معنی اسم والِه

والِه :    (عربي) ۱- عاشق بي قرار، شيفته و مفتون؛ ۲- حيران، سرگشته، مبهوت؛ ۳- (در حالت  قيدي) در حال شيفتگي. (اَعلام) واله/vāle/، [فرانسوی] ایالتی در جنوب سویس، نزدیک مرز فرانسه و ایتالیا.

 

 

اسم واله در لغت نامه دهخدا

وألة. [ وَءْ ل َ ] (ع اِ) سرگین گوسفند و شتر فراهم آمده ٔ درهم چسبیده یا کمیز و سرگین شتر فقط. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
واله. [ ل َ / ل ِ ] (اِ) نوعی بافته ٔ ابریشمی. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). والا، که پارچه ٔ ابریشمی لطیف است. (فرهنگ نظام ). والا. (برهان قاطع). قسمی از حریر ابریشمی باریک. (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ) (از لطایف اللغات ). || خشینه ٔ سفید را نیز گویند و آن پارچه ای است خودرنگ که آن را سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). خشینه ٔ سپید و پارچه ٔ سفید خودرنگ و رنگ ناکرده. (از ناظم الاطباء). || سراب. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (فرهنگ خطی ). سراب که مثل آب نماید. (انجمن آرا). شوره زار که چون آب نماید. (فرهنگ خطی ). و آن چیزی باشد که در صحراها از دوربه آب می ماند. (برهان قاطع) (آنندراج ) :
از شوق دوست جانب خود می کنم نگاه
چون تشنه کز عطش به سوی واله می رود.
سیف الدین عارج (از جهانگیری ).
|| مبالغه در کارها. || زاری. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در جندق و بیابانک، نام جوالی که بدان کوت [ رشوه ] کشند. گاله. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به کشخان واله بردن از طویله
ز نا چنگ آب خوردن با کویله.
یغمائی.
واله. [ ل ِه ْ ] (ع ص ) حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ). شیفته و سرگشته در عشق. مفتون. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عاشق. (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام ). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است. (از اقرب الموارد). حیران. (مهذب الاسماء) (دهار). شیفته. (زمخشری ). بیخود از اندوه و عشق. (منتهی الارب ) :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.
ناصرخسرو.
بدان خدای که پاکان خطه ٔ اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق.
خاقانی.
دیده یک عاقل هشیار ندید
که چو من واله و حیران تو نیست.
عطار.
فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب
واله ٔ راه شگرف و غرق بحر منکرند.
عطار.
بر گل روی تو چون بلبل مستم واله
از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم.
سعدی.
– واله شدن . رجوع به واله شدن شود.
– واله و شیدا ؛ شیفته ٔ بیدل. بی قرار :
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست.
حافظ.
– واله و شیدا کردن ؛ عاشق و دیوانه کردن.فریفته کردن. شیفته کردن :
زر خرد را واله و شیدا کند
خاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
مولوی.
|| ناقة واله ؛ شتر ماده که بر بچه ٔ خود بغایت عاشق و شیفته باشد. (فرهنگ خطی ) (اقرب الموارد). آله. ولهان. (المنجد).
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به آذر بیگدلی شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) جمالا شیرازی، متخلص به واله از شعرا و خوش نویسان قرن یازدهم هجری قمری است. در عهد شاه جهان به هندوستان رفت و بقیه ٔ عمر را در آنجا گذراند. او راست :
میان گریه چو آهی کشم شود طوفان
ز باد شورش دریا زیاد می گردد.
فصل گل داد فراغت ز می ناب دهید
نخل عشرت بنشانید و ز می آب دهید.
گل روی تو مطلع عید است
شام زلف تو صبح امید است
زیر تیغ تو خواب می بردم
سایه ٔ تیغ سایه ٔ بید است.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۶۴۲ و تذکره ٔ نصرآبادی ص ۲۸۸ و صبح گلشن ص ۵۸۵ و قاموس الاعلام ج ۶ و ریحانة الادب ج ۴ ص ۲۷۳ و امتحان الفضلاء سنگلاخ ج ۲ ص ۵۷ شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) خواجه سمرقند، متخلص به واله از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۶۴۲ و تذکره ٔ قاری ص ۲۶۸ شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) عبدالعلی حیدرآبادی، از پارسی گویان هند است و به سال ۱۳۱۱ هَ. ق. درگذشت. رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۶۴۲ و سخنوران چشم دیده ص ۱۲۴ شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) محمدحسین بیگ بروجردی به روایت هدایت در ریاض العارفین ملازمت را ترک نمود و در حلقه ٔ اهل کمال درآمد، در خدمت میرزا ابراهیم همدانی تحصیل علوم کرده به پایه ٔ عالی رسید.
او راست :
تا درنگری نه سرو مانده ست و نه بید
نه خار هوس نه گلستان امید
دهقان فلک خرمن عمر همه را
می پیماید به کیل ماه و خورشید.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۶۴۲ و ریاض العارفین ص ۲۳۷ شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) محمدکاظم (آقا…) اصفهانی. متخلص به واله، از شعرای قرن سیزدهم هجری قمری است. سفری به قصد زیارت و تجارت به عراق عرب کرد سپس به اصفهان بازگشت و مصاحب و مقرب نظام الدوله حاکم آنجا شد و به سال ۱۲۲۹ هَ. ق. در اصفهان وفات یافت. او راست :
آمد به سرم یار و هنوز از حیرت
چشمم به ره قاصد و گوشم به پیام است.
به دورت چرخ مستان را نمی آزارد ای ساقی
مگر از گردش افتاد آسمان از گردش جامت.
منم آن درخت بی بر که شکست بار و برگم
به امید سایه هرکس که نشست در پناهم.
بجای وعده ٔ یک بوسه صد جان دادم و شادم
نمیدانم گرم یک بوسه می دادی چه می کردم.
(از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج ۲ ص ۶۹۶). رجوع به انجمن خاقان، انجمن چهارم و فرهنگ سخنوران ص ۶۴۲ و مجمعالفصحا ج ۲ ص ۵۵۹ و مجله ٔ یادگار سال سوم شماره ٔ ۹ ص ۲۳ و تاریخ ادبیات ص ۲۰۱ شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) نوراﷲ (خواجه…) کشمیری. از پارسی گویان هند است. این ابیات را مؤلف صبح گلشن از او آورده است :
به بوی زلف یار ای دل به دنبال صبا رفتی
به رنگ نکهت گل در هوایش تا کجا رفتی.
رخ تست آتش طور و ید بیضا بود دستت
مسلم دعوئی خوبی همه اعجاز می آئی.
رجوع به فرهنگ سخنوران ص ۶۴۲ و صبح گلشن ص ۵۸۴ و قاموس الاعلام ج ۶ شود.
واله. [ ل ِ ] (اِخ ) یوسف اصفهانی (میرزا…). متخلص به واله، ازشاعران و خوشنویسان قرن یازدهم هجری قمری است و در دربار صفویه به وزارت توپخانه مشغول بود. او راست :
چه کوتاهست شبهای وصال گلرخان یارب
خدا از عمر ما بر عمر این شبها بیفزاید.
جان ز پهلوی تن از قیمت خود بی خبراست
قطره را ابر چه داند که گهر خواهد شد.
سایه ٔ دل بر سر هرکس همائی کرده است
استخوانش کار شمع از روشنائی کرده است.

اسم واله در فرهنگ فارسی

واله
محمد کاظم واله اصفهانی یکی از هنرمندان و گویندگان اوایل عصر فتحعلیشاه میباشد که شهرتی پیدا کرد . از اعاظم و مشاهیر اصفهان بود خط خوبی داشت و در علم ریاضی ماهر بود . سرجان ملکم سفیر کبیر انگلیس و مولف تاریخ ایران در یاد داشتهای خود در باب ایران از واله اصفهانی بعنوان استاد و شاعر حکیم و فرد کنجکاو در باب مسائل سیاسی نام می برد . واله در ۱۲۹۹ ه.ق . درگذشت و در تکیه والهیه که در اصفهان معروف است مدفون گردید .
شیفته، اندوهناک، اندوه دار، سرگشته ازعشق
(اسم ) (( مرا ز مفخر تبریز دلق کهنه بس است برو برو که بقد زنان بود واله.)) ( مولوی ) پارچهایست سفید و خود رنگ که آنرا سفید نکرده باشند و همچنان سفید بافته شده باشد خشینه سفید .
سرگین گوسفند . و شتر فراهم آمده در هم چسبنده یا کمیز و سرگین شتر فقط
واله شدن
شیفته شدن
بید واله
بید مجنون بید نگون . بید سرنگون . بید موله . بید معلق .

اسم واله در فرهنگ معین

واله
( ~.) (اِ.) مبالغه در کارها، اصرار، ابرام .
( ~.) [ ع . ] (اِفا.) ۱ – حیران، سرگشته . ۲ – شیفته، عاشق .
(لِ) (اِ.) سراب .

اسم واله در فرهنگ فارسی عمید

واله
= وال۲
سراب.
۱. شیفته، عاشق، بی قرار از عشق.
۲. سرگشته، حیران.

اسم واله در اسامی پسرانه و دخترانه

واله
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: vāleh) (عربی) عاشق بی قرار، شیفته و مفتون، حیران، سرگشته، مبهوت، (در حالت قیدی) در حال شیفتگی – عاشق بی قرار، شیفته و مفتون

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز