معنی اسم نوبهار

نوبهار :    ۱- آغاز فصل بهار؛ ۲- (در قديم) سبزه‌ي نو رسته، گل و شكوفه‌ي تازه روييده؛ ۳- نو بهار (از سنسكريت) (در قديم) به معني معشوق يا زن زيبا؛ ۴- (اَعلام) نام معبد بودايي در بلخ که به علت وجود بت‌هاي زيبا در آن، «مشبه به» زيبارويان و معشوقگان قرار گرفته است.

 

 

اسم نوبهار در لغت نامه دهخدا

نوبهار. [ ن َ / نُو ب َ ] (اِ مرکب )بهار نو. (انجمن آرا). ربیع. فصل بهار. (ناظم الاطباء). آغاز فصل بهار. فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین ). فصلی است از فصول اربعه. (از برهان قاطع) :
چون لطیف آمد به گاه نوبهار
بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز.
رودکی.
آمد این نوبهار توبه شکن
پرنیان گشت باغ و برزن و کوی.
رودکی.
همی نوبهار آیدو تیرماه
جهان گاه برنا بود گاه زر.
دقیقی.
آمد آن نوبهار توبه شکن
باز برگشت سوی توبه ٔ من.
فرخی.
تاابر نوبهار مهی را مطر بود
تا در زمین و روی زمی بر نفر بود.
منوچهری.
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارابرون دمید.
منوچهری.
برچِد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون بادنوبهار بر او دوش برگذشت.
منوچهری.
گهی نوبهار آید و گاه تیر
جوان است گیتی گه و گاه پیر.
اسدی.
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.
مسعودسعد.
تو بهاری و تیر حاسد تو
تو به از وی چو نوبهار از تیر.
سوزنی.
سبزه به عالم به نوبهار برآید
بر لب او سبزه بی بهار برآمد.
سوزنی.
قرارم شد ز هفت اندام کو هر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این.
خاقانی.
بسا محنت که دولت آخر اوست
که دی مه را نتیجه نوبهار است.
خاقانی.
جام می چون لوح طفلان سرخ و زرد
نوبهاری با خزان آمیخته.
خاقانی.
گلزار جوانیت به هنگام نوبهار فترت پذیرفته. (سندبادنامه ص ۱۸۹).
همه فصلش چو خرم نوبهار است
مقام عشرت و جای شکار است.
نظامی.
این بوی نه بوی نوبهار است
بوی سر زلف آن نگار است.
نظامی.
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی.
حافظ.
خوش نازکانه می چمی ای شاخ نوبهار
کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی.
حافظ.
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید.
حافظ.
|| کنایه از محبوب و معشوق زیباروی :
فرودآمد از تخت سام سوار
به پرده درآمد سوی نوبهار.
فردوسی.
چو آگه شد از عمه ٔ شهریار
کجا نوشه بُد نام آن نوبهار.
فردوسی.
|| سبزه ٔ نورسته :
در این باغ اگر نوبهاری بود
ز باد خزانش غباری بود.
فردوسی.
چریده گاو گیلی در کنارش
گهی آبش خورد گه نوبهارش.
فخرالدین اسعد.
به دستی گلی داشتی آبدار
به دست دگر دسته ای نوبهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز هر شاخی شکفته نوبهاری
گرفته هر گلی بر کف نثاری.
نظامی.
|| قسمی گل. (یادداشت مؤلف ) :
نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین.
سعدی.
|| آتشکده. (جهانگیری ) (رشیدی ). بتخانه. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (رشیدی ). بتکده.(جهانگیری ). بهار. (رشیدی ). رجوع به بهار و نیز رجوع به نوبهار (اِخ ) شود. || نام ماه دوم است از سال ملکی. (جهانگیری ) (برهان قاطع).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) نووه. وَهاره. نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی. (یادداشت مؤلف ). نام آتشکده ٔ بلخ است، و آن را برمک که نخستین ِ برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست، و بعضی گویندهمان خانه ٔ بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت ِ آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است. (رشیدی ). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه ٔ رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصوره ٔ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبه ٔ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند… و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت… (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص ۹۹ و ۳۰۳) : و اندر بلخ بناهای خسروان است، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم ). نوبهار بلخ که آتشکده ٔ قدیم است بر ایشان [ برمکیان ] وقف است. (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن ِ زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست. نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [ فصل نخستین ِ سال ] ندارد و اینکه عمربن الازرق کرمانی آن را «ربیع الجدید» ترجمه کرده درست نیست، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره است در سانسکریت. جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازه ٔ)فارسی است و جزو دوم که در فارسی «بهار» شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است. از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمربن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی «نوبهار» را به تخفیف «بهار» آورده اند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص ۳۱۷ و صص ۳۲۰ – ۳۲۷ و احوال و آثار رودکی ص ۲۵ و فهرست اعلام آن و مجمل ص ۵۱ و یشت ها ج ۲ صص ۳۲ – ۳۴ و ۲۶۶ و تاریخ جهانگشا ج ۱ ص ۱۰۳ و الوزراء و الکتّاب ص ۱۴۷ و معجم البلدان شود :
به بلخ ِ گزین شد [ لهراسب ] بر آن نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را این زمان تازیان.
دقیقی.
چنین گفت با موبدان شهریار
که انطاکیه ست این اگر نوبهار.
فردوسی.
نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار.
فرخی.
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.
مسعودسعد.
ساحتت آب قندهار ببرد
صفه ات بیخ نوبهار بکند.
انوری.
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کُل تپه ٔ فیض اﷲبیگی از بخش مرکزی شهرستان سقز، در ۲۷ هزارگزی شمال شرقی سقز و ۴ هزارگزی مغرب قلعه گاه، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقعاست و ۳۵۰ تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه، محصولش غلات و توتون و حبوبات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، در ۴۵۰۰ گزی مغرب نجف آباد بر سر راه بیجار به سنندج در منطقه ٔ پرتپه ماهور سردسیری واقع است و ۹۵ تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه و ارداک شهرستان مشهد، در۵۱ هزارگزی شمال غربی مشهد در جنوب راه مشهد به قوچان، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و ۳۰۰ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالاولایت باخرزبخش طیبات شهرستان مشهد، در ۴۲ هزارگزی شمال غربی طیبات و ۴ هزارگزی غرب راه طیبات به شهرنو، در دامنه ٔمعتدل هوائی واقع است و ۴۲۷ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن، شغل مردمش زراعت و مالداری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹ ص ۴۲۳ شود.
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی بخش حومه ٔ شهرستان فردوس، در ۳۶ هزارگزی مشرق فردوس بر سر راه نوغاب به فردوس در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و ۱۵۱ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران و پنبه، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در ۳۶هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و ۱۳ هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و ۳۱۱ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. مزرعه ٔ حسن آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، در ۱۵ هزارگزی جنوب قدمگاه، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و ۳۴۹ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
نوبهار. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه، در ۳۷ هزارگزی شمال شرقی کدکن در دامنه ٔ معتدل هوائی واقع است و ۱۰۷ تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش بنشن و غلات، شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).

اسم نوبهار در فرهنگ فارسی

نوبهار
نام معبدی بودائی در بلخ که خاندان برمکی تولیت آنرا داشته اند . این معبد اراضی وسیع و موقوفات بسیار داشته است . در اواخر قرن اول هجری برمکیان به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند . بعضی گفته اند که نوبهار نام آتشکده بلخ است چنانکه در گشتاسبنامه دقیقی آمده است : چو گشتاسب را داد لهر اسب تخت فرود آمد از تخت و بر بست رخت ببلخ گزین شد بر آن [ نوبهار ] که یزدان پرستان آن روزگار مر آن خانه را داشتندی چنان که مرمکه را تازیان این زمان
فصل بهار، اول بهار، آغازفصل بهار
( اسم ) ۱- آغاز فصل بهار: نو بهارست دران کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی . ( حافظ .۲ ) ۳۱۹- فصل بهار.۳- گل و شکوفه تازه درخت : چرنده گاوگیلی بر کنارش گهی آبش خورد گه نو بهارش. ( ویس ورامین .چا.مینوی .۲۹۴ )
دهی است از دهستان بالا رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه در ۳۷ هزار گزی شمال شرقی کد کن در دامن. معتدل هوائی واقع است ٠ آبش از قنات محصولش بنشن و غلات شغل مردمش زراعت و کرباس بافی است ٠
نوبهار غلام خامه
دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت با خرز بخش طیبات شهرستان مشهد در ۶٠ هزار گزی شمال غربی طیبات در دامن. معتدل هوائی واقع است و آبش از قنات محصولش بنشن و غلات شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است ٠

اسم نوبهار در فرهنگ معین

نوبهار
(نُ بَ) (اِمر.) ۱ – آغاز فصل بهار. ۲ – نام آتشکده ای در بلخ .

اسم نوبهار در فرهنگ فارسی عمید

نوبهار
۱. اول بهار، آغاز فصل بهار.
۲. [قدیمی] گل، شکوفه، یا سبزۀ تازه روییده.
۱. معشوقۀ زیبا. &delta، در اصل، نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است.
۲. شبستان، حرم سرا: فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی: ۱/۱۶۵).

اسم نوبهار در اسامی پسرانه و دخترانه

نوبهار
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: no (w) bahār) آغاز فصل بهار، (در قدیم) سبزه ی نو رسته، گل و شکوفه ی تازه روییده، نو بهار (از سنسکریت) (در قدیم) به معنی معشوق یا زن زیبا، ]در اصل نام معبد بودایی در بلخ بوده و به علت وجود بت های زیبا در آن، ‘ مشبه به ‘ زیبارویان و معشوقگان قرار گرفته است[ – آغاز فصل بهار، فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ

اسامی مشابه

  • نازنوش
  • هیلا
  • ماندانا
  • بعدی
    قبلی

    اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

    اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز