معنی اسم نُقره

نُقره :    (از سغدي) (در شيمي) فلزي گران‌بها، نرم، و سفيد با جلاي فلزي كه در ساختن زيور آلات، آينه و… بكار مي‌رود، سيم.

 

 

اسم نقره در لغت نامه دهخدا

نقرة. [ ن َ رَ ] (ع اِ)چاهک پشت خسته ٔ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهک هسته ٔ خرما. (ناظم الاطباء). || چیز اندک ،یقال : مااثابه نقرة؛ یعنی پاداش نداد ترا چیزی. و این را جز به نفی استعمال نکنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || واحد نقر است. (از اقرب الموارد). به معنی یک بارانگشتک زدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نَقر شود.
نقرة. [ ن َ ق ِ رَ ] (ع اِ) هر زمین بلند در زمین نشیب. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).زمین بلندبرآمده در زمین نشیب. (ناظم الاطباء). || (ص ) شاة نقرة؛ گوسپند نقره زده. (منتهی الارب ). گوسپند مبتلا به بیماری نقر. (ناظم الاطباء). تأنیث نَقِر. (از اقرب الموارد). رجوع به نُقَرَة شود.
نقرة. [ ن ُرَ ] (ع اِ) گوِ گرد خرد در زمین. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گودی گرد در زمین. (ناظم الاطباء). گودال مستدیر کوچک در زمین. گودالچه ٔ مستدیر. (از اقرب الموارد). ج، نُقَر، نِقار. || مغاکچه ٔ بالای پس گردن. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گودی پس گردن. (ناظم الاطباء). منقطع القمحدوة فی القفا. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد): نقرةالقفا؛ مغاک قفا. (مهذب الاسماء). || مغاک. مغاکچه. گو. گودال. (یادداشت مؤلف ). || چاهک و فرورفتگی پشت هسته ٔ خرما. (از اقرب الموارد). || مغاک چشم. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وقب العین. (بحر الجواهر) (اقرب الموارد). || سوراخ کون. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از بحر الجواهر) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جای بیضه نهادن مرغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای تخم گذاشتن مرغ. (ناظم الاطباء). ج، نُقَر. || پاره ٔ زر و سیم گداخته. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). قطعه ٔ مذاب از طلا و نقره . (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته.(مهذب الاسماء). سیم. فضه. لجین. (یادداشت مؤلف ).
نقرة. [ ن ُ ق َ رَ ] (ع اِ) بیمارئی است در پای یا پهلوی گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری که در پهلوی گوسفند پدید آید. (ناظم الاطباء). مرضی است که در پای گاو و گوسفند پدیدآید و آن التواء عرقوبین است. (از اقرب الموارد).
نقرة. [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) مراجعه ٔ کلام میان دو نفر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقره. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف ).
نقره. [ ن ُ رَ / رِ ] (ع اِ) چاهک ،خصوصاً چاهک پس گردن انسان در منتهای سر. (غیاث اللغات ). نقرة. مغاک. (یادداشت مؤلف ). نقره ٔ قفا؛ مغاک پس گردن را گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به نُقرَة شود : عصابه ٔ یمان برسرآرند و به چپ وراست فرودآرند تا به نقره ٔ قفا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و باز به چپ و راست بگردانند و فرودآرند تا به نقره ٔ قفا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سیم گداخته. (غیاث اللغات ). رجوع به نُقرَه و نُقرِه شود.
نقره. [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) نقرة. مخاصمت در کلام. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نِقرَة شود : چون خواجه عماد [ را ]همه وقت نقره ای با شیخ بود. (مزارات کرمان ص ۲۲).
نقره. [ ن ُ رَ / رِ ] (اِ) فلزی قیمتی سپیدرنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند. (ناظم الاطباء). سیم. لجین. ورق. غرب. سیم گداخته. (یادداشت مؤلف ) :
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد به مثل
گر بود چاه ز دینار و زنقره ذقنا.
منوچهری.
بسیار هدیه از زر و نقره و سلاح بدادند. (تاریخ بیهقی ص ۱۱۱). عیارش ده درم نقره نه و نیم آمدی. (تاریخ بیهقی ).
سیم و سیماب به دیدار تو از دور یکیست
به عمل گشت جدا نقره ٔ سیم از سیماب.
ناصرخسرو.
و زر و نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها بیرون آورد [ جمشید ]. (نوروزنامه ).
بطبع طبعم چون نقره تابدار شده ست
که هر زمانش در بوته تیز تاب کنند.
مسعودسعد.
ز آشوب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیده اند.
خاقانی.
بیش چون نقره تویدار مباش
تات چون زر اسیر که نکنند.
خاقانی.
مرد آهن فروش زر پوشد
کآهنی را به نقره بفروشد.
نظامی.
وای بر زرگری که وقت شمار
زرش از نقره کم بود به عیار.
نظامی.
شبی در هم شده چون حلقه ٔ زر
به نقره نقره زد بر حلقه ٔ در.
نظامی.
از شهد چو موم نقره دور افتاده
بر نقره ازین به نتوان افتادن.
عطار.
رونقت را روزروز افزون کنم
نام تو بر زرّ و بر نقره زنم.
مولوی.
مرا تا نقره باشدمی فشانم
ترا تا بوسه باشد می ستانم.
سعدی.
– نقره ٔ تابناک ؛ نقره ٔ درخشان. نقره ٔ روشن.
– || کنایت از سخن آبدار. (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه ).
– نقره ٔ خام ؛ سیم خالص غیر مغشوش. (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). سیم خالص بی غش. (ناظم الاطباء). نقره ٔ سیم. نقره ٔ شاخدار. نقره ٔ کامل عیار. نقره ٔ تاب. (آنندراج ) :
همه نقره ٔ خام بد میخ و بش
یکی زآن به مثقال بد شصت و شش.
فردوسی.
شمامه نهادند بر جام زر
ده از نقره ٔ خام هم پرگهر.
فردوسی.
شخوده روی برون آمدم ز خانه به کوی
به رنگ چون شبه کرده رخ چو نقره ٔ خام.
فرخی.
مس بدعت به زر بیالاید
پس فروشد به نقره ٔ خامش.
خاقانی.
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقره ٔ خام.
سعدی.
– || کنایه از نرمی وصافی و پاکیزگی. (از برهان قاطع).
– نقره ٔ زیبقی ؛ نقره که از عمل کیمیا ساخته باشند و از منعقد شدن زیبق به هم رسیده باشد. لیکن چون جمیع فلزات مکون از زیبق اند تخصص نقره به آن درست نباشد در این صورت به معنی نقره ٔ بیغش براق مناسب بود گو که اصلش زیبق باشد. (آنندراج ) :
زر کانی و نقره ٔ زیبقی
که مهتاب را داده بی رونقی.
نظامی (آنندراج ).
– نقره ٔ سیم ؛ نقره ٔ خام. (آنندراج ).
– || کنایه از بدن و پوست سپید معشوق است :
بر بناگوش تو ای نیکتر از در یتیم
سنبل تازه همی بردمد از نقره ٔ سیم.
فرخی (از آنندراج ).
– نقره ٔ شاخدار ؛ سیم خالص بی غش. (ناظم الاطباء). نقره ٔ سیم. نقره ٔ خام. نقره ٔ کامل عیار. نقره ٔ تاب. (آنندراج ) :
به اغیار بر رغم من گشته یار
چه گویم از این نقره ٔ شاخدار.
وحید (از آنندراج ).
سیمی بدنی که از تو من می بینم
با نقره ٔ شاخدار سر کله زند.
تأثیر (از آنندراج ).
– امثال :
نقره به آهن رسیدن ؛ کنایه از نیکی به بدی و فراغت به ریاضت و خوشی به غم رسیدن. (برهان قاطع)(آنندراج ).
|| کنایه از هر چیز سفید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کنایه از تن و بدن سپید و سیمگون معشوق است. کنایه از ساق و ساعد و گردن و سینه ٔ سپید معشوق :
از دادن زر پخته هر روز به تو
جز نقره ندارم طمع خام دگر.
بدرالدین هروی (از لباب الالباب ).
شبی در هم شده چون حلقه ٔ زر
به نقره نقره زد بر حلقه ٔ در.
نظامی.
|| سستی در اعضا. (ناظم الاطباء).
نقره. [ ن ِ رَ / رِ ] (اِ) زیره ٔ رومی.کرایا. کراویه. نانخواه. (برهان قاطع) (آنندراج ).

اسم نقره در فرهنگ فارسی

نقره
( اسم ) ۱ – فلزی است درخشنده و براق که بخوبی صیقل پذیر است و بهتر از همه اجسام نور را منعکس میکند . از این رو در ساختمان آینه ها بکار میرود. بعبارت دیگر آینه ورقه بسیار نازکی از نقره است که بوسیله یک صفحه شیشه یی نگهداری میشود . وزن مخصوص نقره ۱٠/۵ است و در حرارت ۹۶٠ درجه ذوب میگردد و در ۲٠٠٠ درجه میجوشد و بهتر از همه فلزات حرارت و برق را هدایت میکند . نقره از مس نرم تر و از طلا سخت تر است . نقره خالص بر اثر ناخن خط بر میدارد علامت وزن اتمیش در حدود ۱٠۸ است . نقره بسیار چکش خوار و قابلیت تورق آن نیز زیاد است تا آنجا که ورقه هایی بضخامت ۳/۱٠٠٠ میلی متر از نقره میتوان ساخت و همچنین قابلیت مفتول شدنش بسیار است بطوریکه با ۱/۱٠٠ گرم نقره میتوان مفتولی بطول ۲۶٠ متر تهیه کرد . نقره در برابر عوامل شیمیایی بخوبی مقاومت میکند و همیشه یک ظرفیتی است و میل ترکیبی آن بسیار کم است. اکسیژن و بخار آب بر آن اثری ندارند. از اسیدهای سرد و رقیق تنها اسید سولفید ریک بر نقره اثر میکند و جوهر شوره نیز بدون حرارت بر نقره اثر دارد . نقره با هالوژن ها و گوگرد نیز ترکیب میشود. بازها بر نقره اثری ندارند. در ترکیب جوهر شوره و نقره نیترات نقره و بخار اکسید ازت حاصل میشود در صنعت نقره برای تهیه وسایل مختلف و آب نقره کاری و آینه سازی بکار میرود ( در آینه سازی ممکنست از ورقه های بسیار نازک نقره یا احیائ املاح نقره و یا تجزیه الکتریکی املاح نقره استفاده کرد ) . چون نقره خالص نرم است و بزودی تغییر شکل میدهد برای اینکه بتوانند آنرا در موارد مختلف بکار برند از آن آلیاژهایی با مس تهیه میکنند . عیار سکه معمولا ۹٠ نقره و بقیه مس است . مهمترین مواد معدنی نقره سولفور نقره یا آرژیروز و کلرور نقره یا نقره شاخی است سیم : … و اصناف ظروف واوانی نقره و زر پیشکشی چند بموقف عرض رسانید . ۲ – چاهک . ۳ – چاهک پس گردن انسان در منتهای موی سر : وان سوختگی بدستهاشان نقره شده نقره قفاشان . ( تحفه العراقین ) ۴ – ( صفت ) خالص سره : بهر آنست این ریاضت وین جفا تا بر آرد کوره از نقره جفا . ( مثنوی ) یا نقره خام . سیم خالص بی غش . یا نقره زر خرید . آسمان نقره گون ( که خریدار زر خورشید است ) : هوسهای این نقره زر خرید بسا کیسه کز نقره و زر خرید . ( نظامی ) یا نقره باهن رسیدن . از نیکی ببدی و از فراغت بریاضت و از خوشی بغم رسیدن .
فلزی قیمتی سپید رنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد . سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند .
نقره پای
سپید پا کشته غدیر از ته بط نقره سای
نقره پوش
نقره پوشیده که آنرا با ورق. از نقره پوشانده باشند ٠
نقره خنگ
( اسم ) اسب سفید برنگ نقره : قعده نقره خنگ روز آمده درجنیبتش ادهم شب فکنده سم کندروازمشمری . ( خاقانی ) یانقره زرکش . آفتاب .
نقره خنگ زرتشتی
کنایه از آفتاب عالمتاب است ٠
نقره داغ
( اسم ) ۱ – جریمه پولی پول داغ . ۲ – باج رشوه .
نقره داغ کردن
( مصدر) ۱ – جریمه پولی کردن کسی را . ۲ – باج گرفتن سر کیسه کردن .
نقره ده
دهی است از دهستان حسن کیاده بخش آستان. شهرستان لاهیجان ٠ در ۱۴ هزار گزی شمال آستانه در جلگ. معتدل هوای مرطوبی واقع است و آبش از رودخان. حسن کیاده از سفید رود محصولش برنج و کنف و توتون سیگار و ابریشم شغل اهالی زراعت است .
نقره ساز
(صفت) کسی که اشیائ و ظروف نقره سازد
نقره سای
کنایه از سپید .
نقره سنج
[argentometer] [شیمی] دستگاهی که می توان با آن مقدار نمک های موجود در یک مخلوط را ازطریق رسوب دادن نقره اندازه گیری کرد
نقره سنجی
[argentometry] [شیمی] نوعی اندازه گیری حجمی که در آن از رسوب شدن نمک های نقره، کرومات یا کلرید، استفاده می کنند
نقره فام
نقره گون . به رنگ نقره . نقره ای . نقره رنگ . سیم فام . سیمگون .
نقره گر
از عالم کیمیاگر . که ابزار نقره سازد .
نقره گون
سیمگون . سیمین . نقره خام . به رنگ نقره . سپید چون سیم .
نقره کار
(صفت) ۱ – کسی که اشیائ وظروف نقره سازد نقره ساز . ۲ – کسی که اشیائ و ظروف را آب نقره دهد مفضض .
عبدالله بن محمد بن احمد حسینی نیشابوری ملقب به جمال الدین و مشهور به نقره کار از ادیبان و فاضلان قرن هشتم است و به سال ۷۷۶ هجری قمری شرح شافی. ابن حاجب – شرح منار الانوار نسفی – العباب فی شرح اللباب در نحو .
نقره کاری
عمل و شغل نقره کار .
نقره کوب
(صفت) آنکه نقره بر آلات مختلف نصب کند. ( زرکوب ) . ۲ – آنچه که بر آن نقره کار گذاشته باشند مخمل نقره کوب .
نقره کوب کردن
به نقره چیزی را آذین کردن
نقره کوبی
عمل و شغل نقره کوب .

اسم نقره در فرهنگ معین

نقره
(نُ رِ) (اِ.) فلزی است سفید رنگ و چکش خور که از معدن به دست می آید.
نقره داغ
( ~.) (اِمر.) (عا.) جریمه و تاوان سخت (پولی ) که فراموش نشود.

اسم نقره در فرهنگ فارسی عمید

نقره
فلزی سفیدرنگ، براق، چکش خور، و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها، و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم.
* نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص.
نقره خنگ
اسب سفید به رنگ نقره.
نقره فام
سفید مانند نقره، به رنگ نقره.
نقره کار
۱. کسی که پیشه اش ساختن اشیا و ظروف از نقره است، نقره ساز.
۲. آن که اشیا و ظروف را آب نقره می دهد.
نقره کاری
شغل و عمل نقره کار.
نقره کوب
۱. آن که مفتول یا پولک نقره بر اشیا نصب می کند.
۲. (صفت مفعولی) چیزی که بر آن مفتول یا پولک نقره کوبیده باشند.
نقره کوبی
شغل و عمل نقره کوب.

اسم نقره در اسامی پسرانه و دخترانه

نقره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: noqre) (از سغدی) (در شیمی) فلزی گران بها، نرم، و سفید با جلای فلزی که در ساختن زیور آلات، آینه و بکار می رود، سیم – فلزی گرانبها، نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه، و به کار می رود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز