معنی اسم نَیراعظم

نَيراعظم :    (عربي) ۱- (به مجاز) خورشيد؛ ۲- (به مجاز) زيبا و تابناك.

 

 

اسم نیر اعظم در لغت نامه دهخدا

نیر. [ ن َ ] (ع مص ) نگارین کردن جامه را. (از منتهی الارب ).نیر و علم بر جامه به کار بردن. (از اقرب الموارد). علم کردن جامه. (از تاج المصادر بیهقی ). || روشن گردیدن. (از ناظم الاطباء). رجوع به نور شود.
نیر. (ع اِ) نی و رشته چون مجتمع گردد. (منتهی الارب ). قصب و خیوط چون با هم آیند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نگار جامه. (منتهی الارب ). طراز جامه. (فرهنگ خطی ). عَلَم. (دهار) (منتهی الارب ). علم جامه. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || پود جامه. (منتهی الارب ). رجوع به معنی بعدی شود. || ریشه و پرزه ٔ جامه. (منتهی الارب ). هدب و لحمه ٔ جامه. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || یوغ. (دهار). یوغ آماج. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چوبی که بر گردن دو گاو نهند. یوغ. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || چوب جولاهگان که بر وی بافند. (منتهی الارب ). ج، انیار. نیران. || کرانه ٔ راه یا صدر آن یا نشان روشن راه و شکاف آن. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
نیر. [ ن َی ْ ی ِ ] (ع ص ) بسیار نورکننده. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). نوردهنده. روشن کننده. (ناظم الاطباء). روشن. (دستورالاخوان ). منیر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة). خوشرنگ. تابناک. (از متن اللغة). روشن. تابدار. (ناظم الاطباء). تابان. درخشان. درفشان. رخشان. درخشنده. درفشنده. مضی ٔ. رخشنده. مشرق. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) کوکب. نجم. (یادداشت مؤلف ). به مناسبت کثرت نور آفتاب را گویند. (غیاث اللغات ).
– نیر اصغر ؛ ماه. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قمر. مقابل نیر اعظم و نیر اکبر.
– نیر اعظم ؛آفتاب. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خورشید. شمس.
– نیر اکبر ؛ خورشید. شمس.
– نیرالزورق ؛ ستاره ای است. (از اقرب الموارد).
– نیرالفکة ؛ ستاره ای است از قدر سوم در صورت فَکَّه. (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد).
نیر. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ شهرستان اردبیل. از شمال به دهستان ایردموسی و از جنوب به دهستان ملایعقوب، از مشرق به دهستان کورائیم و از مغرب به دهستان آغمیون محدود می باشد. این دهستان در قسمت شرق اردبیل در منطقه ای کوهستانی واقع است و از ۳۳ آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود ۱۹۴۲۴ نفر است. مرکز این دهستان قصبه نیر و قراء مهم آن عبارت است از: متفرچی، بامچی بالا، نیلات نجیق، ویرسه، بیجه میر، قره تپه، ایرنجی، ماری، قیه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).
نیر. (اِخ ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. در ۳۶هزارگزی غرب اردبیل در مسیر جاده ٔ اردبیل به تبریز در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و ۲۳۲۰ تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت وگله داری است. لبنیات و گوسفند و چرم و روده از صادرات این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).
نیر. [ ن ِ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج. در ۴۰هزارگزی جنوب شرقی رزاب و ۱۵ هزارگزی شمال شرقی بالنگان، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و ۷۷۱ تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۵).
نیر. [ ن ِ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. در ۱۰هزارگزی جنوب قصبه ٔ رزن، ۵هزارگزی خاور شوسه ٔ رزن به همدان و در جلگه ٔ سردسیر مالاریائی واقع است و ۱۵۰۰ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات وحبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۵).
نیر. (اِخ ) یکی از بخشهای یازده گانه ٔ شهرستان یزد و در جنوب این شهرستان واقع است. از شمال به بخش مهریز و تفت، از جنوب به بخش شهربابک و کویر ابرقو، از مشرق به بخش مهریز از مغرب به بخش اردکان و ابرقو محدود است. منطقه ٔ این بخش کوهستانی بوده، هوای آن معتدل و آب زراعتی قراء از چشمه و قنات تأمین می شود. محصولش گندم و جو و مختصری میوجات است. شغل عمده ٔ اهالی زراعت، صنایع دستی محلی و کرباس بافی است. آبادیهای این بخش به وسیله ٔ راههای اتومبیل رو فرعی به یکدیگر مربوط می شوند و راه اتومبیل رو ابرقو از وسط این بخش و قصبه ٔ نیر گذشته در سریزد به شوسه ٔ یزد می رسد. معادن سنگ مرمر در اوران پشت، گل سفید، فخرآباد و سفیدآب اشکوئید و معدن سنگ آسیا در اردان وجود دارد. این بخش از ۳۰ آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود ۲۳۸۵۰ نفر است. مذهب اهالی مسلمان شیعه و زبان مادری آنها فارسی است. قراء مهم این بخش عبارتند از نیر (مرکز بخش )، چنار، بنادکوک، سخوئیه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱۰).
نیر. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش نیر شهرستان نیر. در ۵۷هزارگزی جنوب غربی یزد متصل به راه فرعی نیر به ابرقو. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است : طول ۵۴ درجه و ۱۷ دقیقه و ۲۰ ثانیه ٔ شرقی از نصف النهار گرینویچ. عرض ۳۱ درجه و ۳۲ دقیقه و ۳۰ ثانیه ٔ شمالی. ارتفاع از سطح دریا ۱۵۱۵ متر. کوهستانی است. دارای هوایی معتدل است و ۳۲۸۰ تن سکنه دارد. آبش از قنات آبکوهی ،محصولش غلات، حبوبات، بادام، گردو، توت و انگور و شغل مردمش زراعت، صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه ماشین رو دارد. یک باب دبستان و پاسگاه ژاندارمری و دو زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱۰).

اسم نیر اعظم در فرهنگ فارسی

نیر
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان اردبیل استان سوم . این دهستان در قسمت باختری اردبیل در کوهستان واقع است و از ۳۳ ده تشکیل شده که سکنه مجموع آنها ۱۹۴۲۴ تن میباشد. مرکز آن نیز نیر نام دارد که در ۳۶ کیلومتری باختر اردبیل در مسیر شوسه اردبیل – تبریز واقع است . کوهستانی و معتدل است و ۲۳۲٠ تن سکنه دارد . چشمه و رود آنرا مشروب میسازد .
نوردهنده، روشنایی دهنده، بسیاردرخشان، خورشید
( صفت ) ۱ – نور دهنده روشنایی بخش . ۲ – روشن منور : (( بس که بود نیرو رخشان تنم نور دهد از پس پیراهنم . )) یا نی دوده اعظم . ۱ – آفتاب : (( درین سال تیر اعظم که بحکم دادار جهان آفرین واسط. نظام عالم است … )) ۲ – نامی است از نامهای زنان .
قصبه مرکزی بخش نیر شهرستان نیر . در ۵۷ هزار گزی جنوب غربی یزد متصل براه فرعی نیربه ابر قو . مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول ۵۴ درجه و ۱۷ دقیقه ۲٠ ثانیه شرقی از نصف النهار گرینویچ عرض ۳۱ درجه ۳۲ دقیقه ۳٠ ثانیه شمالی . ارتفاع از سطح دریا ۱۵۱۵ متر . موقعیت طبیعی – کوهستانی هوا معتدل مذهب مسلمان شیعه . زبان فارسی . آبش از قنات آبکوهی محصولش غلات حبوبات بادام گردو توت و انگور . شغل مردمش صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه ماشین رو است . یکباب دبستان و پاسگاه ژاندارمری و دو زیارتگاه دارد .
نیر آباد
دهی از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان در ۱۸ هزار گزی شمال شرقی اردستان ۵ هزار گزی راه فرعی زواه به اردستان در جلگه معتدل هوائی واقع است . آبش از قنات و محصولش غلات پسته بادام و شغل مردمش زراعت است .
نیر زنده
نیرز ٠ نا ارزنده ٠ بی ارزش ٠
نیر نود
فکر و اندیشه ٠ فکر و نظراست که اندیشه و نگریستن باشد یعنی یافتن چیزها به فکر و خیال ٠ از مجعولات دساتیر است ٠
نیر نودی
آنکه اهل فکر و نظر باشد و حکیم مشائی را نیز گفته اند ٠ نیر نودیان : ارباب فکر و نظر و حکمای مشائیه که حقیقت اشیا را به فکر و اندیشه معلوم نماید ٠

اسم نیر اعظم در فرهنگ معین

نیر
(نَ یِّ) [ ع . ] (ص .) ۱ – نور دهنده . ۲ – روشن، منور.

اسم نیر اعظم در فرهنگ فارسی عمید

نیر
۱. روشنایی دهنده، درخشان، نوردهنده.
۲. (اسم) [قدیمی] ستاره.
* نیر اعظم: [قدیمی، مجاز] خورشید.

اسم نیر اعظم در اسامی پسرانه و دخترانه

نیر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: روشن، منور
نیرمان
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نریما ن، اصل این کلمه در اوستا نئیره منه به معنای مرد دلیر است و صفت گرشاسپ جهان پهلوان می باشد، همچنین نام یکی از توابع همدان است
نیره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: مؤنث نیر، روشن و منور
نیروانا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: سنسکریت
معنی: (تلفظ: nirvānā) (سنسکریت) آخرین مرحله سلوک در نزد ‘ بودا ‘ که مرحله ی محو شدن جنبه ی حیوانی وجود و رسیدن به کمال است – آخرین مرحله سلوک در نزد

 

اسم نیر اعظم در لغت نامه دهخدا

اعظم. [ اَ ظَ ] (ع ن تف ) بزرگ یا بزرگتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگوارتر.سترگتر. عظیم تر. کلانتر. (یادداشت بخط مؤلف ). || بزرگ. (ناظم الاطباء). از القاب سلاطین و پادشاهان که بعد از کلمه ٔ «سلطان » یا «شاهنشاه » بر سکه هانقش میکردند. مؤلف النقود العربیة آرد: سلطان، هو اسم اعظم الرتب و ینقش وحده او ینقش… السلطان الشهید، او الاعظم. (النقود العربیه ص ۱۳۴). همو گوید: شاهنشاه و هو لقب بنی بویه من العجم و السلجوقیة و قد یضم الیه «الاعظم ». (النقود العربیه ص ۱۳۵) :
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
– اتابک اعظم ؛ از القاب امراء و پادشاهان : اتابک اعظم، شهنشاه معظم. (گلستان ).
– اسم اعظم ؛ نام مهین خداوند. نام بزرگ الهی که از خلق نهان است.(یادداشت بخط مؤلف ) :
چون صبح آدم همدمش ملک خلافت ز آدمش
هم بود اسم اعظمش هم علم اسما داشته.
خاقانی.
تا تو نیز از خلق پنهانی همی
لیلةالقدری و اسم اعظمی.
مولوی.
دلهای خسته را بکرم مرهمی فرست
ای اسم اعظمت در گنجینه ٔ شفا.
سعدی.
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم.
سعدی.
– اعظم سلاطین ؛ بزرگترین پادشاهان. (ناظم الاطباء).
– چرخ اعظم ؛ فلک اعظم. فلک الافلاک. بزرگترین آسمان :
برآرم پر و برپرم کآشیانه
به ازقبه ٔ چرخ اعظم ندارم.
خاقانی.
– خواجه ٔ اعظم ؛ خواجه ٔ بزرگ. وزیر بزرگ :
ور خواجه ٔ اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
– دریای اعظم ؛ دریای بزرگ. اقیانوس کبیر :
چنین خواندم که در دریای اعظم
بگردابی درافتادند با هم.
سعدی.
– سلطان اعظم ؛ پادشاه بزرگ. (ناظم الاطباء) : سوگند خورد که سلطان اعظم از این حال هیچ خبری ندارد. (تاریخ بیهقی ص ۵۹۷). گفتند دیر است در آرزوی آنند که رعیت سلطان اعظم… باشند. (تاریخ بیهقی ص ۳۴۸).
سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه فام
اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار.
خاقانی.
– شهراﷲ الاعظم ؛ ماه رمضان. (یادداشت بخط مؤلف ).
– صدراعظم ؛ لقب شخص اول دولت که بزرگتر و مهین تر از همه ٔ دستوران بودو بر همه ٔ آنان فرمانروا باشد. (ناظم الاطباء).
– صنم اعظم ؛ بت بزرگ : اهل ضد آنرا مخزنه ٔ صنم اعظم ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۲۷۴).
– فلک اعظم ؛ چرخ اعظم. فلک الافلاک. فلک اطلس. بزرگترین آسمان. (از یادداشتهای مؤلف ).
– قدوه ٔ اعظم ؛ پیشوای بزرگ :
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوه ٔ اعظم عنوان بخراسان یابم.
خاقانی.
– ماه اعظم ؛ ماه رمضان. شهراﷲ اعظم. (از یادداشتهای مؤلف ) :
شعر سلکی است ورا واسطه مدح تو بزرگ
سال سلکی است ورا واسطه ماه اعظم.
سوزنی.
– وزیر اعظم ؛ وزیری که از همه ٔ وزراء برتر و در نزد پادشاه مقرب تر باشد. (ناظم الاطباء).
|| (اِخ ) نام کوهی است. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اعظم. [ اَ ظُ ] (ع اِ) ج ِ عَظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَظم ،بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عِظام. عِظامَه که هاء کلمه ٔ اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):
ز نعت چربدستیهات اَعْظُم
چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد.
قوامی رازی (دیوان ص ۲۱).
– سبعة اعظم ؛ ای اعضاء.(منتهی الارب ).
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) امام… ابوحنیفه نعمان بن ثابت. متوفی بسال ۱۵۰ هَ. ق. امام مذهب حنفی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ثابت شود.
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) (دریای…) دریای عمان و دریای حبشه و دریای قلزم از دریای اعظم است. (حدود العالم ). و جنوب کرمان دریای اعظم است. (حدود العالم ).
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) علیخان. از شعرای دوره ٔ صفویه و منسوب به شاه طهماسب بوده است. این بیت از اوست :
نظر به روی تو خورشید ناگهان انداخت
کلاه خویش ز شادی بر آسمان انداخت.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) علی قلیخان. از شعرای عصر صفوی و از بزرگان امرای شاه عباس بوده و دیوان مرتبی داشته است. این بیت از اوست :
گر فلک رابمن سر جنگ است
عرصه پیدا کند جهان تنگ است.
(از قاموس الاعلام ترکی ).

اسم نیر اعظم در فرهنگ فارسی

اعظم
بزرگتر، بزرگوارتر، اعاظم جمع
( اسم ) جمع عظم استخوانها عظام .
علی قلیخان از شعرای عصر صفوی و از بزرگان امرای شاه عباس بوده
اعظم آباد
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو از شهرستان شاهرود .
اعظم شاه
غیاث الدین بن سکندر
اعظم ملک
پسر عماد الدین والی بلخ
اتابک اعظم
( صفت اسم ) ۱ – وزیر اول صدر اعظم ۲ – پادشاه : اتابک الاعظم مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ( گلستان ) .
اتابیک اعظم
( صفت اسم ) ۱ – وزیر اول صدر اعظم ۲ – پادشاه : اتابک الاعظم مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ( گلستان ) .
افسر اعظم
یعنی آفتاب
امام اعظم
لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی است .
دریای اعظم
دریای محیط . دریای بزرگ
سپهدار اعظم
تنکابنی محمد ولی خان بن حبیب الله خان سردار بن محمد ولی خان ساعد الدوله (و.۱۲۶۴ ه.ق.- انتحار تهران ۱۳۴۵ه.ق.) وی نخست نصر السلطنه لقب داشته و مقارن مشروطیت به سپهدار اعظم ملقب بود و بعدها سپهسا لار اعظم لقب یافت . وی یکی از دو فاتح تهران است در آخر استبداد صغیر از دست محمد علی شاه. سپهدار تنکابنی اول بار در ذی العقده ۱۳۲۷ ه.ق. رئیس الوزرائ شد و از این تاریخ تا ربیع الثانی ۱۳۳۴ – که با لقب سپهسالار اعظم دولتی دیگر تشکیل داد- ۶ بار دیگر رئیس الوزرائ شد . در پایان بر اثر فشارهایی که از جانب دولت وقت جهت وصول بقایای مالیاتی بر او وارد میامد انتحار کرد .
سپهدار بزرگ بزرگترین سردار .
سواد اعظم
هر شهر بزرگ عموما و مکه معظمه خصوصا شهر بزرگ آنجا که مردمان یک قوم بیشتر و زیادتر از دیگر جایها مسکن گزیده اند کرسی عاصمه
غوث اعظم
( تد. ) لقب شیخ عبدالقا در گیلانی است .
فاروق اعظم
لقب عمربن خطاب است .
گنبد اعظم
فلک اعظم است که فلک الافلاک باشد و عرش اعظم همانست .
مخدوم اعظم
از اکابر عرفای عهد شاه اسماعیل صفوی
کلب اعظم
صورت فلکی واقع در نیمکره جنوبی آسمان که شعرای یمانی درخشانترین ستاره آسمانی را در بر دارد و آن بشکل سگی بزرگست : کلب اکبر سگ بزرگ کلب الجبار.
خان اعظم
میرزا عزیز کوکه خلف شمس الدین محمد اتگه است .
سپهسالار اعظم
تنکابنی محمد ولی خان بن حبیب الله خان سردار بن محمد ولی خان ساعد الدوله (و.۱۲۶۴ ه.ق.- انتحار تهران ۱۳۴۵ه.ق.) وی نخست نصر السلطنه لقب داشته و مقارن مشروطیت به سپهدار اعظم ملقب بود و بعدها سپهسا لار اعظم لقب یافت . وی یکی از دو فاتح تهران است در آخر استبداد صغیر از دست محمد علی شاه. سپهدار تنکابنی اول بار در ذی العقده ۱۳۲۷ ه.ق. رئیس الوزرائ شد و از این تاریخ تا ربیع الثانی ۱۳۳۴ – که با لقب سپهسالار اعظم دولتی دیگر تشکیل داد- ۶ بار دیگر رئیس الوزرائ شد . در پایان بر اثر فشارهایی که از جانب دولت وقت جهت وصول بقایای مالیاتی بر او وارد میامد انتحار کرد .
سپهسالار بزرگ بزرگترین سردار قشون .
سروش اعظم
نام جبرئیل علیه السلام است
عرش اعظم
عرش بزرگ عرش بزرگتر

اسم نیر اعظم در فرهنگ معین

اعظم
(اَ ظَ) [ ع . ] (ص تف .) ۱ – بزرگتر، بزرگوارتر. ۲ – درشت تر.
کلب اعظم
( ~ . اَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ بزرگ . یکی از صورت های فلکی جنوبی که به شکل سگ بزرگی فرض شده است و ستارة پُر نور و معروف آن شعرای یمانی یا تیشتر است .

اسم نیر اعظم در فرهنگ فارسی عمید

اعظم
۱. بزرگ تر.
۲. بزرگوارتر.

اسم نیر اعظم در اسامی پسرانه و دخترانه

اعظم
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: aezam) (عربی) بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر، از صفات خدوند – بزرگوارتر، بزرگ تر

قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز