معنی اسم نجما

نجما :    (عربی ـ فارسی) (نجم = نام سوره  ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، ستاره + ا (پسوند نسبت))، ۱- منسوب به نجم؛ ۲- (به مجاز) زیبا و درخشان مثل ستاره.

 

 

اسم نجما در لغت نامه دهخدا

نجم. [ ن َ ] (ع اِ) ستاره. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (السامی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (دستوراللغة) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). کوکب. (اقرب الموارد) (المنجد). اختر. ج، اَنجُم، انجام، نجوم، نُجُم :
همچو من در میان خلق ضعیف
در میان نجوم نجم سها.
مسعودسعد.
نجم زحل سواددواتش نهم چنانک
جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش.
خاقانی.
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا.
خاقانی.
– نجم ثاقب ؛ رجوع به ثاقب شود : کان رأی الامام القادرباﷲ رضی اﷲعنه و قدس روحه نجماً ثاقباً. (تاریخ بیهقی ص ۳۰۰).
|| نبات بی ساق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاه بی ساق. (فرهنگ نظام ). مقابل شجر. (از اقرب الموارد). هر گیاه بی تنه که آن را به هندی بیل گویند، مثل درخت کدو وخیار و عشق و پیچان و غیره. (غیاث اللغات ). هر نبات که تنه ندارد. (السامی فی الاسامی ). هر گیاه که ساق ندارد. (مهذب الاسماء) (بحرالجواهر). رستنی بی ساق. (دستور اللغة). نجمه. یقطین. عدیم الساق. || ثیل. نام نباتی است که آن را ثیل نیز گویند. نجیل. نجیر. اغرسطس . (یادداشت مؤلف ). || وقت معین. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حلول نجم ؛ حلول اجل. انقضاء و مدت. منقضی شدن. آخر شدن. برسیدن و سر آمدن مهلت. (یادداشت مؤلف ). || اصل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (المنجد): لیس لهذا الحدیث نجم ؛ ای اصل. (منتهی الارب ). || پارچه ای که در روزهای عید وشادی برای جمع کردن پول میگسترانند. (ناظم الاطباء). || بمعنی بیدگیاه است که گزمازج باشد، و آن ثمر درخت گز است که عرب ثمرةالطرفاء خوانند. نجمه. (برهان قاطع). کلمه ٔ عربی است. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به نجم و نجمة شود. || وظیفه ازهر چیزی. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنچه از بدهی که در موعدی معین ادا شود. (از المنجد). قسط. (یادداشت مؤلف ) : ملک عفو فرمود و از کرده و گفته ٔ او درگذشت بر قرار پانزده هزار درم که… به سه نجم به خزانه رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۱۰۷).
– نجم نجم ؛ مقسطه. (یادداشت مؤلف ). قسط به قسط. قسطقسط. قسطی :
صد بوسه فام خواستم از نجم، نجم نجم
بر من شمرد بوسه به درپوش لعل فام
هرچند نجم نجم ستاندم ز نجم بوس
خواهم که جمله جمله گزارم به نجم فام.
سوزنی.
– نجماً بنجم ؛ قسط به قسط : مهلتی توقفی باشد تا وی این حاصل را نجماً بنجم به سه سال بدهد. (تاریخ بیهقی ).
|| مروارید خوشاب. (الجماهر بیرونی ص ۱۲۵). قسمی مروارید مدحرج که آن را خوشاب نامند. (یادداشت مؤلف ). || (مص ) برآمدن ستاره. (یادداشت مؤلف ). || برآمدن گیاه. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) النجم ؛ رنگی در بدن اسب جز آن رنگ که همه ٔ تن اسب بدان رنگ است، چنانکه اندک سفیدی در تن اسب سرخ. (از صبح الاعشی ج ۲ ص ۱۹).
نجم. [ ن َ ] (اِخ ) (الَ…) پروین. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص ۹۸) (السامی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). ثریا. (غیاث اللغات ) (المنجد) (السامی ). نامی است خاص پروین را. (مهذب الاسماء). اسم علم است پروین را،و الف و لام در وی لازم. قوله تعالی : و بالنجم هم یهتدون ، و یقال : طلع النجم. (منتهی الارب ) (آنندراج ). این کلمه را با الف و لام، عرب درمورد ستاره ٔ ثریا اطلاق کنند و چون گویند طلع النجم، منظورشان ستاره ٔ پروین باشد. (اقرب الموارد).
نجم. [ ن َ ] (اِخ ) (الَ…) سوره ٔ پنجاه وسومین قرآن. ۶۲ آیت است، پیش از سوره ٔ القمر و پس از سوره ٔ طور. بدین آیت آغاز میشود: و النجم اذا هوی.
نجم. [ ن ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ نَجْم. رجوع به نجم شود.
نجم. [ ن َ ] (اِخ ) حسن کرمانی، معروف به شهرویه و حکیم نجم الدین. این دو بیت را مؤلف صبح گلشن از او آورده است :
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آیدم به جز مردم چشم
یک قطره ٔ آب بر لبم کس نکند.
در مجمعالفصحا نیز چند قطعه از او نقل شده است بی آنکه از حال و زمانش اطلاعی به دست دهد. از جمله در وصف قلم :
ای گشاده زبان و بسته میان
ترجمان دلی تو همچو زبان
در زبان تو گنجهای هنر
در بیان تو رازهای نهان
شبه زائی همی و مشک خوری
وآنگهی در سیه گهرپنهان
صورتت چشم خصم را تیری است
کهرباپیکری شبه پیکان.
رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص ۵۰۷ و مجمعالفصحا ج ۱ و قاموس الاعلام ج ۶ شود.
نجم. [ ن َ ] (اِخ ) (شیخ…) یا شیخ نجم الدین. از شاعران قرن نهم هجری و اهل ساوه است. امیر علیشیر مؤلف مجالس النفایس این ابیات را از او نقل کرده است :
به شوخی میخورد خون دل من چشم خونخواری
بلائی، فتنه جوئی، آفتی، شوخی، ستمکاری.
دارم بتی که غیر جفا نیست کار او
من بهر او هلاکم و اغیار یار او.
منمای چو آئینه رخ خود همه کس را
بشنو سخن من که اثرهاست نفس را.
رجوع به مجالس النفایس ص ۱۱۹ و ص ۲۹۵ شود.
نجم. [ ن َ ] (اِخ ) محمود، فرزند رکن الدین محمد، معروف به ملانجم الدین. به روایت مؤلف صبح گلشن «در محاربه ٔ شاه شجاع و شاه منصور شربت شهادت نوش نمود». او راست :
گفتم به صلاح کوشم و مستوری
وز یار جفاپیشه گزینم دوری
جانم به چنین قصه چو راضی گردد
بیچاره دلم نمیدهد دستوری.
رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص ۳۸۶ وقاموس الاعلام ج ۶ شود.

اسم نجما در فرهنگ فارسی

نجم
ستاره کوکب، نجوم وانجم جمع
( اسم ) ۱ – ستاره اخترکوکب : بنده چون زی حضرتت پویدنداردبس خطر نجم سفلی چون شودشرقی نداردبس ضیا. ( خاقانی .سج.۲۲ ) جمع :نجوم انجم .۲ – دفعه قسط : ملک عفو فرمودوازکرده وگفته اودرگذشت برقرار پانزده هزاردرم که …بسه نجم بخزانه رسد. ۳ – گیاه بی ساقه .۴ – گزمازج طرفا.۵ – مروارید خوشاب .۶ – ( اسم ) پروین ثریا.
یا شیخ نجم الدین از شاعران قرن نهم و اهل ساوه است
نجم الیمانی
ستار. یمانی .
نجم ثانی
امیر یار احمد خوزانی اصفهانی ملقب به نجم ثانی . وی از فرماندهان سپاه شاه اسماعیل صفوی بود و زمانی هم وکیل دربار وی شد .
امیر یار احمد خوزانی اصفهانی ملقب به نجم ثانی وی از فرماندهان سپاه شاه اسماعیل صفوی بود و زمانی هم وکیل دربار وی بود .
نجم سمنانی
نجم الدین سمنانی .
نجم مشهدی
بروایت مجالس النفایس جامه بافی میکرده است
نجم نجم
باقساط قسط بقسط قسطی : …ومهلتی و توقفی باشدتااواین حاصل رانجم نجم بسه سال بدهد.
نجم کبری
احمد بن عمر خیوقی ملقب به شیخ نجم الدین .
نجم النجم
سوره پنجاه و سومین از سوره قر آن است و ۶۲ آیه دارد . پیش از سوره القمر و پس از سوره الطور قرار دارد و بدین آیه شروع میشود و النجم اذاهوی .
نجم آباد
قصبه ای جزئ دهستان افشاریه ساوجبلاغ شهرستان کرج استان مرکز . در ۴۸ کیلومتری باختر کرج . جلگه معتدل . ۲۶۷۴ تن سکنه دارد . محصولش غلات صیفی بنشن چغندر قند و لبنیات است . شغل مردم کشاورزی و گله داری است.
ده کوچکی است از دهستان چناران بخش حوم. و ارداک شهرستان مشهد .
نجم آزاد
اسم نفس فلک مشتری است .
نجم الائمه
محمد بن حسن استر آبادی ملقب به نجم الدین و رضی الدین و نجم الائمه .
نجم البحر
( اسم ) ستاره دریایی .
نجم الدوله
عبدالغفار بن علیمحمد از علمای ریاضی ( و. تهران ۱۲۵۵ ه.ق .- ف. ۱۳۲۶ ه.ق .) از ریاضی دانهای قرن چهاردهم هجری . معلم ریاضیات دارالفنون بود. اوراست : اصول جغرافیا اصول الهندسه کفایه- الهندسه و کتاب های دیگر .
عبدالغفار اصفهانی ملقب به نجم الدوله از دانشمندان متاخر است
نجم الدین
یعقوب بن صابر بغدادی مکنی به ابو یوسف و معروف به ابن صبار منجنیقی از شعرای معروف عرب است
نجم الدین الپی
سومین ارتقی. ماردین است
نجم الدین ایلغازی
نخستین سلاطن ارتقی. ماردین است
نجم الدین ایوب
الملک الصالح نجم الدین ایوب از ملوک ایوبی و نیز جد خاندان ایوبی است که از سال ۵۶۷ تا ۶۴۸ در شامات و فلسطین و ناحیه کوهستانی واقع بین حوضه های علیای دجله و فرات حکومت داشتند .
مشهور به صالح ششمین ایوبیان مصر است
نجم الدین خبوشانی
محمد بن موفق بن سعید خبوشانی نیشابوری ملقب به نجم الدین و مکنی به ابو البرکات از علمای قرن ششم است
نجم الدین خیاز
دانشمند و نحوی بارعی بود که شغل نانوائی داشت و دکانش مجمع طلاب و دانشجویان بود .
نجم الدین دایه
شیخ عبدالله بن محمد مکنی به ابوبکر و معروف به شیخ نجم الدین دایه ( ف. ۶۴۵ ه.ق .) از عرفای بزرگ قرن هفتم و از شاگردان شیخ نجم الدین کبری است بسال ۶۱۷ پس از واقعه قتل استادش نجم الدین کبری بهنگام حمله مغول بخراسان از خوارزم فرار کرد و بهمدان آمد و در ۶۱۸ همدان را ترک کرده به اردبیل رفت ولی در همان سال روانه بلاد روم شد و در قیساریه روم بخدمت سلطان علائ الدوله کیقباد سلجوقی رسید و از آن پس در حمایت وی قرار گرفت و بپاس انعام سلطان در ۶۲٠ در شهر سیواس کتاب مرصاد العباد را بفارسی بنام علائ الدوله تصنیف کرد و بقیه عمر را در بلاد روم با مصاحبانی چون صدرالدین قونیوی و جلال الدین مولوی گذرانید و در سال ۶۴۵ ه.ق. وفات یافت .

اسم نجما در فرهنگ معین

نجم
(نَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . نجوم، انجم .
نجم نجم
( ~. ~.) [ ع . ] (ق مر.) قسط به قسط، قسطی .
نجم نجم
( ~. ~.) [ ع . ] (ق مر.) قسط به قسط، قسطی .

اسم نجما در فرهنگ فارسی عمید

نجم
۱. پنجاه وسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۲ آیه، والنّجم.
۲. [جمع: نُجوم و اَنجم] [قدیمی] ستاره، کوکب.
۳. [جمع: نُجوم] [قدیمی] قسط.

اسم نجما در اسامی پسرانه و دخترانه

نجم
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: ستاره، نام سوره ای در قرآن کریم
نجم الدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که چون ستاره ای در دین می درخشد، نام عارف بزرگ و نامدار قرن هفتم، نجم الدین رازی
نجمه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: najme) (عربی) (مؤنث نجم) (در قدیم) ستاره، اختر، نجم، (در گیاهی) نام درختی است که در عربی به آن ابو حنیفه می گویند، (در اعلام) نجمه مادر گرامی حضرت امام رضا (ع) امام هشتم شیعیان – مؤنث نجم، ستاره

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز