معنی اسم نورصبا

نورصبا :    (عربي) [نور + صبا = نسيم ملايم و خنك كه از شمال مي‌وزد؛ (به مجاز) پيام رسان ميان عاشق و معشوق] ۱- روي هم (به مجاز) نوري كه از صبا متصاعد مي‌شود، جلوه‌ي صبا؛ ۲- (به مجاز) زيبارو.

 

 

اسم نورصبا در لغت نامه دهخدا

نور. (ع اِ) روشنائی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص ۱۰۲) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). روشنی هرچه باشد، یا شعاع روشنی. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضیاء. سنا. ضوء. شید. فروغ. (یادداشت مؤلف ). کیفیتی که بوسیله ٔ حس بینائی درک میشود و به وساطت آن اشیا دیده می شود. (از اقرب الموارد) (از تعریفات ). روشنی. مقابل تیرگی و تاریکی و ظلمت. ج، انوار، نیران :
ملک ابا هزل نکرد انتساب
نور ز ظلمت نکند اقتباس.
محمدبن وصیف.
به هر جا که بُد نور نزدیک راند
جز ایوان کسری که تاریک ماند.
فردوسی.
کجا نور و ظلمت بدو اندر است
ز هر گوهری گوهرش برتر است.
فردوسی.
زمین پوشد از نور پیراهنا
شود تیره گیتی بدو روشنا.
فردوسی.
یکی ظلی که هم ظل است و هم نور
یکی نوری که هم نور است و هم ظل.
منوچهری.
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
منوچهری.
چراغی است در پیش چشم خرد
که دل ره به نورش به یزدان برد.
اسدی.
گر از ابر دیدار گیتی فروز
بپوشد نماند نهان نور روز.
اسدی.
این ردای آب و خاک آمد سوی مردم خرد
گرچه نور آمد به سوی عام نامش یا ضیا.
ناصرخسرو.
روز پرنور عطائی است ولیکن پس ِ روز
شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش.
ناصرخسرو.
به خانه در ز نور قرص خورشید
همان بینی که برتابد ز روزن.
ناصرخسرو.
تو آفتابی شاها جهان شاهی را
سپهر دولت و دین از تو یافت نور و ضیا.
مسعودسعد.
و نیز نور ادب دل را زنده کند. (کلیله و دمنه ). صبح صادق عرصه ٔ گیتی را به نور جمال خویش منور گردانید. (کلیله و دمنه ).
عشق خوبان و سینه ٔ اوباش
نور خورشید و دیده ٔ خفاش ؟
ظهیر.
همی تابد ز نور روی و رایت
جهان ملک را نور علی نور.
رونی.
نور خود زآفتاب نبریده ست
نور در آینه ست و در دیده ست.
سنائی.
جنبش نور سوی نور بود
نور کی زآفتاب دور بود؟
سنائی.
نور خورشید در جهان فاش است
آفت از ضعف چشم خفاش است.
سنائی.
هرکه در من دید چشمش خیره ماند
زآنکه من نور تجلی دیده ام.
خاقانی.
نور علمت خلق را پیش از اجل
داده در کشف المحن عین الیقین.
خاقانی.
او نور و بدخواهانْش خاک از ظلمت خاکی چه باک
آن را که حصن جان پاک از نور انوار آمده.
خاقانی.
نور مه آلوده کی گردد ابد
گر زند آن نور بر هر نیک و بد.
مولوی.
نور گیتی فروز چشمه ٔ هور
زشت باشد به چشم موشک کور.
سعدی.
پرتو نور از سرادقات جمالش
ازعظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
هر کجا نوری است در عالم قرین ظلمت است.
شهاب الدین سمرقندی.
آفتاب از نور و کوه از سایه کی گردد جدا؟
سلمان ساوجی.
|| تابندگی. جلاء. رونق. جلوه : کوکبه ٔ بزرگ و نقیب علویان نیز با جمله سادات بیامدند و نداشت نوری بارگاه و مشتی اوباش در هم شده بودند. (تاریخ بیهقی ص ۵۶۵).
ز بیم آنکه کار از نور می شد
به صد مردی ز مردم دور می شد.
نظامی.
تازگی و نور روی ولی از دل اوست. (انیس الطالبین ص ۶). || سو. (یادداشت مؤلف ). قوه ٔ بینائی در چشم :
لاجرمش نور نظر هیچ نیست
دیده هزار است و بصر هیچ نیست.
نظامی.
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست.
حافظ.
نور حدقه ٔ بینش، نَور حدیقه ٔ آفرینش. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص ۵).
– نور دیده، نور دو دیده، نور چشم ؛ قوه ٔ باصره و بینائی. و نیز رجوع به «نور چشم » و «نوردیده » شود.
|| (ص ) آنکه آشکار و بیان کند چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). روشن کننده. (مهذب الاسماء). منوِّر. (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نار. رجوع به نار شود. || ج ِ نوار. رجوع به نوار شود. || ج ِ نوور. رجوع به نوور شود. || به لغت اکسیریان زیبق است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در اصطلاح کیمیاگران، سیماب. جیوه. (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فیزیک ) تابش مرئی الکترومغناطیس است که در خلأ با سرعت ۲۹۸۰۰۰ کیلومتر در ثانیه انتشار پیدا می کند. رنگ نور بستگی به طول موج آن دارد. طول موج را برحسب انگستروم اندازه می گیرند. رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص ۵۷۴ شود. || در اصطلاح صوفیان و عارفان، نور عبارت است از تجلی حق به اسم الظاهر، که مراد وجود عالم ظاهر است در لباس جمیع صور اکوانیه از جسمانیات و روحانیات ،و به روایت کشاف : نور نزد صوفیان عبارت از وجود حق است به اعتبار ظهور او فی نفسه. مشایخ صوفیه گویند مراد از نور در آیه ٔ نور، نور قلوب عارفین است به توحید حق. (از فرهنگ مصطلحات عرفا ص ۴۰۴). و رجوع به شرح گلشن راز ص ۵ و ۹۴ و کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۲۹۴ و تفسیر آیه ٔ نور ص ۳۸ شود. || در فلسفه ٔ اشراق، کلمه ٔ نور مرادف با «وجود» است در حکمت مشاء، و همان سان که فلسفه ٔ مشاء مبتنی بر وجود و ماهیت است فلسفه ٔ اشراق بر نور و ظلمت است، و چنانکه موجودات بالذات و بالعرض اند نور نیز بالذات و بالعرض است که نور حسی و عقلی باشد. (از فرهنگ علوم عقلی ص ۶۰۳). و رجوع به شرح حکمة الاشراق ص ۱۸ و ۲۹۵ و ۳۰۷ و ۴۱۰ و اسفار اربعه ٔ ملاصدرا ج ۱ ص ۱۹ و ۴۶ و ج ۲ ص ۲۸ شود.
– نور افشاندن ؛ نور دادن. پرتوافشانی کردن.
– نور افکندن (بر چیزی ) ؛ (آن را) روشن و نمایان کردن.
– نور بخشیدن ؛ روشن کردن. نور افشاندن.
– نور برافکندن ؛ نور افکندن. نور افشانیدن :
حربا منم تو قرصه ٔ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
– نور پذیرفتن ؛ روشن شدن. کسب نور کردن. استناره.
– نور تاباندن ؛ نور افکندن.
– نور تابیدن ؛ نور افشاندن. نورافشانی کردن.
– || نور تاباندن.
– نور تافتن ؛ نورافشانی کردن. روشنی بخشیدن :
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
– نور دادن ؛ روشنی بخشیدن. پرتو افشاندن :
بی روغن وفتیله و بی هیزم
هرگز نداد نور و فروغ آذر.
ناصرخسرو.
روز عیشم نداد خواهد نور
تا نبینم چو آفتابت باز.
مسعودسعد.
قوتم بخشید و دل را نور داد
نور دل مر دست و پا را زور داد.
مولوی.
آفتابی و نور می ندهی.
سعدی.
– نور داشتن ؛ روشن بودن. نورانی بودن. روشنائی و فروغ داشتن :
هر آن ناظر که منظوری ندارد
چراغ دولتش نوری ندارد.
سعدی.
– || جلوه و تلألؤ داشتن. تابناک بودن.
– || شاد و فرح انگیز بودن. رجوع به شواهد ذیل نور شود.
– نور یافتن ؛ روشنی گرفتن. روشن شدن. کسب نور کردن، و کنایه از بهره گرفتن و مستفیض شدن :
نور یابد مستعد تیزگوش
کو نباشد عاشق ظلمت چو موش.
مولوی.
– نور اَتَم ّ، نور الاتم ّ ؛ نزد حکماء اشراقی کنایه از ذات مبداء المبادی است. (حکمت اشراق ص ۱۳۳ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور اخس، نور الاخس ؛ در حکمت اشراق نفوس مدبره است. (حکمت اشراق ص ۴۱۱ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور اسپهبد. رجوع به نور اسفهبد شود.
– نور اسفهبد، نور اسفهبدیه، نور الاسفهبدیه ؛ در فلسفه ٔ اشراق مراد نور اخس یا نفس مدبره است.رجوع به حکمت اشراق صص ۲۲۶ – ۲۲۸ و فرهنگ علوم عقلی شود. نور اسپهبد. نور اسپهود. نور اسفهبد. نور اسفهود. نفس ناطقه و روح انسانی. (برهان قاطع). اسپهبدخوره. فره کیانی. (حاشیه ٔ برهان قاطع). انوار اسفهبدی ؛نورهای مدبری که سپهبد و فرمانروای جهان ناسوتند. نفوس ناطقه ٔ فلکی یا انسانی. (فرهنگ فارسی معین ).
– نور اظهر، نور الاظهر الاقهر ؛ نور اقهر. کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص ۱۲۲).
– نور اعظم، نور الاعظم الاعلی ؛ کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص ۱۲۱ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور اعلی، نور الاعلی، نورالاعلی الخالص ؛ کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص ۱۷۸ و ۲۲۳ و ۲۲۴ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور اقرب، نور الاقرب ؛ نوری است که اول صادر محسوب می شود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به حکمت اشراق ص ۱۲۸ و ۱۳۲ به بعد شود.
– نور اقهر، نور الاقهر ؛ کنایه از ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص ۲۹۶ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور اله، نوراﷲ ؛ فره ایزدی. فروغی که از حق افاضه شود. نیز رجوع به نور الهی شود :
سایه نداری تو که نور مهی
رو تو که خود سایه ٔنوراللَّهی.
نظامی.
– نور الهی ؛ ۱ – نزد حکما، ذات حق تعالی. (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات باباافضل ). ۲ – نزد صوفیان، روشنائی غیبی که از جانب حق تعالی به سوی خلق افاضه شود. (فرهنگ فارسی معین ). پرتو ایزدی. فروغ ایزدی :
نور الهی ز ملاهی مخواه
حکم اوامر ز نواهی مخواه.
خواجو.
– نور انقص، نور الانقص . رجوع به نور ناقص و نیز رجوع به حکمت اشراق ص ۱۳۳ شود.
– نورالانوار ؛ مراد ذات حق تعالی است. رجوع به حکمت اشراق ص ۱۲۱ و ۱۲۴ به بعد شود.
– نور اول ؛ مراد نور اقرب و نور صادر اول است. (اسفار ج ۱ ص ۴۶ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور بارق، نور البارق ؛ نوری که از ناحیه ٔ نورالانوار بر دل اهل تجرید بتابد. (حکمت اشراق ج ۲ ص ۲۵۳ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور برزخی، نور البرزخی ؛ نوری که در عالم اجسام است، و انوار مدبره ٔ اجساد را نیز گویند. (حکمت اشراق ص ۲۰۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور پسین ؛ کنایه از حضرت پیغمبر اسلام که خاتم پیغمبران بود. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ).
– نور تام، نور التام ؛ مراد نور اول و اول صادر و نور اقرب است که نسبت به انوار دیگر تام است. و اَتَم ّ از آن نور اعظم است، و نیز هر یک از انوار طولیه نسبت به مادون خود تام و نسبت به مافوق خود ناقص اند. (حکمت اشراق ص ۱۷۰ و ۱۹۵ و ۲۰۵ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور ثالث ؛ عقل سوم. (فرهنگ علوم عقلی از حکمت اشراق ص ۱۴۰).
– نور ثانی ؛ عقل دوم. (فرهنگ علوم عقلی ).
– نورجوهری ؛ مقابل نور عَرَضی است و آن نور مجرد حی فاعل قائم به ذات است. (حکمت اشراق ص ۱۱۹ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور حق ؛ نور الهی :
از دلم عشق تو اندوه جهان بردارد
نور حق چون برسدظلمت باطل برود.
سعدی.
– نور حقیقی ؛ مراد ذات باری تعالی است. (اسفار ج ۱ ص ۱۶ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور حی ؛ مراد نور جوهری است که نفس باشد. (فرهنگ علوم عقلی ).
– نور ساده ؛ نور بی کدورت. نور مجرد. نور محض. نور بحت. نور الهی. (از برهان قاطع).
– نور سافل ؛ هر یک ازانوار نسبت به مافوق و نور عالی تر از خود سافل است.(فرهنگ علوم عقلی ).
– نور سماوات، نور السموات، نور السموات و الارض ؛ مراد ذات حق تعالی است به مفاد آیه ٔ کریمه ٔ: اﷲ نور السموات و الارض. (قرآن ۳۵/۲۴) :
هرچه جز نور السموات از خدائی عزل کن
گر تو را مشکوة دل روشن شد از مصباح او.
خاقانی.
نیز رجوع به حکمت اشراق ص ۱۶۴ شود.
– نور سانح، نور السانح ؛ مراد نور اول و اقرب است و گاه مراد هر نور فائض به مادون است، و نوری است که به واسطه ٔ اشراق نورالانوار حاصل می شود، و آن را به نام فره خوانده اند. (حکمت الاشراق ص ۱۳۸ و ۱۴۰ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور شعاعی، نور الشعاعی ؛ مراد اضواء و انوار حسیه است. (حکمت اشراق ص ۲۰۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور عارض، نور العارض، نور عارضی ؛ مقابل نور بالذات و عبارت است از نوری که در اجسام است، مانند نور شمس، و نوری که در مجردات است، مانند نفوس و غیره. (حکمت اشراق ص ۱۲۹، ۱۳۸ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور عذرا ؛ کنایه از نور عیسی و مریم است. (از برهان قاطع) (آنندراج ). کنایه از ذات مریم مادر عیسی است. (فرهنگ فارسی معین ).
– نور عظیم، نور العظیم ؛ مراد نور اقرب و نور اول است که صادر اول است. (حکمت اشراق ص ۱۲۸ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور علی نور، نورٌ عَلی ̍ نور ؛ اقتباس از قرآن (۳۵/۲۴) است، به معنی َ«از به بهتر» و «از خوب خوبتر» :
در دهر ز آثار تو فخر است علی الفخر
در ملک به اقبال تو نور است علی نور.
معزی.
گرم دور افکنی، در بوسم از دور
وگر بنوازیَم نور علی نور.
نظامی.
فروغ چشمی ای دوری ز تو دور
چراغ صبحی ای نور علی نور.
نظامی.
شاه عادل چون قرین او شود
معنی نور علی نور این بود.
مولوی.
وجودی از خواص آب و گل دور
جبین طلعتش نور علی نور.
پوربهای جامی.
– نور فائض ؛ هر یک از انوار مجرده فائض به مادون خودند. و نور سانح را نور فائض گویند. و به اعتباری نورالانوار نیز فائض است. (حکمت اشراق ص ۲۵۹ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور قاهر ؛ هر یک از انوار مدبره فلکیه، نورهای قاهر انوار طولیه اند. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور قایم ؛ مقابل نور عارض است، و هر یک از انوار مجرده را نور قایم گویند زیرا انوار مجرده قایم به ذات خودند، و گاه از نور قایم انوار مجرده ٔ طولیه را اراده کنند. (حکمت اشراق ۱۲۱ و ۱۳۳ و ۱۵۵ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور قدسی ؛ مراد نور مجرد است. (حکمت اشراق ص ۲۲۳ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور قهار ؛ مراد نورالانوار است. ذات حق تعالی. (حکمت اشراق ص ۱۲۱ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور قیوم ؛ مراد نورالانوار یعنی ذات حق تعالی است. (حکمت اشراق ص ۱۲۱ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور لذاته ؛ مراد نور قایم بالذات است. نور مجرد (حکمت اشراق ص ۱۵۲ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور لغیره ؛ مراد نور عارضی است در مقابل انوار مجرده. (حکمت اشراق ص ۱۱۰ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مبین ؛ اشاره به سرور کاینات صلوة اﷲ علیه و آله است. (برهان قاطع) (آنندراج ). مراد پیغامبر اسلام است.
– نور متصرف، نور المتصرف ؛ همان نور مدبر است. (حکمت اشراق ص ۱۶۶ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مجرد ؛ مراد نور مجرد قائم به ذات است که قابل اشاره ٔ حسیه نباشد، در مقابل نور عارضی که حسی است. (حکمت اشراق ص ۱۰۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مجرد مدبر ؛ مراد نفوس ناطقه است. (حکمت اشراق ص ۱۹۳ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور محض ؛ مراد نور مجرد است که مشوب به ظلمت نیست. (حکمت اشراق ص ۱۰۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مستعار، نور المستعار ؛ مراد نوری است که از راه اشراقات انوار علویه بر سوافل پدید آید. (حکمت اشراق ص ۱۶۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مستفاد ؛ مراد نور مکتسب از غیر است، مانند نور ماه که از خورشید است و نور اول و اقرب که مستفاد از نورالانوار است. (حکمت اشراق ص ۱۲۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مفید، نور المفید ؛ نورالانوار مفید کل انوار است و هر یک ازانوار طولیه مفید نورند به مادون خود، و در انوار محسوسه آفتاب نور مفید است. (حکمت اشراق ص ۱۲۷ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور مقدس ؛ مراد نورالانوار است. (حکمت اشراق ص ۱۲۱ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور ناقص ؛هر یک از انوار سافله نسبت به نور عالی تر از خود ناقص اند و کلیه ٔ انوار نسبت به نورالانوار ناقصند. (حکمت اشراق ص ۱۳۶ و ۱۷۰ و ۱۹۵ از فرهنگ علوم عقلی ).
– نور واپسین ؛ اشاره به حضرت محمد پیغامبر اسلام است. نیز رجوع به نور پسین شود.
نور. [ ن َ ] (ع اِ) شکوفه. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). زهر. (اقرب الموارد). غنچه. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکوفه ٔ سفید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شکوفه ٔ درخت. (دهار). واحد آن نَورة است. (ازاقرب الموارد). ج، انوار : نور حدقه ٔ بینش، نَور حدیقه ٔ آفرینش. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص ۵).
برمثال کواکب گردون
باغ از نَور، نور کیوان شد.
؟ (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
– نور ابیض ؛ برگ نو. (یادداشت مؤلف ).
|| (مص ) روشن شدن. (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). روشن گردیدن. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). نیار. (از اقرب الموارد). || شکست خوردن قوم. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). منهزم شدن. نیار. (اقرب الموارد). || گریختن از تهمت و دور شدن و ترسیدن. (آنندراج ). رمیدن. (تاج المصادر بیهقی ). رمیدن و دوری جستن از ریبت. نوار. (از اقرب الموارد). || دور داشتن از تهمت و گریزانیدن. (آنندراج ). رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی ). پرهیزاندن و رماندن واعظ زن را از ریبت.نوار. (از اقرب الموارد). || پدید آمدن ومنتشر شدن فتنه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نشان گذاشتن بر ناقه. (از منتهی الارب ).داغ کردن و نشان گذاشتن بر شتر. نیار. (از اقرب الموارد). نشان و علامت بر جامه قرار دادن. (از ناظم الاطباء). || آتش را از دور دیدن. نیار. (از اقرب الموارد).
نور. [ ن َ وَ ] (ع اِ) نام گروهی مردمان که به خانه به دوشی و دوره گردی عادت دارند و در آسیا و اروپا و افریقا و امریکا به سر می برند و از راه دزدی و گدائی و فال گیری و خراطی و غربال سازی و امثال آن امرار معاش می کنند،یکی از ایشان را نوری ّ گویند. (از اقرب الموارد). نورة. (المنجد). رجوع به لولی و کولی و قرشمال شود.
نور. (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). از نامهای خدای تعالی است ،به حکم آیت : اﷲ نور السموات و الارض . (از فرهنگ مصطلحات عرفا ص ۴۰۴ از شرح گلشن راز ص ۵ و اصطلاحات صوفیه، نسخه ٔ خطی ). || از جمله سی ودو نام قرآن یکی نور است که حق تعالی فرمود: اتبعوا النور الذی … (از نفایس الفنون ). || سوره ٔ بیست وچهارم است از قرآن، و آن ۶۴ آیت است و مدنی است و بدین آیت آغاز میشود: سورة انزلناها و فرضناها :
نور و حج و انفال مدینی می دان
با لم یکن و زلزله احزاب همان.
(نصاب الصبیان ).
|| نام آیتی است از قرآن و آغاز آن این است : اﷲ نور السموات و الارض. (یادداشت مؤلف ). || نام رسول است در فرقان. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج ۱ ص ۱۰۱ و منتهی الارب شود. لقب پیغامبر اسلام است نزد مسلمانان. (از اقرب الموارد). || نام دعائی است. (یادداشت مؤلف ). || لقب مسیح است نزدترسایان. (از اقرب الموارد).
نور. (اِخ ) یکی از بخش های شهرستان آمل است و در قسمت غربی شهرستان آمل واقع و محدود است از طرف شمال به دریای مازندران، از جنوب به خطالرأس سلسله جبال البرز، از مشرق به بخش مرکزی آمل، از مغرب به بخش کجور شهرستان نوشهر. بخش نور ازحیث وضع طبیعی به سه منطقه تقسیم میشود: ۱ – قسمت شمالی بخش دشت و ساحل دریای مازندران است و هوای آن مانند دیگر سواحل دریا مرطوب و معتدل است و محصول عمده ٔ آن برنج و کنف ومختصری غلات است. ۲ – قسمت میان بند، در بین دشت و ییلاق منطقه ای است، کوهستانی با جنگل های انبوه و هوای معتدل و مرطوب و محل قشلاق گله داران است. ۳ – قسمت ییلاقی بخشی که مشتمل است بر دره های خوش آب وهوای جبال البرز، از ارتفاع ۱۲۰۰ گز به بالا و محل ییلاق سکنه نواحی میان بند و دشت است و به علت سرمای زیاد کوهستان بسیار سردی دارد. مرکز بخش قصبه ٔ سولده است که در ۴۳ هزارگزی آمل بر سر راه کناره واقع است. بخش نور از چهارده دهستان و ۱۷۷ آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود ۴۲۸۰۰ تن است. دهستان های این بخش عبارتند از: ۱ – اوزرود شامل ۱۹ آبادی و ۹۵۰۰ تن جمعیت. ۲ – بلده، ۷ آبادی، ۳۱۰۰ نفر. ۳ – تترستاق، ۳ آبادی، ۹۰۰ نفر. ۴ – کمرود، ۴ آبادی، ۲۳۰۰ نفر. ۵ – لاویج، ۱۱ آبادی، ۱۶۰۰ نفر. ۶ – میان بند، ۷ آبادی، ۱۵۰۰ نفر. ۷ – میان رود بالا، ۷ آبادی، ۲۰۰۰ نفر. ۸ – میان رود پائین، ۲۷ آبادی، ۳۰۰۰ نفر. ۹ – ناتل رستاق، ۳۱ آبادی، ۴۸۰۰ نفر. ۱۰ – ناتل کنار، ۲۱ آبادی، ۶۰۰۰ نفر. ۱۱ – نمارستاق، ۱۵ آبادی، ۱۹۰۰ نفر. ۱۲ – نائیج، ۱۷ آبادی، ۳۰۰۰ نفر. ۱۳ – یالرود، ۴ آبادی، ۱۵۰۰ نفر. ۱۴ – هلوپشته، ۴ آبادی، ۱۷۰۰ نفر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
نور. (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، در ۳۵ هزارگزی جنوب شرقی کرمانشاهان بر کنار رودخانه ٔ مرک، در دشت سردسیری واقع است و ۲۰۵ تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ مرک، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
نور. (اِخ ) از شاعران قرن نهم هجری و از معاصران امیر علیشیر نوائی است. او راست :
تو را نیلوفری پیراهن و من مانده حیرانش
که سر برمی زند خورشید هر روز از گریبانش.
(از صبح گلشن ص ۵۵۸) (مجالس النفایس ترجمه ٔ فخری ص ۱۰۰).
نور. (اِخ ) بدرالدین یزدی، متخلص به نور.این ابیات را مؤلف روز روشن از او نقل کرده است :
گه تاب کمند مشکبار تو کشم
گه غصه ٔ چشم پرخمار تو کشم
بر دل ز نهال وصل یک شاخ نماند
آخر به کدام برگ بار تو کشم ؟
رجوع به تذکره ٔ روز روشن ص ۱۰۱ شود.
نور. (اِخ ) قطب عالم، فرزند شیخ ملاء الحق بنگاله ای، متخلص به نور. از پارسی گویان و عارفان قرن نهم هجری هندوستان است. به سال ۸۴۸ هَ. ق. در قصبه ٔ پندره ٔ مرشدآباد هند درگذشت. او راست :
کردیم بسی سپیدسیمی
اما نشد این سیه گلیمی
شستیم بسی به جلوه سازی
پیراهن ما نشد نمازی.
(از صبح گلشن ص ۵۵۷) (قاموس الاعلام ج ۶ ص ۴۶۰۶).
نور. (اِخ ) محمدنورالدین گیلانی، متخلص به نور. ازشاعران ایرانی مقیم هند است. وی به عهد اکبرشاه به سال ۹۸۳ هَ. ق. با برادرش حکیم ابوالفتح بن ملا عبدالرزاق به هندوستان رفت و در دهلی مقیم شد. او راست :
مدت بیگانگی ها یافت چندان امتداد
کز ضمیرم رفت یاد آشنائی های تو.
(از صبح گلشن ص ۵۵۷) (قاموس الاعلام ج ۶ ص ۴۶۰۶).
نور. (اِخ ) محمدنوراﷲ مرادآبادی (مولانا…).از عرفا و شاعران پارسی گوی قرن سیزدهم هجری هندوستان و مرید و خلیفه ٔ مولوی عبدالرحمان است و همه ٔ عمر بر مزار مرشد در لکهنو معتکف بود و کتابی در شرح رساله ٔ کلمةالحق عبدالرحمان به عنوان نور مطلق تألیف کرده و در اواسط قرن سیزدهم هجری درگذشته. او راست :
مسکین کسی که وصل تو را آرزو کند
با خاطر شکسته به جور تو خو کند.
(از صبح گلشن ص ۵۵۸) (قاموس الاعلام ج ۶ ص ۴۶۰۶).
نور. (اِخ ) محمدنوربخش اکبرآبادی، متخلص به نور. از پارسی گویان هندوستان است. ظاهراً در قرن سیزدهم هجری می زیسته و با مؤلف صبح گلشن معاصر بوده است. او راست :
ای اشک دم به دم رخم از گرد غم مشوی
کاین خاک بر جبین من از آستانه ای است.
(از صبح گلشن ص ۵۵۷).
نور. (اِخ ) نورمحمدهادی. از پارسی گویان هند است. او راست :
ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی
تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟
(از صبح گلشن ص ۵۹۹).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.

اسم نورصبا در فرهنگ فارسی

نور
نام یکی از بخشهای سه گانه شهرستان آمل استان دوم . این بخش در باختر شهرستان واقع شده است : از طرف شمال بدریای مازندران از جنوب به خط الراس کوههای البرز از خاور به بخش مرکزی آمل و از باختر به بخش کجور محدود است . مرکز آن قصبه [ سولده ] است که در ۴۳ کیلومتری آمل سر راه شوسه واقع شده است . بخش نور از ۱۴ دهستان و ۱۷۷ ده تشکیل شده است و سکنه آن ۴۲۸٠٠ تن میباشد .
روشنایی، فروغ، فروز، روشنایی چراغ یا آفتاب، شکوفه، غنچه، شکوفه سفید، واحدش نوره انوارجمع
(اسم) ۱- روشنایی فروغ مقابل تاریکی ظلمت .۳- شعاع : نور خورشید چون از روزنی در خانهای تاریک شودجز در برابر روزن نیفتد. یاترکیبات اسمی : انکسار.یا نور بصر. نور چشم .یا نور چشم . ۱- روشنایی چشم .۲- فرزندقره العین . یا نور دو دیده . نور چشم .یا نور دیده . نور چشم .یا نور رستگاری . رستگاری . یا نور عذرا. ذات مریم ۴ مادر عیسی . یا نور مبین .پیغمبر اسلام . ۳- ( اشراق ) وجود.توضیح حکمت اشراق مبتنی بر قاعده نور و ظلمت ( بجای وجود و ماهیت در حکمت مشائ) است و چنانکه موجودات بالذات و بالعرضاندنور بالذات و بالعرض است که نور حسی و عقلی باشد.شیخ اشراق نور را تعریف کرده است بانچه ظاهر بنفسه و مظهر لغیره باشد.یا نور اتم . ( اشراق ) ذات مبداالمبادی .یا نور اخس . ( اشراق ) نفوس مدبره .یا نور اسفهبدی . ( اشراق ) . یا نور اعظم .( اشراق ) ذات حق تعالی .یا نور اعلی .( اشراق ) ذات حق تعالی .یا نور اقرب ( اشراق ) نوری است که اول صادر محسوب میشود.یا نور اقهر.(اشراق) ذات حق تعالی که اقهر انوار و اعظم و اعلای آنهاست .یانور انقص . ( اشراق ) هر یک از انوار در مراتب نازله ناقصتر از نور مافوق و انوارعالیه است تا برسد به انوار مدبره انسیه و انوار حسیه ذاتیه و انوار حسیه عرضیه .یا نور الهی . ۱- ذات حق تعالی .۲- روشنایی غیبی که از جانب حق تعالی بسوی خلق افاضه شود.یا نور اول .( اشراق ) نور اقرب و نور صادر اول است .یا نور بارق .نوریست که از ناحیه نورالانوار بر دل اهل تجرید تابش کند. یا نور برزخی .( اشراق ) ۱- نوریست که در عالم اجسام است .۲- هر یک از انوار مدبره اجساد.یا نور تام .( اشراق ) نور اول نور اقرب .یا نور ثالث .( اشراق ) عقل سوم .یا نور ثانی .( اشراق ) عقل دوم . یا نور جوهری .( اشراق ) نور مجرد حی فاعل قایم بذات است مقابل نور عرضی .یا نور حقیقی .( اشراق ) ذات حق تعالی.یا نور حی. ( اشراق ) نور جوهری است که نفس باشد. یا نور سافل . ( اشراق ) هر یک از انوار نسبت بمافوق و نور عالیتراز خود سافل است .یا نور سانح . ( اشراق ) ۱- نور اول نور اقرب.۲- هر نور فایض بمادون .یا نور شعاعی .( اشراق ) هر یک از انوار حسیه .یا نور عارضی . (اشراق)سهروردی انوار را به دو قسم کرده : یکی نور بالذات و غیر عارضی و دیگر نور عارضی .نور عارضی را هم دو قسم کردهاست : آنچه در مجردات است .قسم اول مانند نور آفتاب وغیره.قسم دوم مانند نفوس و جز آنها. یا نور عظیم.( اشراق ) نور اقرب نور اول. یا نور فایض ( فائض ) ( اشراق ).۱- هر یک از انوار مجرده فایض بمادون خود میباشد. نور سانح .۳- باعتباری نورالانوار.یا نور قاهر.(اشراق) هر یک از انوار مدبره فلکیه. نورهای قاهرانوار طولیهاند.یا نور قایم ( قائم ).(اشراق).۱- هر یک از انوار مجرده را نور قایم گویندزیرا انوار مجرده قایم بذات خودندمقابل نور عارض .۲- هر یک از انوار مجرده طولیه.یا نور قدسی .( اشراق ) نور مجرد.یا نور قهار.(اشراق) نورالانوار ذات حق تعالی .یا نور قیوم .( اشراق ) نور الانوارذات حق تعالی .یا نور متصرف . ( نورالمتصرف ).( اشراق ) نور مدبر.یا نور مجرد.(اشراق) نوریست مجرد و قایم بذات که قابل اشاره حسیه نباشدمقابل نور عارضی یا نور مجرد مدبر.( اشراق ) نفس ناطقه . یا نور محض .( اشراق ) نور مجرد که غیر مشوب به ظلمت است .یا نور محمد( ی ).وجود شریف پیامبران اسلام .یا نور مستعار. (نورالمستعار).( اشراق ) نوریست که از راه اشراق انوار علوی بر سوافل پدید آید یا نور مستفاد(نورالمستفاد).( اشراق ) نور مکتسب از غیر است مانند نورماه که مستفاد از خورشید است و نور اول و اقرب که مستفاد از نورالانوار است .یا نور مفید.( اشراق ) نورالانوارمفید کل انوار است و هر یک از انوار طولیه مفید نور میباشند بمادون خود. در انوار محسوسه آفتاب نور مفید است . یا نور مقدس .( اشراق ) نورالانوار. یا نور ناقص.( اشراق ) هریک از انوار سافله نسبت بنور عالی خود ناقص است و کلیه انوار نسبت به نورالانوار ناقص باشند.
نور محمد دهلوی از پارسی گویان هند است ٠
[light, light radiation, visible radiation] [فیزیک- اپتیک] گستره ای از طیف الکترومغناطیسی که چشم آن را می بیند؛ گاهی این اصطلاح برای تابش های فروسرخ و فرابنفش نیز به کار می رود
نور آباد
ده دهستان خدابندلو بخش قیدار شهرستان زنجان استان یکم . در ۲۷ کیلومتری جنوب خاوری قیدار واقع است و ۹۲۵ سکنه دارد. خررود آنرا مشروب میکند .
دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد در ۳۴ هزار گزی شمال غربی مشهد بر کنار کشف رود در جلگ. معتدل هوائی واقع است . آبش از رودخانه محصولش غلات شغل مردمش زراعت و مالداری است .
نور آباد اندیکا
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز در ۸ هزار گزی جنوب غربی قلعه زراس در جلگه گرمسیری واقع است .
نور آباد ماهی دشت
ده از دهستان کزاز بالا بخش سر بند شهرستان اراک در ۱۵ هزار گزی جنوب خاوری آستانه واقع است و آبش از قنات محصول غلات بن شن چغندر قند انگور و میوه . شغل اهالی زراعت گله داری قالیچه بافی است ٠
نور آباد ویج
دهی است از دهستان خدابند لو بخش قیدار شهرستان زنجان در ۲۷ هزار گزی جنوب خاوری قیدار ٠ واقع است ٠ آب از خر رود محصول : غلات بن شن میوه و عسل شغل اهالی : زراعت قالیچه گلیم و جاجیم بافی است ٠
نور آور
( اسم ) ظرفی باشد برنجین که آنرا مانند دبه روغن سازند.
نور اصلی
[key light] [سینما و تلویزیون] منبع اصلی نور صحنه که بر موضوع می تابد و شکل و بافت آن را مشخص می کند
نور افزا
روشنی بخش ٠ نور فزا ٠ نور فزای ٠ نور افزای
نور افزای
نور افزا .
نور افزایی
روشنی بخشی . عمل نور افزا .
نور افکنی
نور افشانی . نور فشانی . روشنی بخشی .
نور الاسفهبد
( اسم ) نور سپهبدی .
نور الانوار
( اسم ) ۱- روشنایی روشناییها ۲ ٠- حق تعالی .
نور الدوله
دبیس ثانی وی پنجمین امرای بنی مزید در حله است و از ۵٠۱ تا ۵۳۹ امارت کرد .
نور الدین
معین بن سید صفی الدین متوفی ۸۹۴ هجری قمری او راست جامع التبیان فی تفسیر القر آن .
نور القری
نارالقری
نور القندول
( اسم ) گل درخت شیشعان را گویند ٠
نور الله
( جمله فعلی دعایی ) خدا نورانی کناد ٠ یانورالله تربته ٠ خدا خاک اورا روشن کماد . در اوایل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه قسیم امیر المومنین – نورالله تربته – ملک عرب صدقه عصیان آورد ٠٠٠٠٠٠٠٠ یا نورالله حضرته . خدا گور اورا روشن کناد . . یا نور الله حضرته وبیض غرته . خدا گور دار روشن کناد و پیشانی ( روی ) وی را سپید گرداناد . : امیر عادل ناصرالدین و الدوله نورالله حضرته و بیض غرته …. یا نور الله قبره . خدا گور او را نورانی کناد . یا نور الله مضجعه . خداخوابگاه ( آرامگاه ) او را نورانی کناد . : در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نورالله مضجعه …..
هروی متخلص به نور
نور الله بیگلو
دهی است از دهستان قلعه برزند از بخش گرمی شهرستان اردبیل در ۱۲ هزار گزی شمال غربی گرمی و در مسیر جاد. گرمی به اردبیل در جلگه گرمسیری واقع است . آبش از چشمه محصولش غلات و حبوبات شغل مردمش زراعت و گله داری است .
نور الله شوشتری
قاضی نورالله بن سید شریف الدین ( و. شوشتر ۹۵۶ ه.ق .- مقت. ۱٠۱۹ ه.ق .) شوشتری مرعشی قاضی فقید محدث و از علمای بزرگ شیعه در قرون دهم و یازدهم که در نزد بعض شیعیان به [ شهید ثالث ] شهرت دارد. در عهد صفویه از وطن خود به هند رفت و در لاهور اقامت گزید . از طرف اکبرشاه به سمت قاضی آن شهر معین گردید. پس از تالیف کتاب احقاق الحق علمای اهل سنت حکم بقتل وی کردند و به امر جهانگیر با ضربه تازیانه خاردار کشته شد مزارش در آگره است . آثار بسیار دارد که از آن جمله : کتاب [ مجالس المومنین ] [ احقاق الحق ] [ دلائل الشیعه ] و [ صوارم المهرقه ] را میتوان نام برد.

اسم نورصبا در فرهنگ معین

نور
[ ع . ] (اِ.) ۱ – روشنایی، فروغ . مق تاریکی، ظلمت . ۲ – شعاع . ۳ – قدرت دید، سو. ۴ – سورة بیست و چهارم از قرآن کریم . ۵ – رونق، جلوه .
(نَ یا نُ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – شکوفة سپید. ۲ – شکوفه . ۳ – غنچه . ج . انوار.
نورعلی نور
(عَ لا) [ ع . ] (اِمر.)۱ – روشنایی بر روشنایی . ۲ – (کن .) دارای مزیتی علاوه بر مزیت سابق .

اسم نورصبا در فرهنگ فارسی عمید

نور
۱. روشنایی، تابش، فروغ، فروز: نور چراغ، نور آفتاب.
۲. [عامیانه، مجاز] توانایی دیدن.
۳. بیست وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۶۴ آیه.
۴. [قدیمی، مجاز] رونق.
* نور اسپهبد (اسفهبد): [قدیمی]
۱. فره کیانی.
۲. نفس ناطقه، روح انسانی.
* نور بصر: = * نور دیده
* نور چشم: = * نور دیده
* نور دیده:
۱. روشنایی چشم، قدرت بینایی.
۲. [مجاز] فرزند عزیز.
۳. [مجاز] شخص عزیز.
* نور رستگاری: چراغ یا مشعلی که قایق ها و کشتی های کوچک هنگام خطر غرق شدن روشن می کنند تا قایق ها و کشتی های دیگر به کمک آن ها بشتابند: در جبین این کشتی نور رستگاری نیست / یا بلا از او دور است یا کرانه نزدیک است (؟: لغت نامه: جبین).
۱. شکوفه.
۲. غنچه.
۳. شکوفۀ سفید.

اسم نورصبا در اسامی پسرانه و دخترانه

نور
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: روشنایی، فروغ، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم
نورآفرین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: نور (عربی) + آفرین (فارسی) آفریننده نور و روشنایی
نورا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: nurā) (نور + ا (پسوند نسبت) ) نورانی، درخشان، (به مجاز) زیبا – نور (عربی) + ا (فارسی )، مؤنث انور درخشان، تابان
نورافشان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: nur afšān) (عربی ـ فارسی) آنچه نور به اطراف خود می پراکند، نور پاش، (در قدیم) نور افشانی کردن – نور (عربی) + افشان (فارسی) آنچه از خود نور و روشنایی منتشر می کند، نورپاش
نورالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: nuroddin) (عربی )، نورِ دین – روشنایی و فروغ دین، نام شاعر و نویسنده نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی
نورالله
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: nurollāh) (عربی) نور الهی، نور خدا – نور و روشنایی و فروغ خداوند
نوران
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: nurān) (عربی ـ فارسی) (نور + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به نور، روشن، درخشان، (به مجاز) زیبا روی – نور (عربی) + ان (فارسی) مرکب از نور (روشنایی) + ان (پسوند اتصاف )، نام روستایی در نزدیکی اردبیل
نوراهان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نورهان، تحفه، سوغات، ارمغان
نورسته
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: no (w) roste) تازه روییده، (به مجاز) جوان، تازه بالغ شده – تازه روییده، جوان، تازه بالغ شده
نورهان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: no (w) rahān) (= نوراهان) (در قدیم) تحفه، سوغات، ارمغان – تحفه، سوغات، ارمغان
نوروز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: no (w) ruz) بزرگترین جشن ملی اقوام ایرانی که از نخستین لحظات سال نو آغاز می شود، نام گلی (گل نوروز )، (در قدیم) (به مجاز) بهار، (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیم ایرانی – روز نو و تازه، بزرگترین جشن ملی اقوام ایرانی که از نخستین لحظات سال نو آغاز می شود، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
نوری
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: nuri) (عربی ـ فارسی) (نور + ی (پسوند نسبت) )، منسوب به نور، مربوط به نور، روشن و درخشان، (در گیاهی) نوعی زردآلوی درشت و کشیده به رنگ زرد، (در قدیم) نوعی طوطی – نور (عربی) + ی (فارسی) منسوب به نور
نورین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: nurin) (عربی ـ فارسی) (نور + ین (پسوند نسبت) )، منسبو به نور، مربوط به نور، روشن و درخشان، (به مجاز) زیبا رو – نور (عربی) + ین (فارسی) نورانی، نوری
نوریه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: nuriye) (عربی) (نور + ایه/iyye/ (پسوند نسبت) )، منسوب به نور، روشن و درخشان، (به مجاز) زیبارو – منسوب به نور، درخشان

اسم نورصبا در لغت نامه دهخدا

صبا. [ ص َ ] (ع اِ) باد برین که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا بنات نعش است و آن را قبول هم نامند خلاف دبور. (منتهی الارب ). بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است. (برهان قاطع ذیل بادصبا). باد مشرق. (مهذب الاسماء). باد پیش. در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: که صبا بفتح صاد و باء موحده و قصر الف، بادی که از طرف مشرق آید در فصل بهار. و در تذکرةالاولیاء مذکور است صبا بادی است که از زیر عرش می خیزد و آن به وقت صبح می وزد. بادی لطیف و خنک است ،نسیمی خوش دارد و گلها از آن بشکفد و عاشقان راز بااو گویند: و در اصطلاحات عبدالرزاق کاشی صبا نفحات رحمانیه است که از جانب مشرق روحانیات می آید. کذا فی کشف اللغات. در مدارج النبوة مذکور است که صبا بادی است که مهب آن از مطلع ثریا تا بنات النعش است و مقابل آن دبور است و شمال به فتح شین و گاهی به کسر نیز خوانده میشود، بادی است که از جانب شمال به جانب جنوب وزد و صحیح آن است که بادی که مهب وی میان مطلع شمس و بنات النعش باشد. و آن حضرت صلی اﷲ علیه و سلم فرمود: نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور. و قصه ٔ آن به این وجه است که روز خندق آن حضرت دعا کرده به این دعا: یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین اکشف همی وغمی و کربی تری مانزل بی و باصحابی. پس مستجاب شد دعا و فرستاد حق تعالی جماعتی از ملائکه را تا طنابهای خیمه های ایشان میبریدند و میخها را میکندیدند و آتشها را می کشتند و ترسی و رعبی در دلهای ایشان پیدا شدکه غیر از فرار چاره ندیدند پس آمد باد صبا و کندیدمیخها را و انداخت خیمه ها را و بر زمین افکند دیگهارا و ریخت بر روی ایشان خاک را و انداخت سنگ ریزه ها را و میشنیدند در هر گوشه ای از معسکر خود تکبیر را. پس گریختند شباشب و گذاشتند بارهای گران را. و شیخ عمادالدین در تفسیر خود آورده که اگر نه آن بودی که خداوند تعالی محمد را رحمة للعالمین آفریده، آن باد صبا بر ایشان اشد بودی از باد عقیم که بر عادیان فرستاد. و ابن مردویه در تفسیر خویش از ابن عباس نکته ای غریب آورده که در لیلة الاحزاب باد صبا با باد شمال گفت بیا تا برویم و رسول خدا را یاری کنیم. باد شمال در جواب باد صبا گفت : ان الحرة لاتسیر باللیل ؛ زن اصیل در شب سیر نمیکند. پس حق تعالی بر باد شمال غضب کرده وی را عقیم گردانید. پس بادی که در آن شب نصرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم کرد باد صبا بود. و لهذا فرمود: نصرت بالصبا – انتهی. من المدارج :
صبا غنچه را خار در دل شکست
سهی سرو را در جهان کرد پست.
فردوسی.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل بمثل چون کنیزک نخاس.
منوچهری.
آن حله ای که ابر مر او را همی تنید
باد صبا بیامد و آن حله را درید.
منوچهری.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان آه سرد من صبای او.
منوچهری.
برنا کند صبا بفسون اکنون
این پیر گشته صورت برنا را.
ناصرخسرو.
این پیر کوژپشت کهن گشته شاخ گل
باز از صبا بصنعت باد صبا شده ست.
ناصرخسرو.
وینکه چو گل روی بشوید بشب
مشک دهد بر رخ شسته صباش.
ناصرخسرو.
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.
ناصرخسرو.
صبا آید اکنون بعذر شمال
سحرگاه تازان سوی لاله زار.
ناصرخسرو.
یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح
عطسه ٔ مشکین زد از صبای صفاهان.
خاقانی.
ز آتش دلها صبا سوخته شد سربسر
تا بسر زلف تو کرد گذر چین بچین.
خاقانی.
داد نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دوگروهی بدید یاوگیان خزان.
خاقانی.
گاهی او آسمان سوار و مرا
چون صبا در شتاب دیدستند.
خاقانی.
عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیه ٔ جانم روان دارید بر دست صبا.
خاقانی.
دهان صبا مشک نکهت شد از می
ببوی می اندر صبا میگریزم.
خاقانی.
خورشیدی و برنیائی از کوه
هر صبحدم از صبات جویم.
خاقانی.
بوی بدل می برد در ره او چون صبا
راه بجان میرود بردر او چون شرار.
خاقانی.
نافه ٔ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقددوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
خاقانی.
کو صباخلقی که از تشویر جاه و خلق او
هم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی.
خاقانی.
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین
معزول روز باش و عمل ران صبحگاه.
خاقانی.
زآن شناسی باد را که آن صباست
یا دبور است این بیان آن خفاست.
مولوی.
بدین خاک چندان صبا بگذرد
که هر ذره از ما بجائی برد.
سعدی.
چو شیر رایت او را کند صبامتحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
سعدی.
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است.
حافظ.
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.
حافظ.
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت.
حافظ.
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
بیادگار بمانی که بوی او داری.
حافظ.
صبا ز من بحریفان زیردست آزار
بگو که کارکنان فلک زبردستند.
حافظ.
ای صبا گربگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
|| در شرح اصطلاحات صوفیه ٔ ابن عطار میگوید: صبا صولت و رعب روح است و استیلاء آن بحیثیتی است که صادرشود از شخصی چیزی که موافق شرع و عقل است و دبور مقابل این است. کذا فی لطایف اللغات.
صبا. [ ص َ] (ع مص ) کودکی. (منتهی الارب ) (دهار). کودکی کردن. (مصادر زوزنی ) : اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود آن غرر و درر چون صبا میشمرد. (سندبادنامه ص ۵۱). || میل کردن به نادانی جوانی. (اقرب الموارد). رجوع به صِبی ̍ شود.
صبا. [ ص َ ] (اِ) نام آهنگی است از آهنگ های موسیقی. رجوع به کلمه ٔ آهنگ… شود.
صبا. [ ص َ ] (اِخ ) فتح علی خان. وی از مردم کاشان است و در شیراز به سر می برد. هدایت در ریاض العارفین از وی به ملک الشعرا و سلطان البلغا و افصح المتأخرین و المعاصرین تعبیر کند و گوید: آن جناب از اعیان و اشراف شهر کاشان بود و مدتی در شیراز به سر برد و در بدو جلوس فتحعلی شاه با قصائد غرائی که انشاد کرد در زمره ٔ ندمای محفل سلطانی درآمد و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. سپس کناره جست و به ملتزمین رکاب پیوست و به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد:و گوید:… قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح میدهند… غرض وی ملک الشعراءبالاستحقاق این عصر است و فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد میباشد. (ریاض العارفین چ ۱۳۰۵ ص ۲۶۲). و در مجمعالفصحاء احتساب الممالکی رانیز جزو مشاغل او شمرده و گوید در فنون نظم مثنوی وقصیده سرائی طرزی خاص داشت، و غالباً همت بر رعایت معانی و الفاظ و مراعات صنایع و بدایع می گماشت، الحق دست سخن سرایان کهن را بر پشت بست و در محفل قدرت بر ایشان مصدر نشست. از غایت شهرت آفتاب است و افکار و اشعار متین او زیور هر کتاب، کلام وی فصیح و مطبوع و زیبا و متین است، و اشعار او بلیغ و جزیل و مصنوع و رنگین… دیوان قصاید آنجناب تخمیناً ده پانزده هزاربیت است همگی محکم و رزین و زبده و گزین… در احیای طرز بلغا خاصه صنعت سجع متوازی بی نظیر است و در سنه ٔ ۱۲۳۸ هَ. ق. درگذشت. (از مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۶۷). مرحوم بهار در مقدمه ای که به گلشن صبا نوشته است گوید: فتح علی خان متخلص به صبا و ملقب به ملک الشعراء،اصلا از مردم آذربایجان و از خاندان امرای دنبلی است و سلسله ٔ نسب او چنین است : فتحعلی بن آقامحمدبن امیرفاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک… که به سی ویک پشت به یحیی بن خالد برمکی میرسند . وی از خاندان امرای دنبلی است که مدتهادر آذربایجان (حدود خوی و مراغه ) به امارت و حکومت و سرحدداری، گاهی مستقل و گاهی به دست نشاندگی پادشاهان زند و قاجار مشغول بوده اند، و تاریخ آنان از ۷۴۲ هَ. ق. تا زمان قاجار به رشته ٔ تحریر درآمده است. ونسخه ٔ آن امروز در تهران نزد یکی از شاهزادگان قاجار موجود است. خانواده ٔ فتحعلی خان از فترات دوره ٔ نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق وزیر لطفعلی خان زند بود. و پس از انقراض زندیه دستگیر و مورد عتاب آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده است و انکار نکرد کشتند . فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب دولت قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت وخود نگارنده دیوانی از آن مرحوم در دست داشت که مدایح لطفعلی خان و دیگر امرای زندیه و مخصوصاً قصیده ٔ لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود. صبا پس از واقعه ٔ برادر متواری شد و معلوم نیست چه بر او گذشت تا هنگامی که فتح علی شاه به لقب جهانبانی ملقب و از جانب آقا محمدخان فرمان فرمای فارس شد، فتحعلیخان صبا در فارس بدو پیوست، و فتح علی شاه به تربیت و نگاه داری او پرداخت و به سال ۱۲۱۲ هنگام جلوس پادشاه صبا قصیده ٔ غرائی که با این مطلع آغاز میشود:
دو آفتاب کز آن تازه شد زمین و زمان
یکی به کاخ حمل شد یکی به گاه کیان.
ساخت و به لقب ملک الشعرائی و به التزام رکاب سلطانی نایل آمد. و سپس چندی هم به حکومت قم و کاشان مأمور شد و زمانی هم منصب احتساب الممالکی را عهده دار گردید. در اواخر از حکومت دست کشید و به التزام رکاب شاهی اختصاص یافت و گویند وقتی به کلیدداری آستانه ٔ قم نیز منصوب گشت. سال ولادت وی به تحقیق معلوم نیست اما خود او در مقدمه ٔ بعض نسخ گلشن صبا و تمام نسخ شهنشاهنامه خود را چهل وپنج ساله میخواند و از طرفی معتمدالدوله گوید: در سفری که فتح علی شاه به قصد جنگ روس از پایتخت به آذربایجان کرد صبا ملتزم رکاب بوده و داستان یکی از حروب را که از آن آگاهی داشت به بحر متقارب به نظم آورد و به عرض رسانیده و پذیرفته گشت سپس مأمور شد که تاریخ قاجاریه را از آغاز تا پایان به نظم آورد و او بنظم شاهنشاهنامه پرداخت. (گنجینه ٔ معتمد ص ۶۴). و چون میدانیم که سفر فتح علی شاه به آذربایجان و استقرار اردوی او در چمن اوجان به سال ۱۲۲۴ و مراجعت وی از آن سفر در آخر همان سال بوده، پس صبا در این سال چهل وپنج سال داشته و ناگزیر ولادتش در ۱۱۷۹ بوده است. فوت او نیز در ۱۲۳۸ رخ داد پس درپنجاه ونه یا شصت سالگی بدرود حیات گفته است. مرحوم لله باشی در حق او گوید: «عمر معقولی کرده » و کلمه ٔ معقول در آن عصر برای تعیین مقداری است که از حد وسط بیشتر ولی به حد اعلی هم نرسیده باشد. صبا در شعر شاگرد حاج سلیمان صباحی است و با آذر و هاتف آمیزش داشته است، شک نیست که صبا در جوانی به تحصیل علوم متداول مشغول بوده است زیرا علم خط و ادب و طب در عصر کریمخان رواجی بسزا داشت و همه ٔ دانشوران آن عصر خاصه شعرا در خط فارسی و عربی و تتبع شعر گذشتگان و فن تاریخ ماهر بوده اند و صبا نیز در زمره ٔ این طبقه بوده است. رضاقلی خان هدایت مدعی است که : صبا «… شیوه و قانون استادان قدیم را تجدید کرده و موزونان عهد و زمان خود را پدرانه پرورده است…» ولی همان طور که در شماره های سال ۱۳۱۱ مجله ٔ ارمغان تحقیق شده است، تجدید سبک و شیوه ٔ قدما رهین زحمات عده ای از مردان علم و ادب قرن دوازدهم است که صبا نیز در دبستان آنان پرورش یافته و از آن گروه صباحی استاد صبا است اما باید اعتراف کرد که صبا در تقویت شیوه ٔ شاعران باستان رنج موفور کشید و در این شیوه پس از استادان خویش رتبه ٔ مقدم را دارد، و هر چند صبا از نظر لطافت شعر به پایه ٔ آنان نمی رسد، اما از جهت معانی و صنایع و جزالت و سنجیدگی و بلندی بر آن سبقت دارد. صبا خود دارای دبستانی است که قاآنی و سپهر و ادیب الممالک و بسیاری از شعرای قرن سیزدهم شاگردان آن دبستانند. تفصیل در مقالاتی که اشاره شد مسطور است. صبا گذشته از استادی در شعر و ادب، اخلاق و صفاتی پسندیده داشته است. به تربیت و تشویق دانشوران همت گماشت و آنان را به دربار هدایت و شغلی نامزد آنان میکرد و از جمله ٔ اینان فاضل خان گروسی است. و این صفت که در شاعران و دبیران و ارباب صنعت نادر است صبا را در نظر ما مردی بزرگ جلوه می دهد و معاصرین او را در مقابل وی خاضع میکرد. از خاندان صبا خانواده های چندی به جای ماند که همه فضلا و شعرا و بزرگانند مانند فروغ، عندلیب، محمودخان، میرزا احمد صبور، خجسته و گروهی دیگر از فضلا که هم اکنون در قید حیاتند و این خاندان را میتوان اولین خاندان بزرگ ادبی ایران شمرد که سلسله ٔ نسب آنان ازعهد قدیم تا امروز به هم پیوسته و دارای ریاست و جلالت و بزرگی و هنراند. از اشعار صبا دیوان قصاید و غزلیات، شهنشاهنامه، خداوندنامه، گلشن صبا و جز آن موجود است و مقداری از اشعار وی نیز از میان رفته است ودر خراسان شنیدم که او را دیوانی در مدح امرای زند بوده است و چون به خدمت جهانبانی ولیعهد قاجار درآمدآن دیوان را بشست شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیده ٔ لامیه ای است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده اینست :
جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال.
که آن را بدین صورت گردانده اند :
جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال
به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود
یاورش لطف علی یار خدای متعال.
نوشته ٔ صاحب فارسنامه نیز تأیید میکند که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است. وی چنین نویسد: لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت :
رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او
گفت صبا او بود ثانی نوشیروان.
(فارسنامه چ تهران ص ۲۳۱).
بهترین اشعار صبا نامه ٔ گلشن صباست چه در سایر اشعار وی کلمات غریب و احیانا لغات وحشی دیده می شود ولی چون در گلشن صبا پیروی از استاد سخن سعدی کرده است شعر او ساده و روان و فصیح میباشد. تصویری از صبا در ضمن تصویر مجلس بار فتحعلی شاه که در سرسرای وزارت خارجه نقاشی شده است، دیده می شود که در سمت راست مجلس در مکان محترم با لباس رسمی جبه و شال و کلاه ایستاده و جزوه ٔ مدیح به کف دارد.(از مقدمه ٔ گلشن صبا چ ۱۳۱۳ شمسی بقلم بهار). براون در تاریخ ادبیات در ترجمه ٔ احوال او به نقل گفته های هدایت پرداخته و گوید: صبا چون بیشتر مدحی است کمترما را پسند می افتد اما بسیار خوش آهنگ و عذب البیان است. (تاریخ ادبیات ایران ترجمه ٔ یاسمی صص ۱۹۹ – ۲۰۰). و رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج ۲ ص ۶۲۶ شود.
صبا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی محمدصابرحسین واز شعرای هندوستان و از اهالی سهسوان است و منظومه ای بنام «شوکت خسروی » دارد که بدین بیت شروع میشود:
جهان داورا پادشاهی تراست
ببایسته بودی خدایی تراست.
(قاموس الاعلام ترکی ).

اسم نورصبا در فرهنگ فارسی

صبا
ابوالحسن ابن ابوالقاسم ( خان ) کمال السلطنه ابن صدرالحکمائ نواده ملک الشعرائ محمود خان صبا موسیقی دان معروف معاصر ( ف. ۱۳۳۶ ه.ش ./ ۱۳۷۷ ه.ق ./ ۱۹۵۷ م .)پدرش کمال السلطنه با موسیقی ایرانی و اروپایی آشنا کامل داشت و ابوالحسن را بوسیله استادان ایرانی با آلات مختلف و نغمات موسیقی ملی آشنا ساخت و سپس وی را برای آموختن و یولن نزد استادان اروپایی که در جنگ بین المللی اول از روسیه بایران آمده بودند بتحصیل کماشت . وی درین راه پیشرفت کامل نمود و روش خاصی جهت نواختن نغمات دلنشین ایرانی با ویولن ابداع کرد. پس از تاسیس مدرسه عالی موسیقی توسط آقای توسط آقای علینقی وزیری ابوالحسن در آن مدرسه بتکمیل معلومات موسیقی پرداخت و پس از مدتی اندک مامور آموختن ردیف موسیقی ایرانی بوسیله ویولن بشاگردان مدرسه مزبور گردید و در مواقعی که ارکستر مدرسه تشکیل میشد سلوزن اکستر بود . چندی بعد بسمت معلم موسیقی در رشت بکار پرداخت و در مدت اقامت سه ساله خود در آنجا با آهنگهای محلی گیلان آشنا شد و درین مدت گروهی از جوانان هنردوست را تربیت کرد و سپس بتهران مراجعت نمود و کلاس مخصوص [ ویولن صبا] را افتتاح کرد و بعدها باستادی ویولن و سنتور در هنرستان موسیقی ملی و ریاست ارکستر هنرهای زیبا منصوب شد و عده بسیار از هنرمندان معاصر پرورده اویند .از آثار اوست : سه دستور ویولن سه دستور سنتور دستور سه تار .
بادبرین، بادی که ازسمت مشرق می وزد، مقابل دبور، شوق و میل، کودکی
۱ – ( مصدر ) میل کردن به کودکی و جوانی و بازی . ۲ – ( اسم ) کودکی طفلی طفولیت .
نام وی محمد صابر حسین و از شعرای هندوستان و از اهالی سهسوان است
صبا حکم بالخیر
درودی است که به بامداد گویند یعنی بامداد شما خوش
صبا خلق
( صفت ) خوش خلق نیکخوی .
صبا سرعت
( صفت ) آنکه در تندروی مانند صبا باشد تند رو سریع السیر .
باد صبا
[zephyr] [علوم جَوّ] نسیمی ملایم و مطبوع
گلشن صبا
منظومه ایست فارسی سروده فتحعلی خان صبا ( ف. ۱۲۳۸ ه .ق . ) . این منظومه بسیار مطبوع است و بتقلید از بوستان شیخ سعدی ساخته شده وبهمان سبک و وزن است و شامل داستانهای کوتاه و زیبا و پند و اندرز میباشد .
نوروز صبا
نغمه ای است که در همایون وراست و پنجگاه نواخته می شود ٠ شعبه ای است از مقام بوسلیک از پنجمین نغمه است و نیم بانگ دارد ٠

اسم نورصبا در فرهنگ فارسی عمید

صبا
۱. بادی که از سمت مشرق می وزد، باد برین: بر این خاک چندان صبا بگذرد / که هر ذره از ما به جایی برد (سعدی۱: ۱۸۸)، آن حله ای که ابر مر او را همی تنید / باد صبا بیامد و آن حله بردرید (منوچهری: ۱۸۳).
۲. [مجاز] پیام آور میان عاشق و معشوق: سحر بلبل حکایت با صبا کرد / که عشق روی گل با ما چه ها کرد (حافظ: ۲۶۸).
۳. (موسیقی) گوشه ای در دستگاه همایون، نوروز صبا.
کودکی.

اسم نورصبا در اسامی پسرانه و دخترانه

صبا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sabā) (عربی) نسیم ملایم و خنکی که در برخی نواحی از طرف شمال شرق می وزد در مقابلِ دَبور، (شاعرانه) (به مجاز) پیام رسان میان عاشق و معشوق، (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم، (در عرفان) نفحات رحمانی که از جهت مشرق روحانیت آید، نیز آنچه را که باعث بر خیر باشد، صبا گویند – نسیم ملایمی که از طرف شمال شرق می وزد، پیام رسان میان عاشق و معشوق، نام یکی از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف موسیقی قدیم، نام موسیقیدان معروف ایران
صباح
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: sabāh) (عربی) (در قدیم) بامداد، صبح در مقابلِ مَسا، (به مجاز) روز – بامداد، صبح‎ ‎‏، روز، نام دعائی منسوب به علی (ع)
صباحت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: زیبایی، جمال
صبار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: بسیار صبرکننده، صبور، از نامهای خداوند

بعدی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز