معنی اسم مهین‌دخت

مهين‌دخت :    ۱- (مِهين + دخت = دختر)، دختر بزرگ و بلند قدر؛ ۲-(مَهين+ دخت = دختر)، دختر ماه‌گونه، ۳- (به مجاز) زيبارو.

 

 

اسم مهین دخت در لغت نامه دهخدا

مهین. [ م ُ ] (ع ص ) (از «هَ و ن ») نعت فاعلی از اِهانة. خواری بخش. خوارکننده : و له عذاب مهین. (قرآن ۱۴/۴). غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی ننهد. (سندبادنامه ص ۲۴۵). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی. (سندبادنامه ص ۸۷).
اندر آئید و ببینید اینچنین
سرد گشته آتش گرم مهین.
مولوی.
برای حاجت دنیا طمع به خلق نبردم
که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را.
سعدی.
مهین. [ م َ ] (ع ص ) سست و ناتوان. (دستور الاخوان ). خوار و سست. (منتهی الارب ) (مجمل اللغة). ضعیف. ذلیل. بی مقدار. عاجز. پست. بی توان :
سجده میکرد او که ای کل زمین
شرمسار است از تو این جزو مهین.
مولوی.
– ماء مهین ؛ آب ضعیف. کنایه از نطفه است. (از مهذب الاسماء) :
تبارک اﷲ از آن نقشبند ماء مهین
که نقش روی تو بسته ست و چشم و زلف و جبین.
سعدی.
|| اندک. حقیر. قلیل. || شیر زبان گز. || کم خرد و کم تمیز. (منتهی الارب ). آن که تمیز و رایش ناقص باشد. || گشن که باردار نکند. ج، مهناء. (منتهی الارب ).
مهین. [ م َ ] (ص نسبی ) (مه = ماه + ین ) منسوب به مه. رجوع به مه شود. || (ص تفضیلی، ص عالی ) مِهین. رجوع به مِهین شود.
مهین. [ م ِ ] (ص تفضیلی، ص عالی ) (مه = بزرگ + ین ) بزرگتر. (غیاث ). بزرگترین. (برهان ). مقابل کهین. اکبر. اسن. بزاد برآمده ترین. آن بزرگتر به سال. سالخورده تر. کِبَرَة. فرزند بزرگتر :
از این هر سه کهتر بود پیش رو
مهین از پس و در میان ماه نو.
فردوسی.
چو شاه جهان باز شد باز جای
به پور مهین داد فرخ همای.
فردوسی.
مهین دخت بانوگشسب سوار
به من داد گردنکش نامدار.
فردوسی.
قاورد پسر مهین چغری بیک را ولایت کرمان مقرر شد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص ۱۸). || مطلق بزرگتر. بزرگترین از لحاظ مقام و برتری :
امیر عادل داناترین خداوند است
بزرگوارترین مهتر و مهین سالار.
فرخی.
حاسدم گوید چرادر پیشگاه مهتران
ما ذلیلیم و حقیر و تو امینی و مهین.
منوچهری.
مهین نعمت ایمان شناس و بدان
که ایمان ز ایزد گرامی عطاست.
ناصرخسرو.
و چرخ مهین است و کیهان زبر
که چرخ مهین معدن برجهاست
مهین عالم آن را نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا و اصفیاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص ۸۳).
از این کرد دور از خورشهای آن خوان
مهین خاندان دشمن خاندان را.
ناصرخسرو.
آن کو به بر خرد مهین است
زین ازرق بیخرد کهین است.
ابوالفرج رونی.
غم تو دست مهین است و کنون پیش غمت
همچو انگشت کهین بسته کمر باد پدر.
خاقانی.
تقویم مهین حکم شش روز
امروز توئی نهان چه باشی.
خاقانی.
گر زمانه آیت شب محو کرد
آیت روز از مهین اختر بزاد.
خاقانی.
زشت گوید ای شه زشت آفرین
قادری بر خوب و بر زشت مهین.
مولوی.
معین خیر و مطیع خدا و ناصح خلق
به رای روشن و فکر بلیغ وعقل مهین.
سعدی.
مهین توانگران آن است که غم درویشان خورد. (گلستان ).
مهین برهمن را ستودم بلند
که ای پیر تفسیر استا و زند.
سعدی (بوستان ).
فخرالدوله بر همه مهین و سرور آمد. (تاریخ قم ص ۸).
– جهان ِ مهین ؛ عالم برین. مقابل جهان فرودین :
جهان مهین را بجان زیب و فری
اگرچه بدین تن جهان ِ کهینی.
ناصرخسرو.
– مهین پیمبر ؛پیغمبر بزرگ. فرستاده و رسول بزرگ.
– || کنایه از حضرت خاتم الانبیاء (ص ) است.
– || نزد محققان عقل و دانش است.
– مهین جهان ؛ به معنی مه مرد است که هر دو جهان باشد و آن را مهین مردم نیز گویند. در نامه ٔ جمشید آمده که سراسر جهان یک کس است تنی دارد از همه تنها وآن را تهم گویند و روانی دارد از همه روانها آن را روانگرد نامند و خردی دارد از همه خردها که آن را هوشگرد خوانند. مه مردم که آن را مهین مرد نیز خوانند چون درنگری جهانی بدین شگرفی یک پرستار اوست گر چشم دل گشائی بینی که آسمان پوست این کس بزرگ است و کیوان سپرز و برجیس جگر و بهرام زهره و خورشید دل و ناهید یمینه (؟) و تیر مغزینه و ماه شش و ستارگان برجها وخانهای روشن رگ و پی آتش گرمی رفتار او. ابر و باد دم و آب خوی و زمین گرد پا در رهروی و درخش خنده و آسمان غریو آواز و باران گریه و پیوستگان کرم شکم. و او را روانی است چنین که گذارش از روانان فرودین و برین است وخردی اینگونه که آن هم گذارش از هوشهای نشیبین و فرازین آمده… (آنندراج ).
– مهین چرخ ؛ فلک نهم. (انجمن آرا).
– || دور اکبر. (انجمن آرا).
– مهین فرشته ؛ فرشته ٔ مقرب. ملک مقرب.
– مهین فریشته ؛ مهین فرشته. ملک مقرب.
– نام مهین ؛ اسم اعظم :
بدان آه پسین کز عرش پیش است
بدان نام مهین کز شرح بیش است.
نظامی.
مهین. [ م َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب، واقع در ۹هزارگزی باختری سراب و ۹هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز دارای ۴۳۲ تن سکنه. آب آن از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).
مهین. [ م َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قاقاران بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در ۱۵هزارگزی شمال ضیأآباد و ۶ هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و دارای ۶۷۷ سکنه. آبش از قنات و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱).

اسم مهین دخت در فرهنگ فارسی

مهین
شمال ضیائ آباد واقع است . کوهستانی و سردسیر است و ۶۷۷ تن سکنه دارد . ده دهستان پائین شهرستان نهاوند فرمانداری کل همدان . در ۱۴ کیلومتری
مهینه: بزرگ، بزرگتر، بزرگترین، منسوب به ماه، از نامهای زنان، خواروپست، سست رای، مهنائ جمع
( صفت ) ۱ – سست ضعیف . ۲ – خوار زبون .
دهی است جزئ دهستان قاقاران بخش ضیائ آباد شهرستان قزوین .
مهین آباد
باختر شهر نهاوند واقع است . جلگه و سردسیر است و ۱۵٠٠ تن سکنه دارد . رودخانه مهان آن را مشروب میسازد . محصولش غلات توتون حبوبات و لبنیات است . ده دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند استان سوم ( آذربایجان شرقی ) .
دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند واقع در ۱۴ هزار گزی باختر نهاوند و سه هزار گزی گیان .
مهین پیشه
پیشه مهم و بزرگ شغل خطیر
مهین فرشته
( اسم ) فرشته مقرب ملک مقرب .
مهین فریشته
( اسم ) مهین فرشته جمع : مهین فریشتگان مهینان فریشتگان .
مهین مار
افعی
مهین نامه
نامه بزرگ کتاب کبیر
هفت اورنگ مهین
عبارتند از هفت مثنوی که مجموعه آنرا [ سبعه ] یا هفت اورنگ گویند . سراینده آن جامی شاعر قرن نهم هجری میباشد . هفت اورنگ مشتمل بر هفت مثنوی زیر است : ۱ – سلسله الذهب که در سال ۸۹٠ ه.ق . تالیف شد . ۲ – سلامان و ابسال مشتمل بر ۱۱۳۱ بیت و بزبان انگلیسی ترجمه گردیده است . ۳ – تحفه الاحرار که در سال ۸۸۶ ه.ق. بنظم آمده و شامل ۱۱۷٠ بیت است . ۴ – سبحه الابرار . ۵ – یوسف و زلیخا که معروفترین مثنویات سبع است و به زبان های آلمانی و انگلیسی ترجمه شده است . ۶ – لیلی و مجنون در سال ۸۸۹ ه.ق . تالیف شده و بزبانهای آلمانی و فرانسوی ترجمه شده است . ۷ – خرد نامه اسکندری .
کرده مهین
دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب واقع در ۶ کیلومتری شمال سراب جلگه ۱۷۴۶ تن سکنه محصول غله بنشن و محصولات دامی .
جهان مهین
عالم را گویند که ماسوی الله است وعرب عالم کبیر خوانند .

اسم مهین دخت در فرهنگ معین

مهین
(مِ) (ص نسب .) بزرگتر، بزرگترین .
(مَ) (ص نسب .) ۱ – منسوب به ماه . ۲ – نامی است از نام های زنان .
( ~.) [ ع . ] (ص .) ۱ – سست، ضعیف . ۲ – خوار، زبون .
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) خوار دارنده، اهانت کننده .

اسم مهین دخت در فرهنگ فارسی عمید

مهین
بزرگ، بزرگ تر، بزرگ ترین.
خوار، بی ارزش.

اسم مهین دخت در اسامی پسرانه و دخترانه

مهین
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: me (a) hin) بزرگترین (از نظر سال )، (در قدیم) بزرگتر، بزرگترین (از نظر مقام و رتبه و ارزش) [این نام چنانچه به فتح اول (مَهین) mahin تلفظ شود مرکب از (مَه = ماه + ین (پسوند نسبت) ) می باشد و منسوب به ماه است] – مانند ماه
مهین دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر بزرگتر

 

اسم مهین دخت در لغت نامه دهخدا

دخت. [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده. (یادداشت مؤلف ). بنت. سلیلة. (منتهی الارب ) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد ز اوی
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی.
سر بانوان دخت کورنگ شاه
درین باغ بنشسته مانند ماه.
فردوسی.
مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار هم جفت شاه.
فردوسی.
چو دیدند پیران رخ دخت شاه
درخشان ازو خانه و تاج و گاه.
فردوسی.
بدان پهلوان داد آن دخت خویش
برآنسان که بوده ست آیین و کیش.
فردوسی.
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی.
منوچهری.
مگر دخت مرا با من سپاری
وگرنه خون کنم دریا بزاری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش.
ناصرخسرو.
عیسی آنک پیش کعبه بسته چون احرامیان
چادری کان دستریس دخت عمران آمده.
خاقانی.
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن کمین گریخت.
خاقانی.
چنان در کیش عیسی شد بدو شاد
که دخت خویش مریم را بدو داد.
نظامی.
پری دختی پری بگذار ماهی
بزیر مقنعه صاحب کلاهی.
نظامی.
گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت.
سعدی (بوستان ).
این کلمه بعنوان مزید مؤخر به اسامی خاص پیوندد چون : آذرمی دخت. پوران دخت. توران دخت. سیمین دخت. شهین دخت. مادردخت. به دخت. بیدخت ؛ ستاره ٔ زهره. علت آنکه این ستاره را بیدخت یا بذخت نامیده اند اینست که واژه بقول شفتلویتز دانشمند آلمانی از بغدخت مشتق شده یعنی دختر بغ (دختر خدا) و بیدخت ناهید، یعنی ناهید دختر بغ. این نام پارسی است چه جزء اول آن همان «بغه » اوستا و «بگا» پارسی باستان و بغ پارسی است و جزء دوم از ریشه دوگذر یا دوگدر اوستا و دوهیترو دخت پهلوی که امروز نیز در پارسی دخت و دختر و درلهجه گیلکی «دِتِر» گفته میشود. (مزدیسنا ص ۳۳۰). || زدن جانوران را به تیر و کمان. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اما ظاهراً با عنایت به معنی دوختن و شاید مخفف آن «دختن » این معنی را متذکر شده است. رجوع به دوختن شود. || چسبانیدن تخته های در و امثال آن بیکدیگر با میخ. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || دوشیدن گاو و گاومیش و گوسفند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوختن در معنی دوشیدن شود.

اسم مهین دخت در فرهنگ فارسی

دخت
( اسم ) ۱ – فرزند مادینه انسان بنت ابنه . ۲ – زن مرد ندیده باکره . یا دختر آفتاب شراب لعلی یا دختر خم ۱ – شراب لعلی . ۲ – انگور دانه انگور . یا دختر روزگار حادثه .
دخت عمران
مریم علیها السلام
دخت مریم
پوست درخت سنبهالوه چهال
دخت نوش
نام دختر کسری انو شیروان
بوران دخت
یا بوراندخت دختر خسرو پرویز ملکه ساسانی و بیست وهشتمین فرد از ساسانیان که یک سال و چهار ماه در ایران سلطنت کرد.
توران دخت
مصحف توران دخت
فیروزبخت دخت
ظاهرا نام دختر فیروز ساسافی است .
پوران دخت
تصرفی است در نام پوراندخت .
شکر دخت
دختر خوشروی و شیرین از عالم شیرین پسر

اسم مهین دخت در فرهنگ معین

دخت
(دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر.

اسم مهین دخت در فرهنگ فارسی عمید

دخت
= دختر
دخت اندر
= دختراندر
شاه دخت
شاه دختر، دختر شاه، شاهزاده خانم.

اسم مهین دخت در اسامی پسرانه و دخترانه

دخت مهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر خورشید
دختر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: معنی اسم را در این قسمت بنویسید

دانلود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز