معنی اسم مُرَصع

مُرَصع :    (عربي) ۱- آنچه با جواهر تزئين شده باشد، جواهر نشان؛ ۲- (در ادبيات) ويژگي شعري كه آرايه‌ي ترصيع در آن به‌كار رفته باشد؛ ۳- (در خوش‌نويسي) يكي از انواع خطوط عربي.

 

 

اسم مرصع در لغت نامه دهخدا

مرصع. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارصاع. رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج، مراصع. (منتهی الارب ). نخل که آن را «رصع» باشد.ج، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود.
مرصع. [ م ُ رَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ترصیع. منظم کننده و ترتیب دهنده. (ناظم الاطباء). ترصیعکننده. جواهر درنشاننده. آن که در تاج و جز آن دُرّ و جواهرات و سنگهای قیمتی نصب می کند. گوهرآما. رجوع به ترصیع شود.
مرصع.[ م ُ رَص ْ ص َ ] (ع ص، اِ) نعت مفعولی از ترصیع. درنشانده. دانه نشان. رجوع به ترصیع شود : و منبرهای بدیعالعمل مرصع بالعاج والابنوس. (ابن بطوطه ). || مرصع به جواهر. آنچه که در آن جواهرات به زر نشانده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درنشانده به جواهر. (ناظم الاطباء). جواهرنشان. گوهرنشان. گوهرنگار.به گوهر آژده. گوهرها نشانده. دانه نشان. محلی به جواهر. گوهرآمود. گوهر درنشانده : کلاه چهارپرزر بر سرش نهاده مرصع به جواهر. (تاریخ بیهقی ص ۵۳۵). و خلعت بپوشانید از زر و طوق زرین مرصع به جواهر به گردن وی افکند. (تاریخ بیهقی ص ۴۱۴). به دشت شابهار آمد [ مسعود ] با تکلفی سخت عظیم… چنانکه سی اسب با ستامهای مرصع به جواهر و پیروزه و یشم. (تاریخ بیهقی ص ۲۸۲). و چند تن آن بودند که با کمرهایی بودند مرصع. (تاریخ بیهقی ص ۲۹۰). امیر [ مسعود ] فرمود تا کمر شکاری آوردند مرصع به جواهر. (تاریخ بیهقی ص ۱۳۹). و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود. (تاریخ بیهقی ص ۲۱۷). و کرسی زر مرصع به جواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص ۷۶).
ستام زر و مرصع به گوهر الوان
که چرخ پیر نداند همیش کردبها.
مسعودسعد.
صحن آن مرصع به زمرد و مینا. (کلیله و دمنه ).
فرعون و عذاب ابد و ریش مرصع
موسی و کلیم اﷲ و چوبی و شبانی .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص ۷۵۱).
گلشن ترا نشیمن سلطان نوبهار
چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود.
خاقانی.
از این زبان در افشان چو دفتر اعشی
مرصع است به گوهر هزار طومارم.
خاقانی.
هزار اسب مرصع گوش تا دم
همه زرین ستام و آهنین سم.
نظامی.
مرصع پیکری در نیمه ٔ دوش
کلاه خسروی بر گوشه ٔ گوش.
نظامی.
که برقعیست مرصع به لعل و مروارید
فروگذاشته بر روی شاهد جماش.
سعدی.
بتی دیدم از عاج در سومنات
مرصع چو در جاهلیت منات.
سعدی.
این دلق موسی است مرقع وآن ریش فرعون مرصع. (گلستان سعدی ).
– تاج مرصع ؛ تاج درنشانده به جواهر. (ناظم الاطباء) :
داد از کسی مخواه که تاج مرصعش
یاقوت پاره از جگر دادخواه یافت.
(از صحاح الفرس ).
تاج مرصع به جواهر و طوق و یاره ٔ مرصع همه پیش بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۷۸).
ای تاج کز جواهر دانش مرصعی
بر فرق دین سید شاه بنی نزار.
سوزنی (دیوان ص ۸۱).
– سیف مرصع ؛ شمشیر مرصع، شمشیر درنشانده به جواهر. شمشیری که دسته و نیام آن جواهرنشان باشد. (ناظم الاطباء) : امیر [ مسعود ] فرمود تا دو قبای خاص آوردند هر دو بزر و دو شمشیر حمایل مرصع به جواهر. (تاریخ بیهقی ص ۲۲۳).
– فرس مرصعالثنن ؛ اسبی که «ثنن » و مویهای تند پاشنه ٔ وی در هم باشد. (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد).
– قلم مرصع ؛ یا خط مرصع، قسمی از خط عربی. (ابن الندیم ). نوعی از خطوط قدیم که به عهد مأمون می نوشتند.
– مرصع به الماس ؛ الماس نشان. الماس نشانده.
– مرصع فسار ؛ بادهانه و سر افسار جواهرنشان :
تکاور ده اسب مرصع فسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
نظامی (شرفنامه ص ۳۴۰).
– مرصع کردن ؛ جواهرنشان کردن :
همچو فرعون مرصع کرده ریش
برتر از موسی پریده از خریش.
مولوی.
|| نظم و نثری که الفاظش با مقابل خود هم وزن و هم سجع باشند. (غیاث ) (آنندراج ). کلام بخش بخش شده که هر کلمه با مقابل خود دروزن و روی یکسان بود.

اسم مرصع در فرهنگ فارسی

مرصع
دهی از دهستان ایجرود بخش مرکزی شهرستان زنجان . دارای ۵۱٠ تن سکنه . محصول : غلات میوه عسل .
جواهرنشان، چیزی که در آن جواهرنشانده باشند
( اسم ) ۱- آنچه که در آن جواهر نشانده باشند در زر و جواهر گرفته جواهرنشان گوهر نشان : اندر ترتیب سلاحهای مرصع در بارگاه . ۲ – شعری که صنعت ترصیع در آن باشد . ۳ – قلمی ( شعبهای ) از خط عربی که از قلم طومار استخراج شده .
منظم کننده و تربیت کننده
مرصع خوانی
۱- سخنان ساخته گفتن : قص. افسر کیخسرو و تاج جمشید بسرخاک نشینان که مرصع خوانی است . ( بنقل بها .) ۲ – تمهید قصه خوانی : قص. قبض. شمشیر تو دارم بمیان گوش کن گوش که رفتم بمرصع خوانی . ( قدسی ) ۳ – خوش سخنی رنگین کلامی : در افشانی عرض مطلبش رفت مرصع خوانی لعل لبش رفت . ( اشرف در قص. جان دادن سوداگر پسر مارگزیده )
مرصع زبان
خوش سخن رنگین کلام : معلی کلام و مصفی ضمیرم ملمع بیان و مرصع زبانم . ( طالب آملی )
مرصع کار
کسی که جواهر بر چیزی نصب کند
مرصع کاری
جواهرنشانی
مرصع کردن
(مصدر) جواهر نشاندن با گوهر آراستن : همچو فرعونی مرصع کرده ریش برتر از عیسی پریده از خریش ٠ ( مثنوی )
سازعالی مرصع
یکی از آلات موسیقی

اسم مرصع در فرهنگ معین

مرصع
(مُ رَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) جواهرنشان، به جواهر آراسته .
مرصع خوانی
( ~ . خا) [ ع – فا. ] (حامص .) ۱ – تمهید قصه خوانی . ۲ – خوش سخنی .

اسم مرصع در فرهنگ فارسی عمید

مرصع
۱. چیزی که در آن جواهر نشانده باشند، جواهر نشان، گوهرنشان.
۲. (ادبی) ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد.
مرصع خوانی
سخنان مرتب و آراسته گفتن.

اسم مرصع در اسامی پسرانه و دخترانه

مرصع
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: morassae) (عربی) آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان، (در ادبیات) ویژگی شعری که آرایه ی ترصیع در آن به کار رفته باشد، (در خوش نویسی) یکی از انواع خطوط عربی – آنچه با جواهر تزیین شده است، جواهرنشان

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز