معنی اسم پدیده

پدیده :    ۱- (در فلسفه) آنچه اتفاق مي‌افتد يا وجود دارد و مي‌توان آن را تجربه كرد؛ ۲- پديدار؛ ۳- (به مجاز) شخص، چيز يا حادثه‌ي چشمگير.

%d9%be%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87

اسم پدیده در لغت نامه دهخدا

پدید. [ پ َ ] (ص، ق ) آشکار. آشکارا. جلی. مرئی. نمایان. ظاهر. بارز. پیدا. پدیدار. هویدا. مشهود. معلوم. عیان.روشن. صریح. مقابل نهان، باطن، ناپدید :
پدید تنبل او ناپدید مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب.
رودکی.
ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری.
رودکی.
چون بر پلی که آن رود راست برروی دریا پدید است. (حدود العالم ).
رویش میان حله ٔ سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
عماره.
کنون آن به آید که او در جهان
نباشد پدید آشکار ونهان.
فردوسی.
رای و تدبیر صوابش بفلک خواهد برد
گوشه ٔ تاجش و امروز پدید است اثر.
فرخی.
کنار باشد باران نوبهاری را
فضایل و هنرش را پدید نیست کنار.
فرخی.
تا هوا را پدید نیست کنار
تا فلک را پدید نیست کران.
فرخی.
ور بزرگی به فضل خواهد بود
فضل او را پدید نیست کنار.
فرخی.
ز هر که آید کاری دراو پدید بود
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار.
ابوحنیفه اسکافی.
گهرهای گیتی بکار اندرند
ز گردون بگردان حصار اندرند…
به هریک درون از هنر دستبرد
پدید است چندانکه نتوان شمرد.
اسدی.
بشد ز ملت پورخلیل حمزه پدید
که بد بقوت اسلام احمد و حیدر.
ناصرخسرو.
فائده ٔ فضل نگشتی پدید
گر همه کس فاضل و داناستی.
ادیب صابر.
ای سربسر ستوده پدید و نهان تو
شد بر جهانیان خبر خیر تو عیان.
سوزنی.
هر که رنجی دید گنجی شد پدید
هر که جدّی کرد در جدّی رسید.
مولوی.
شب پراکنده خسبد آنکه پدید
نبود وجه بامدادانش.
سعدی.
|| ممتاز.مستثنی :
ایا بمردی و پیروزی از ملوک پدید
چنانکه بود بهنگام مصطفی حیدر.
فرخی.
ای به حرّی و بآزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
و رجوع به پدیدار شود.
– پدید بودن ؛ آشکار بودن. ظاهر بودن. پیدا بودن :
از لئیمان بطبع بی تائی
وز خسیسان بعقل بی جفتی
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و بدل زُفتی.
علی قرطاندکانی.
– پدید بودن چیزی از چیزی ؛ ممتاز بودن آن از او :
الا تا زمی از کوه پدید است و چه از رَه
بکوه اندر شخ است و بره بر رز و راود .
عسجدی.
همیشه تا بهمه جایگه پدید بود
هوای تیر مهی از هوای تابستان.
فرخی.
– پدید شدن ؛ مرئی شدن. مشهود گشتن. پدیدار شدن :
شنیدم که خسرو بگوشاسپ دید
چنان کاتشی شد ز دورش پدید.
ابوشکور.
– ناپدید ؛ ناپیدا :
پدید تنبل او ناپدید مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب.
رودکی.
دو صدسالش اندر جهان کس ندید
ز چشم همه مردمان ناپدید.
فردوسی.
مدح تو دریای ناپدید کرانست
زورق دریای ناپدید کرانم.
سوزنی.

اسم پدیده در فرهنگ فارسی

پدید
آشکار, آشکارا, نمایان, ظاهر, هویدا, پیدا
۱-( صفت ) آشکار آشکارا روشن نمایان پیدا پدیدار هویدا جلی مرئی ظاهر مشهود معلوم عیان صریح مقابل نهان ناپیدا باطن. ۲- ممتاز مستثنی : ( ایا بمردی و پیروزی از ملوک پدید چنانکه بود بهنگام مصطفی حیدر.) ( فرخی ) یا پدید بودن. ۱- آشکار بودن ظاهر بودن پیدا بودن نمایان بودن بارز بودن پدیدار بودن . ۲- ممتاز بودن .
پدید آر
( اسم ) پدید آورنده ظاهر کننده آشکار کننده .
پدید آرنده
( اسم ) بوجود آورنده خالق .
پدید آمدن
( مصدر ) ۱- هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن . ۲- بوجود آمدن خلق شدن . ۳- معلوم شدن مرئی شدن . ۴- طلوع کردن طالع شدن . یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن ( زهره و عطارد) پیش از طلوع آفتاب در مشرق . طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین .
پدید آوردن
( مصدر ) ۱- ایجاد کردن پیدا کردن ظاهر کردن انشائ تولید . ۲- ممتاز و مشخص کردن .
پدید شدن
( مصدر ) ۱- هویدا گشتن پیدا گشتن آشکار شدن نمودار گردیدن . ۲- بوجود آمدن خلق شدن . ۳- معلوم شدن مرئی شدن . ۴- طلوع کردن طالع شدن . یا پدید آمدن بامداد ین. پیدا شدن ( زهره و عطارد) پیش از طلوع آفتاب در مشرق . طلوع صباحی مقابل پنهان شدن بامدادین .
پدید کردن
( مصدر ) آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح.
پدید کن
( اسم ) آفریدگار موجد .

اسم پدیده در فرهنگ معین

پدید
(پَ) [ په . ] (ص مر.) ۱ – پیدا، روشن، نمایان . ۲ – برگزیده، مستثنی .
پدید آمدن
( ~. مَ دَ) (مص ل .) ۱ – آشکار گشتن . ۲ – بوجود آمدن . ۳ – معلوم شدن .
پدید آوردن
( ~. وَ دَ) (مص م .) ۱ – ایجاد کردن، پیدا کردن . ۲ – ممتاز و مشخص کردن .

اسم پدیده در فرهنگ فارسی عمید

پدید
آشکار؛ آشکارا؛ نمایان؛ ظاهر؛ هویدا؛ پیدا.
* پدید آمدن: (مصدر لازم)
۱. نمایان شدن.
۲. به وجود آمدن.
* پدید آوردن: (مصدر متعدی)
۱. نمایان ساختن.
۲. به وجود آوردن.

اسم پدیده در فرهنگ معین

پدیده
(پَ دِ) ( اِ.) ۱ – آن چه مشاهده یا به وسیلة حواس ادارک می شود. ۲ – چیز تازه پدید آمده، نوظهور، بی مانند در گذشته .

اسم پدیده در فرهنگ فارسی عمید

پدیده
۱. آنچه با حواس ظاهری احساس شود؛ پدیدار.
۲. شخصی یا چیزی که در موردی خاص برجسته شده باشد.

اسم پدیده در اسامی پسرانه و دخترانه

پدیده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آنچه اتفاق می افتد یا وجود دارد و می توان آن را تجربه کرد، شخص، چیز، یا حادثه چشمگیر

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز