معنی اسم مُنیراعظم

مُنيراعظم :    (عربي) ۱- درخشندگي و تابندگي زياد؛ ۲- (به مجاز) بسيار زيبارو.

 

 

اسم منیر اعظم در لغت نامه دهخدا

منیر. [ م ُ ن َی ْ ی َ ] (ع ص ) جامه ٔ دوپوده. یقال : ثوب منیر؛ ای منسوج علی نیرین. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
تا درکشد ابری که ز بلغار درآمد
کرباس منیر به سر کوه دماوند.
امیر معزی (دیوان ص ۱۸۰).
– منیر رازی ؛ نوعی پارچه ٔدوپوده از ری : و اما فی الخریف فالمنیر رازی و ملحم المروزی. (غرر اخبار ملوک الفرس ص ۷۱۰).
|| پوست گنده و سطبر. (آنندراج ). پوست ستبر گنده. (ناظم الاطباء). جلد غلیظ. (از اقرب الموارد).
منیر. [ م ُ ] (ع ص ) روشن و روشن کننده. (آنندراج ). روشن و تابان و درخشان. (ناظم الاطباء). روشن. (مهذب الأسماء) :… و من الناس من یجادل فی اﷲ بغیر علم و لاهدی و لاکتاب منیر. (قرآن ۲۰/۳۱). و ان یکذبوک فقد کذب الذین من قبلهم جأتهم رسلهم بالبینات و بالزبر و بالکتاب المنیر. (قرآن ۲۵/۳۵).
ماه منیر صورت ماه درفش تست
روز سپید سایه ٔ چتر بنفش تست.
فرخی.
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر.
با طالع سعادت و با کوکب منیر.
منوچهری.
به است قامت و دیدار آن بت کشمیر
یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر.
مسعودسعد.
پسرا زلف چو زنجیر تو دام دل ماست
که برآویخته دام از طرف بدر منیر.
سوزنی.
پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر.
سوزنی.
بخوبی شد این یک چو بدر منیر
چو شمس آن به روشندلی بی نظیر.
نظامی.
و گر بر وی نشستن ناگزیر است
نه شب زیباتر از بدر منیر است.
نظامی.
عروس خاک اگر بدر منیر است
به دست باد کن امرش که پیر است.
نظامی.
فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر.
سعدی.
تو آفتاب منیر و دیگران انجم
تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام.
سعدی.
نه خود اندر جهان نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست.
سعدی.
تن سپید و دل سیاهستش بگیر
در عوض ده، تن سیاه و دل منیر.
مولوی (مثنوی چ خاور ص ۳۶۷).
|| از نظر فیزیکی، جسمی را گویند که منبع نور باشد یعنی به خودی خود قابل رؤیت باشد.
منیر. [ م ُ ] (اِ) فُک ، خرس آبی. خرس دریایی. خوک بحری. (از دزی ج ۱ ص ۷).
منیر. [ م ُ ] (اِخ ) مولدش دارالسلطنه ٔ لاهور است و خلف الصدق ملا عبدالحمید ملتانی بود. اما در عین شباب سرپنجه ٔ اجل بازوی امیدش برتافت. مثنویات و نثرهای رنگین وی مشهور است. از غزلیات اوست :
پیش از کرشمه ٔ تو ستم در جهان نبود
تا آن نبود عربده ٔ آسمان نبود
آمد به خواب خویش و گرفتار خویش شد
یا خویش هم ز فتنه گری مهربان نبود
از موج گریه پرده ٔ چشمم ز هم گسیخت
گویی نصیب کشتی من بادبان نبود
روزی که دل به زلف توام بود آشنا
چون شانه جزحدیث شبم بر زبان نبود.
(مرآةالخیال ص ۱۱۹).

اسم منیر اعظم در فرهنگ فارسی

منیر
حکیم منیر از سادات شیراز و در حکمت استاد و مردی مجرد و آزاد و مرتاض بود و ادعیه ایکه از شیخ مقتول در میانست در ستایش انوار میخواند و تعظیم کواکب میکرد . مولف دبستان المذاهب ویرا در سال ۱٠۵۳ ه.ق . در کابل دیده است .
نوردهنده، درخشنده، درخشان
۱ – ( اسم ) نور دهنده روشن کننده : [ آفتاب منیر ] . توضیح منیر مقابل مستنیراست . ۲ – ( صفت ) درخشان .
خرص آبی خرس دریایی
ابن منیر
از علما و ادبای مشهور مصر در اسکندریه
ابو منیر
محدث است

اسم منیر اعظم در فرهنگ معین

منیر
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) تابان، درخشان .

اسم منیر اعظم در فرهنگ فارسی عمید

منیر
نوردهنده، درخشنده، درخشان.

اسم منیر اعظم در اسامی پسرانه و دخترانه

منیر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: monir) (عربی) ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد، در مقابلِ مستنیر، درخشان، تابان، روشن – آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن
منیره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: monire) (عربی) نورانی و روشن و درخشان و آشکار – مؤنث منیر، آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن

 

 

اسم منیر اعظم در لغت نامه دهخدا

اعظم. [ اَ ظَ ] (ع ن تف ) بزرگ یا بزرگتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بزرگوارتر.سترگتر. عظیم تر. کلانتر. (یادداشت بخط مؤلف ). || بزرگ. (ناظم الاطباء). از القاب سلاطین و پادشاهان که بعد از کلمه ٔ «سلطان » یا «شاهنشاه » بر سکه هانقش میکردند. مؤلف النقود العربیة آرد: سلطان، هو اسم اعظم الرتب و ینقش وحده او ینقش… السلطان الشهید، او الاعظم. (النقود العربیه ص ۱۳۴). همو گوید: شاهنشاه و هو لقب بنی بویه من العجم و السلجوقیة و قد یضم الیه «الاعظم ». (النقود العربیه ص ۱۳۵) :
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
– اتابک اعظم ؛ از القاب امراء و پادشاهان : اتابک اعظم، شهنشاه معظم. (گلستان ).
– اسم اعظم ؛ نام مهین خداوند. نام بزرگ الهی که از خلق نهان است.(یادداشت بخط مؤلف ) :
چون صبح آدم همدمش ملک خلافت ز آدمش
هم بود اسم اعظمش هم علم اسما داشته.
خاقانی.
تا تو نیز از خلق پنهانی همی
لیلةالقدری و اسم اعظمی.
مولوی.
دلهای خسته را بکرم مرهمی فرست
ای اسم اعظمت در گنجینه ٔ شفا.
سعدی.
بر جان عزیزت آفرین باد
بر جسم شریفت اسم اعظم.
سعدی.
– اعظم سلاطین ؛ بزرگترین پادشاهان. (ناظم الاطباء).
– چرخ اعظم ؛ فلک اعظم. فلک الافلاک. بزرگترین آسمان :
برآرم پر و برپرم کآشیانه
به ازقبه ٔ چرخ اعظم ندارم.
خاقانی.
– خواجه ٔ اعظم ؛ خواجه ٔ بزرگ. وزیر بزرگ :
ور خواجه ٔ اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه.
منوچهری.
– دریای اعظم ؛ دریای بزرگ. اقیانوس کبیر :
چنین خواندم که در دریای اعظم
بگردابی درافتادند با هم.
سعدی.
– سلطان اعظم ؛ پادشاه بزرگ. (ناظم الاطباء) : سوگند خورد که سلطان اعظم از این حال هیچ خبری ندارد. (تاریخ بیهقی ص ۵۹۷). گفتند دیر است در آرزوی آنند که رعیت سلطان اعظم… باشند. (تاریخ بیهقی ص ۳۴۸).
سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه فام
اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار.
خاقانی.
– شهراﷲ الاعظم ؛ ماه رمضان. (یادداشت بخط مؤلف ).
– صدراعظم ؛ لقب شخص اول دولت که بزرگتر و مهین تر از همه ٔ دستوران بودو بر همه ٔ آنان فرمانروا باشد. (ناظم الاطباء).
– صنم اعظم ؛ بت بزرگ : اهل ضد آنرا مخزنه ٔ صنم اعظم ساخته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۲۷۴).
– فلک اعظم ؛ چرخ اعظم. فلک الافلاک. فلک اطلس. بزرگترین آسمان. (از یادداشتهای مؤلف ).
– قدوه ٔ اعظم ؛ پیشوای بزرگ :
چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوه ٔ اعظم عنوان بخراسان یابم.
خاقانی.
– ماه اعظم ؛ ماه رمضان. شهراﷲ اعظم. (از یادداشتهای مؤلف ) :
شعر سلکی است ورا واسطه مدح تو بزرگ
سال سلکی است ورا واسطه ماه اعظم.
سوزنی.
– وزیر اعظم ؛ وزیری که از همه ٔ وزراء برتر و در نزد پادشاه مقرب تر باشد. (ناظم الاطباء).
|| (اِخ ) نام کوهی است. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اعظم. [ اَ ظُ ] (ع اِ) ج ِ عَظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَظم ،بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عِظام. عِظامَه که هاء کلمه ٔ اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):
ز نعت چربدستیهات اَعْظُم
چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد.
قوامی رازی (دیوان ص ۲۱).
– سبعة اعظم ؛ ای اعضاء.(منتهی الارب ).
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) امام… ابوحنیفه نعمان بن ثابت. متوفی بسال ۱۵۰ هَ. ق. امام مذهب حنفی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ثابت شود.
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) (دریای…) دریای عمان و دریای حبشه و دریای قلزم از دریای اعظم است. (حدود العالم ). و جنوب کرمان دریای اعظم است. (حدود العالم ).
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) علیخان. از شعرای دوره ٔ صفویه و منسوب به شاه طهماسب بوده است. این بیت از اوست :
نظر به روی تو خورشید ناگهان انداخت
کلاه خویش ز شادی بر آسمان انداخت.
(از قاموس الاعلام ترکی ).
اعظم. [ اَ ظَ ] (اِخ ) علی قلیخان. از شعرای عصر صفوی و از بزرگان امرای شاه عباس بوده و دیوان مرتبی داشته است. این بیت از اوست :
گر فلک رابمن سر جنگ است
عرصه پیدا کند جهان تنگ است.
(از قاموس الاعلام ترکی ).

اسم منیر اعظم در فرهنگ فارسی

اعظم
بزرگتر، بزرگوارتر، اعاظم جمع
( اسم ) جمع عظم استخوانها عظام .
علی قلیخان از شعرای عصر صفوی و از بزرگان امرای شاه عباس بوده
اعظم آباد
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو از شهرستان شاهرود .
اعظم شاه
غیاث الدین بن سکندر
اعظم ملک
پسر عماد الدین والی بلخ
اتابک اعظم
( صفت اسم ) ۱ – وزیر اول صدر اعظم ۲ – پادشاه : اتابک الاعظم مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ( گلستان ) .
اتابیک اعظم
( صفت اسم ) ۱ – وزیر اول صدر اعظم ۲ – پادشاه : اتابک الاعظم مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ( گلستان ) .
افسر اعظم
یعنی آفتاب
امام اعظم
لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی است .
دریای اعظم
دریای محیط . دریای بزرگ
سپهدار اعظم
تنکابنی محمد ولی خان بن حبیب الله خان سردار بن محمد ولی خان ساعد الدوله (و.۱۲۶۴ ه.ق.- انتحار تهران ۱۳۴۵ه.ق.) وی نخست نصر السلطنه لقب داشته و مقارن مشروطیت به سپهدار اعظم ملقب بود و بعدها سپهسا لار اعظم لقب یافت . وی یکی از دو فاتح تهران است در آخر استبداد صغیر از دست محمد علی شاه. سپهدار تنکابنی اول بار در ذی العقده ۱۳۲۷ ه.ق. رئیس الوزرائ شد و از این تاریخ تا ربیع الثانی ۱۳۳۴ – که با لقب سپهسالار اعظم دولتی دیگر تشکیل داد- ۶ بار دیگر رئیس الوزرائ شد . در پایان بر اثر فشارهایی که از جانب دولت وقت جهت وصول بقایای مالیاتی بر او وارد میامد انتحار کرد .
سپهدار بزرگ بزرگترین سردار .
سواد اعظم
هر شهر بزرگ عموما و مکه معظمه خصوصا شهر بزرگ آنجا که مردمان یک قوم بیشتر و زیادتر از دیگر جایها مسکن گزیده اند کرسی عاصمه
غوث اعظم
( تد. ) لقب شیخ عبدالقا در گیلانی است .
فاروق اعظم
لقب عمربن خطاب است .
گنبد اعظم
فلک اعظم است که فلک الافلاک باشد و عرش اعظم همانست .
مخدوم اعظم
از اکابر عرفای عهد شاه اسماعیل صفوی
کلب اعظم
صورت فلکی واقع در نیمکره جنوبی آسمان که شعرای یمانی درخشانترین ستاره آسمانی را در بر دارد و آن بشکل سگی بزرگست : کلب اکبر سگ بزرگ کلب الجبار.
خان اعظم
میرزا عزیز کوکه خلف شمس الدین محمد اتگه است .
سپهسالار اعظم
تنکابنی محمد ولی خان بن حبیب الله خان سردار بن محمد ولی خان ساعد الدوله (و.۱۲۶۴ ه.ق.- انتحار تهران ۱۳۴۵ه.ق.) وی نخست نصر السلطنه لقب داشته و مقارن مشروطیت به سپهدار اعظم ملقب بود و بعدها سپهسا لار اعظم لقب یافت . وی یکی از دو فاتح تهران است در آخر استبداد صغیر از دست محمد علی شاه. سپهدار تنکابنی اول بار در ذی العقده ۱۳۲۷ ه.ق. رئیس الوزرائ شد و از این تاریخ تا ربیع الثانی ۱۳۳۴ – که با لقب سپهسالار اعظم دولتی دیگر تشکیل داد- ۶ بار دیگر رئیس الوزرائ شد . در پایان بر اثر فشارهایی که از جانب دولت وقت جهت وصول بقایای مالیاتی بر او وارد میامد انتحار کرد .
سپهسالار بزرگ بزرگترین سردار قشون .
سروش اعظم
نام جبرئیل علیه السلام است
عرش اعظم
عرش بزرگ عرش بزرگتر

اسم منیر اعظم در فرهنگ معین

اعظم
(اَ ظَ) [ ع . ] (ص تف .) ۱ – بزرگتر، بزرگوارتر. ۲ – درشت تر.
کلب اعظم
( ~ . اَ ظَ) [ ع . ] (اِمر.) سگ بزرگ . یکی از صورت های فلکی جنوبی که به شکل سگ بزرگی فرض شده است و ستارة پُر نور و معروف آن شعرای یمانی یا تیشتر است .

اسم منیر اعظم در فرهنگ فارسی عمید

اعظم
۱. بزرگ تر.
۲. بزرگوارتر.

اسم منیر اعظم در اسامی پسرانه و دخترانه

اعظم
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: aezam) (عربی) بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، بزرگوار، بزرگوارتر، از صفات خدوند – بزرگوارتر، بزرگ تر

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز