شد مر او را چو رومی پرند.
فردوسی.
پدر بود در ناز و خزّ و پرند
مرا برده سیمرغ در کوه هند.
فردوسی.
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فردوسی.
مرا شاه ایران فرستد به هند
به چین آیم از بهر چینی پرند.
فردوسی.
خداوند ایران و توران و هند
به فرّش جهان شد چو رومی پرند.
فردوسی.
نهادش بصندوق در نرم نرم
بچینی پرندش بپوشید گرم.
فردوسی.
پری زادگان رزم را دل پسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.
چون پرند بیدگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار.
فرخی.
گفتم چه چیز باشد زلفت در آن رخت
گفتا یکی پرند سیاه ویکی پرن.
فرخی.
بد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش ز فولاد کردی پرند.
اسدی.
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی.
این نیابد همی برنج پلاس
وآن نپوشد همی ز ناز پرند.
مسعودسعد.
پرند آسمان گون بر میان زد [ شیرین ]
بشد در آب و آتش در جهان زد.
نظامی (خسرو و شیرین ).
حمایل پیکری از زر کانی
کشیده بر پرندی ارغوانی.
نظامی.
دیده ای آتش که چون سوزد پرند
برق هجرت آنچنانم سوخته.
خاقانی.
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.
هاتف.
|| حریر که بر آن نوشتندی :
ز زابلستان تا بدریای سند
نوشتیم عهد ترا بر پرند.
فردوسی.
سپینود را داد منشور هند
نوشته خطی هندوی بر پرند.
فردوسی.
یکی نامه دارم بر شاه هند
نبشته خط پهلوی بر پرند.
فردوسی.
نویسیم پس نامه ای بر پرند
که کید است تا باشد او شاه هند.
فردوسی.
|| پرنیان منقش را نیز گفته اند. (برهان ). || تیغ و شمشیر. (برهان ). شمشیر برّاق. (ولف ). فرند. (رشیدی ) :
بزرین و سیمین چو صد تیغ هند
جز او سی بزهر آب داده پرند.
فردوسی.
نه سقلاب مانم بر ایشان نه هند
نه شمشیر چینی نه هندی پرند.
فردوسی.
ز یاقوت و الماس و از تیغ هند
همه تیغ هندی سراسر پرند.
فردوسی.
چو دیبهی که برنگ پرند هندی تیغ
زبرجدینش بود پود و زمردینش تار.
عنصری.
تیر اندر سپر آسان گذراند چوزند
چون کمان خواست عدورا چه پرند و چه سپر.
فرخی.
به یک دستش پرند آب داده
بدیگر موی مشکین تاب داده.
فخرالدین اسعد (ویس ورامین ).
بر هر تنی پراکند آن پرنیان پرند
خاکی کز او نروید جز دار پرنیان.
مسعودسعد.
ز شادروان بخاک اندر فکندش
ز دستش بستد آن هندی پرندش.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص ۲۹۴).
خنجر تو چون پرند روشن و بازینت است
خون دل عاشقان نقش پرند تو باد.
خاقانی.
|| جوهر شمشیر. (رشیدی ). جوهر تیغ و شمشیر و امثال آن. (برهان ). فرند. (رشیدی ). گوهر (در شمشیر و مانند آن ). گهر. پرَنگ. اَثر (در شمشیر و جز آن ) :
مبارزان قدرقدرت قضاقوت
برای تیغ خود ازخنجرت پرند برند.
ازرقی.
|| خیار صحرائی. (برهان ) (جهانگیری ) (اوبهی ). || مَرغ و فریز را هم گفته اند و آن سبزه ٔ نورُسته باشد که دواب آنرا برغبت تمام خورند. || زین پوش. || بمعنی پروین هم هست که ستاره های کوهان ثور باشد. (برهان ). ثریا. || بیدگیا. (کازیمیرسکی ) (شلیمر). گیاهی در خشک جنگلهای شمال ایران . (گائوبا).
پرند. [ پ َ رَ ] (ا، ق ) بمعنی پرندوش است. (جهانگیری ). و رجوع به پرندوش شود.

اسم پرند در فرهنگ فارسی

پرند
ابریشم، حریر، پارچه ابریشمی ساده، شمشیر، تیغ، پرندوش
( اسم ) درختچه ای از تیر. هفت بند که در بیابانهای خشک اطراف تهران بحال وحشی وجود دارد و چون ظاهرا بسیار شبیه درختچ. کاروان کش میباشد با آن اشتباه میگردد پیارند.
پرند آور
( صفت ) ( اسم ) ۱- تیغ شمشیر پرند . ۲- ( صفت ) تیغ و شمشیر جوهردار برند آور: ( بینداخت تیغ برند آورش همی خواست از تن بریدن سرش .) ( دقیقی )
شاه پرند
نام بانوی ایرانی که نو. یزد گرد آخرین پادشاه ساسانی بوده است ٠ شاه پرند بعقد ازدواج ولید بن عبدالملک خلیف. اموی در آمد و یزید سوم و ابراهیم را آورد ٠
هفت پرند
کنایت از هفت زمین است
کحلی پرند
پرند نیلی رنگ .پرند که رنگ کبود دارد.
چرند پرند
چرند . چرند و پرند
چرند و پرند
چرند . پرت و پلا
مشکین پرند
در صفات ابر و شب و امثال آن مستعمل است . شب و یا ابر سیاه .

اسم پرند در فرهنگ معین

پرند
(پَ رَ) [ په . ] (اِ.) ۱ – حریر ساده، ابریشم بی نقش . ۲ – شمشیر، شمشیر جوهردار.

اسم پرند در فرهنگ فارسی عمید

پرند
= پرندوش
۱. (زیست شناسی) درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز، و میوۀ بال دار.
۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر: سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف: ۴۹).
۳. تیغ و شمشیر برّان و جوهردار: به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی: ۱/۲۳۸)، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی: ۷/۳۰۵).
مشکین پرند
۱. شب.
۲. سیاهی شب.
۳. ابر سیاه.

اسم پرند در اسامی پسرانه و دخترانه

پرند
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: parand) (= پرن، پروین) (در قدیم) نوعی پارچه ی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار، حریر ساده، (در گیاهی) گروهی از گیاهان درختچه ای از خانواده علف هفت بند که در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی می رویند + نک پرن و پروین – پرن، پارچه ابریشمی بدون نقش ونگار، حریر ساده
پرندخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: paran doxt) (پَرَن + دخت = دختر )، دختری که مثل پرن زیبا و لطیف است، (به مجاز) زیبارو – دختر لطیف چون پرند
پرنددخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پرندخت
پرنددیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پرندیس
پرندوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: paran doš) (در قدیم) پریشب، پرندوشین – پس پریشب
پرندک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پشته، کوه کوچک
پرندیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: paran dis) (پَرَن + دیس (پسوند شباهت) )، شبیه به پَرَن پَرَن، به علاوه (به مجاز) زیبارو – نرم و لطیف چون پرند
پرندین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نرم و لطیف چون پرند

اسامی مشابه

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • اسم بسیار زیبایی است و جزو اسامی زیبای ایرانی محسوب می شود. انسان را یاد نرمی و لطافت و زیبایی می اندازد.