معنی اسم لُعبت

لُعبت :   (عربي) ۱- زن زيبا روي و خوش اندام؛ ۲- (در قديم) هر چيز بسيار جالب و شگفت انگيز؛ ۳- (در قديم) (به مجاز) بت و صنم؛ ۴- (در قديم)(به مجاز) هر يك از سنگ‌هاي گران بها يا هر كدام از احجار كريمه.

 

 

اسم لعبت در لغت نامه دهخدا

لعبت. [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) صورت فارسی لعبة عربی. رجوع به لعبة در تمام معانی و شواهد شود.
لعبة. [ ل َ ب َ ] (ع اِ)دارویی است شبیه به سورنجان فربه کن بدن. (منتهی الارب ). یبروح الصنم است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به لعبت بربری شود. ابوریحان در صیدنه گوید: ابوحریج گفته است میان جرم او به میان سورنجان سفید ماند او رااز زمین مغرب از بلاد افریقیه به اطراف برند و گویندسورنجان را به عوض او بفروشند. «ص اونی » گوید باه زیاده کند خواه بخورند و خواه حقنه کنند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ). اصل الیبروح. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).
لعبة. [ ل ِ ب َ ] (ع اِ) نوعی از بازی.
لعبة. [ ل ُ ع َ ب َ ] (ع اِ) لَعِب. رجوع به لَعِب شود. بازیی است. ج، لُعَب. (مهذب الاسماء).
لعبة. [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) لعبت. پیکر نگاشته. پیکر عموماً. (منتهی الارب ). || اُعجوبه :
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار!
که در برابر چشمی و غایب از نظری.
حافظ.
|| گول بیخرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند. (منتهی الارب ). امروز گویند: فلانی لعبتی است ؛ یعنی سخت نادان و احمق است. || بازی. || بازیچه. ج، لُعَب. (زمخشری ). بازیچه همچو شطرنج و جز آن. (منتهی الارب ). ملعبة. عروسک. دُمیة. لحفتان. آن است که دخترگان و دوشیزگان از جامه و لته به صورت آدمی سازند. (برهان ) :
سوی خرد جز که خرد نیست مرد
او سخن و کالبدش لعبت است.
ناصرخسرو.
بازیچه ٔ لعبت خیال است
زین چشم خیالباز گشتم.
سیدحسن غزنوی.
بر سر تخت نرد چون طفلان
لعبت از استخوان کنند همه.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
رجم کن این لعبت شنگرف را
در قلم نسخ کش این حرف را.
نظامی.
رخ چون لعبتش در دلنوازی
به لعبت باز خود میکرد بازی.
نظامی.
لعبت شاخ ارغوان طفل زبان گشاده بین
ناوک چرخ گلستان غنچه ٔ بی دهن نگر.
عطار.
|| صنم. بت :
بتان دید (بیژن ) چون لعبت قندهار
بیاراسته همچو خرم بهار.
فردوسی.
دور کردی مرا ز خدمت خویش
چون شمن را ز لعبت نوشاد.
فرخی.
با اینهمه درددل و اندوه چه بودی
گر دور نبودی ز من آن لعبت فرخار.
فرخی.
آن بدین گوید باری من ازین سیم کنم
خانه ٔ خویشتن از لعبت نیکو چو بهار.
فرخی.
شاخ بادام از شکوفه لعبتی شد آزری
جامهای می گرفته برگهای او به چنگ.
منوچهری.
بر برگ گل نسرین آن قطره ٔ دیگر
چون قطره ٔ خوی بر زنخ لعبت فرخار.
منوچهری.
بر خوردن تو باشد از دولت و از نعمت
از مجلس شاهانه، از لعبت فرخاری.
منوچهری.
بزم او را حسن و زیب نظم و نثرم هر زمان
حسن و زیب لعبتان مانی و آزر گرفت.
مسعودسعد.
|| خوبروی. خوب. معشوق. زیباروی :
قلم او چو لعبتی است بدیع
زیر انگشت او گرفته وطن.
فرخی.
نوروز پیش از آنکه سراپرده زد بدر
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار.
منوچهری.
ای لعبت حصاری شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری.
منوچهری.
گفته امت مدحتی خوبتر از لعبتی
سخت نکو حکمتی چون حکم بومعاذ.
منوچهری.
گفتم ای ماه روی مشکین زلف
بت دلجوی و لعبت دلدار.
مسعودسعد.
لعبتانی که ذهن من زاده ست
لهو را از جمال کاشانی است.
مسعودسعد.
ای قندهار گشته ز تو جایگاه قند
واﷲ که لعبتی چو تو در قندهار نیست.
مسعودسعد.
لعبتی را که صد هنر باشد
شاید ار بر میان کمر باشد.
مسعودسعد.
همی نواختی آن لعبت بدیع که هست
زبانش مست ولیکن به لحن موسیقار.
مسعودسعد.
تا از بر من دور شد آن لعبت زیبا
از هجر نیم یک شب ویک روز شکیبا.
مسعودسعد.
هر لفظی از آن چو صورتی دلکش
هر بیتی از آن چو لعبتی زیبا.
مسعودسعد.
هنگام را محابا نبود مثل زنند
تا آن مثل زدند شد از عاشقان قرار
هنگام گل رسید ز گلروی لعبتی
بر بوسه رام گشته محابا مکن کنار
خوش بر کنار گیر و نشان بر کنارخویش
مگذار کز کنارتو گیرد دمی کنار.
سوزنی.
تیر مژگان توای لعبت نخجیری چشم
دل ما خست چنانچون تن نخجیر به تیر.
سوزنی.
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی.
خاقانی.
بر بندگان پاشی گهر هر بنده ای را بر کمر
زآن لعبتان کز صلب خور ارحام خارا داشته.
خاقانی.
وعده ٔ تأخیر به سر نامده
لعبتی از پرده بدرنامده.
نظامی.
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
بریده اند لطافت چو جامه بر بدنش.
سعدی.
همشیره ٔ جادوان بابل
همسایه ٔ لعبتان کشمیر.
سعدی.
با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد.
سعدی.
به یاد آیدآن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خودبینیم.
سعدی.
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد.
سعدی.
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد.
سعدی.
لعبت شیرین اگر تُرش ننشیند
مدعیانش طمع برند به حلوا.
سعدی.
– لعبت آزری ؛ منسوب به آزر بت تراش عم ّ ابراهیم یا پدر او :
شاخ بادام از بنفشه لعبتی شد آزری
جامهای می گرفته برگها هر سو به چنگ.
منوچهری.
– لعبت چشم ؛ مردمک چشم. (دهار) :
لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
لعبتان چشمها حیران که ما بر تخت نرد
چشم ها از لعبتان استخوان انگیخته.
خاقانی.
– لعبت دیده ؛ لعبةالعین. لعبتان دیده ؛ مردم دیده :
چرخ بر کار و بار ما به صبوح
میکند لعبتان دیده نثار.
خاقانی.
هردم هزار بچه ٔ خونین کنم به خاک
تا لعبتان دیده به زادن درآورم.
خاقانی.
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام.
خاقانی.
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
از آن شد پرده ٔ چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.
– لعبت زرنیخ ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. (آنندراج ) (برهان ) :
لعبت زرنیخ شد این گوی زرد
چون زن حایض پی لعبت مگرد.
نظامی.

اسم لعبت در فرهنگ فارسی

لعبت
بازیچه، اسباب بازی، هرچیزی که با آن بازی کنند
( اسم ) ۱- پیکر نگاشته . ۲- پیکر ( عموما) . ۳- بازی ( مانند شطرنج و نرد ) . ۴- بازیچ. جمع : لعب . ۵- چیزی که از مقوا و چوب و پارچه و غیره بشکل افراد آدمی کوچک سازند و کودکان ( مخصوصا دخترکان ) با آن بازی کنند عروسک . ۶- آدمک خیمه شب بازی عروسک خیمه شب بازی . ۷- معشوق محبوب زیبا روی : لعبتی سبز جهر و تنگ دهان بفزاید نشاط پیرو جوان . ( ابوالمظفر چغانی . لباب الالباب . نف.۸ ) ۲۸- اعجوبه . ۹- گول بی خرد که او را مسخره کنند ( از منتهیالارب ) . امروز گویند : فلانی لعبتی است . ۱٠ – صنم بت : بتان دید ( بیژن ) چون لعبت قندهار بیاراسته همچو خرم بهار . ( شا. لغ.) یا لعبت باغ . گل : سختا که دل نسوخت جهان را بدان گهی کان لعبتان باغ و شکفته بهارها … ( شیبانی . گنج سخن ۲۴۱ : ۳ ) یا لعبت بربری . سورنجان . یا لعبت بربریه . سورنجان . یا لعبت دیده . مردمک چشم : لعبت شده پیش دید. هوش چون لعبت دیده ها سیه پوش . ( تحفه العراقین . قر. ۱۵۲ ) یا لعبت زرنیخ . آفتاب یا لعبت مطلقه . مهر گیاه . یا لعبت معلقه . مهرگیاه .
لعبت باختن
( مصدر ) ۱- عروسک بازی کردن . ۲- خیمه شب بازی کردن : در خیال این همه لعبت بهوس میبازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد . ( حافظ .۸۸ )
لعبت باز
( صفت ) ۱- عروسک باز . ۲- آنکه خیمه شب بازی را اداره کند شب باز : بازی آموز لعبتان طراز از پی پرده گشت لعبت باز . ( هفت پیکر . چا. ارمغان ۳ ) ۲۳٠- حقه باز مشعبد .
لعبت بازی
عمل و شغل لعبت باز . ۱- عروسک بازی . ۲- خیمه شب بازی : چو در بازی شدند آن لعبتان باز زمانه کرد لعبت بازی آغاز . ( نظامی لغ.) ۳- حقه بازی شعبده .
لعبت بربری
نام دواییست که آن را به زبان اندلس سورنجان و به لغت مصر عکنه خوانند و آن را لعبت بربریه هم می گویند .
لعبت بربریه
سورنجان . عکنه
لعبت پرست
( صفت ) ۱- آنکه لعبت پرستد . ۲- بت پرست صنم پرست . ۳- معشوق پرست دوستدار دلبر : دگر ره چرخ لعبت باز دستی ببازی برد با لعبت پرستی . ( نظامی لغ.)
لعبت پرستی
عمل و کیفیت لعبت پرست . لعبت خانه لعبتخانه . ( اسم ) بتخانه بتکده : بر وی خویش کوی و برزن من چو لعبت خان. نوشاد دارد . ( معزی لغ.)
لعبت ساز
( صفت ) ۱- آنکه عروسک سازد . ۲- آنکه خیمه شب بازی را راه اندازد . ۳- بت ساز بتگر .
لعبت مطلقه
کنایه از مردم گیاه است و آن گیاهی باشد شبیه به انسان و به عربی یبروح الصنم گویند .
لعبت معلقه
لعبت مطلقه . مردم گیا

اسم لعبت در فرهنگ معین

لعبت
(لُ بَ) [ ع . لعبة ] (اِ.) ۱ – بازیچه، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک . ۲ – معشوق، بُت، دلبر.
لعبت باز
(لُ بَ) [ ع – فا. ] (ص فا.) بازیگر، عروسک باز.

اسم لعبت در فرهنگ فارسی عمید

لعبت
۱. هرچیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسباب بازی، عروسک.
۲. [مجاز] دلبر، معشوق زیبا: گفته امت مدحتی، خوب تر از لعبتی / سخت نکوحکمتی، چون حکم بن معاذ (منوچهری: ۱۷).
لعبت باز
۱. آن که خیمه شب بازی کند، عروسک باز.
۲. [مجاز] شعبده باز، حقه باز.
لعبت بازی
۱. عروسک بازی، خیمه شب بازی: چو در بازی شدند آن لعبتان باز / زمانه کرد لعبت بازی آغاز (نظامی۲: ۱۳۶).
۲. [مجاز] شعبده بازی، حقه بازی.
لعبت پرست
۱. پرستندۀ لعبت، بت پرست.
۲. معشوق پرست.
لعبت خانه
بتخانه، بتکده.
لعبت ساز
۱. عروسک ساز.
۲. بت ساز، بتگر.

اسم لعبت در اسامی پسرانه و دخترانه

لعبت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: زن زیبا روی و خوش اندام،عروسک، بازیچه

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز