معنی اسم مهربان

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم مهربان

مهربان :    ۱- با محبت، با مهر، نيكي كننده، رحم كننده؛ ۲- (در عرفان) مهربان صفت ربوبيت را گويند؛ ۳- (اَعلام) نام شهری در شهرستان سراب در استان آذربایجان شرقی.

 

 

اسم مهربان در لغت نامه دهخدا

مهربان. [ م ِ ] (ص مرکب ) بامحبت.بامهر. عاطف. عطوف. (دهار). مشفق. شفیق. (منتهی الارب ). حفی. رؤوف. (ترجمان القرآن ). با مهر و دوستی. اریحی. صاحب مهر. قفی. ولی. (منتهی الارب ) :
خرد پادشاهی بود مهربان
بود در رمه گرگ را چون شبان.
ابوشکور.
چو زینسان سخن گفت شاه جهان
برآشفت از آن دختر مهربان.
فردوسی.
به پوزش بیاراست لب میزبان
به بهرام گفت ای گو مهربان.
فردوسی.
به دل مهربان و به تن چاره جوی
اگر تو خداوندرخشی بگوی.
فردوسی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک.
پردلی پردل ولیکن مهربانی مهربان
قادری قادر ولیکن بردباری بردبار.
فرخی.
روز تو باد فرخ چون دلت مهربان
دست تو باد با قدح و لبت با عصیر.
منوچهری.
باشی از برای رعیت پدر مشفق و مادر مهربان. (تاریخ بیهقی ص ۳۱۳).
از این خوان خوب آن خورد نان و نعمت
که بشناسد آن مهربان میزبان را.
ناصرخسرو.
وز آنجا در جهان مردمت خواند
ز راه مام و باب مهربانت.
ناصرخسرو.
چگونه مهر نهم بر تو زآن سپس که به جهل
تو بر زمانه ٔ بدمهر مهربان شده ای.
ناصرخسرو.
این یزدجردبن شهریار دایه ای داشت مهربان. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
دشمنان دست کین برآوردند
دوستی مهربان نمی یابم.
خاقانی.
با غصه ٔ دشمنان همی ساز
بهر دل مهربان مادر.
خاقانی.
برحقند آنان که با عیسی نشستند ار ز رشک
خاک بر روی طبیب مهربان افشانده اند.
خاقانی.
دیک ؛ مشفق و مهربان. داسم ؛ رفیق کار مهربان. اغوز؛ مهربان و نیکی کننده بر خویشاوند و بسیارخیر بر ایشان. تهشم ؛ مهربان شدن. تجنث ؛ مهربان شدن بر کسی و دوست داشتن. تهدج ؛ مهربان شدن ناقه بر بچه. جراض ؛ ماده شتر که بر بچه مهربان باشد. رائف، رأف ؛ سخت و بسیار مهربان. (منتهی الارب ).
– مهربان شدن ؛ رحیم شدن. دلسوز گشتن. محبت در میان آوردن. دوستدار گشتن :
در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم.
صائب.
تتوبة، اتابة، متاب، توب، توبة؛ باز مهربان شدن خدا بر کسی. (منتهی الارب ).
– مهربان کردن ؛ رحیم کردن. به رحم آوردن. احناء. تحنیة. (تاج المصادر بیهقی ) :
برانگیخت از شهر ایران تو را
کند مهربان بادلیران تو را.
فردوسی.
– مهربان گردانیدن ؛ به رحم آوردن. رحیم کردن. اِرْآم. تعطیف. (تاج المصادر بیهقی ) : دل آن خداوند رحمةاﷲ علیه بر ما مهربان گردانید که بیگناه بودیم. (تاریخ بیهقی ص ۲۱۴).
– مهربان گردیدن ؛ مهربان شدن. رحیم گشتن. دلسوز شدن. بامحبت گشتن.
– مهربان گشتن ؛ مهربان گردیدن. مهربان شدن. رحیم گشتن.
– نامهربان ؛ بی مهر. بی محبت. که دلسوز نیست. رجوع به نامهربان شود.
– امثال :
طبیب مهربان از دیده ٔ بیمار می افتد.
؟ (از امثال و حکم ).
|| معشوق. زن که موردمهر کسی است :
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای.
فردوسی.
پس آنگه چنین گفت کای مهربان
مرا شاه چین داد هم در زمان.
فردوسی.
که آن مهربان کینه ٔ سوفرای
بخواهد به درد از جهان کدخدای.
فردوسی.
مهربان خویشتن گفتم تو را
کینه ٔ آن هر زمان چندی کشی.
عطار.
بر آن مهربان شد چنان مهربان
که جز نام وی نامدی بر زبان.
نظامی.
بکش جفای رقیبان مدام و خوشدل باش
که سهل باشد اگر یار مهربان داری.
حافظ.
|| عاشق. محب :
بسی دیدم به گیتی مهربانان
گرفته گونه گونه دوستگانان.
(ویس و رامین ).
جهان بین که با مهربانان خویش
ز نامهربانی چه آورد پیش.
نظامی.
زن نیک بود ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی.
نظامی (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
کینه گیری ز من نکو نبوَد
چون تو دانی که مهربان توام.
عطار.
خوش بود یاری و یاری در کنار جویباری
مهربانان روی در هم وز حسودان بر کناری.
سعدی.
اوحدی از جور آن نامهربانت ناله چیست
مهربانان زخمها خوردند و نخروشیده اند.
اوحدی.
|| رحم کننده. رحمت آرنده. حنان. رحیم. بخشاینده. راحم. (مهذب الاسماء). حنانه (زن مهربان ). تواب. (منتهی الارب ) :
دگر کو به درویش بر مهربان
بود راد و بیرنج و روشن روان.
فردوسی.
چون سگ به زبان جراحت خویش
میشویم و مهربان ندیدم.
خاقانی.
|| نیکی کننده. بَرّ. بارّ :
گرفتند هر دو بر او آفرین
که ای مهربان شهریار زمین.
فردوسی.
پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت. (تاریخ بیهقی ص ۳۸۶).
مهربان. [ م ِ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچک مهربان مرکز بخش و همچنین مرکز دهستان آلان برآغوش از شهرستان سراب، واقع در ۳۹هزارگزی باختر سراب و ۱۴هزارگزی جاده ٔ تبریز به سراب. با ۴۵۶۸ تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ چاکی چای و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۴).
مهربان.[ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. با ۱۷۵ تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن گندم و جو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۶).
مهربان. [ م َ رُ ] (اِخ ) مهروبان. بندری در شمال بندر دیلم حالیه. رجوع به مهروبان شود : هیچ بازرگانی به سیراف کشتی نیارست آورد از بهر ایمنی، راه به کرمان یا مهربان یا دورق و بصره اوگندند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص ۱۳۶).

اسم مهربان در فرهنگ فارسی

مهربان
ده مرکز بخش و دهستان آلان براغوش شهرستان سراب استان سوم ( آذربایجان شرقی ) در ۳۹ کیلومتری باختر سراب . ۶۳۲۳ تن سکنه دارد . رودخانه چاکی چای آنرا مشروب میکند . محصولش غلات حبوبات و از صنایع دستی آن فرشبافی است .
بامهرومحبت
۱ – با محبت با مهر . ۲ – نیکی کننده . ۳ – رحم کننده .
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه شهرستان اهواز .
مهربان سوز
سوزنده عاشق که موجب سوز و گداز عاشق شود .
مهربان کاری
۱ – محبت . ۲ – نیکی . ۳ – رحیمیت .
غریب مهربان
دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرد اول شهرستان ایلام که در ۱۸ هزار گزی جنوب خاوری چرداول کنار راه مالرو شیروان واقع است

اسم مهربان در فرهنگ معین

مهربان
(مِ) (ص .) با محبت، نیک اندیش .

اسم مهربان در فرهنگ فارسی عمید

مهربان
با مهر و محبت.

اسم مهربان در اسامی پسرانه و دخترانه

مهربان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: mehr (a) bān) با محبت، با مهر، نیکی کننده، رحم کننده، (در عرفان) مهربان صفت ربوبیت را گویند – دارای محبت و عاطفه
مهربانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: mehr bānu) بانوی مهربان و با محبت، زنِ مهربان – زنی که چون خورشید می درخشد، بانوی خورشید

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • […] مهرآذين :    (مهر= مهرباني و محبت + آذين (در قديم) آيين، رسم، قاعده)، ۱- در آيين و روش مهرباني و محبت، داراي آيين و رسم مهرباني و محبت؛ ۲- (به مجاز) مهرورز، با محبت، مهربان. […]