معنی اسم فصیحه

فصيحه :    (عربي) (مؤنث فصيح)، ، فصیح ۱- ، ۲- ،۳-.

 

 

اسم فصیحه در لغت نامه دهخدا

فصیح. [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح. (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟… دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).
فصیحی کو سخن چون آب گفتی
سخن با او به اصطرلاب گفتی.
نظامی.
گر ز فرید در جهان نیست فصیح تر کسی
رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو.
عطار.
هان تا سپر نیفکنی از حمله ٔ فصیح
کو را جز این مبالغه ٔ مستعار نیست.
سعدی.
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس.
سعدی.
رجوع به فصاحت شود. || ماننده سخن را آنجا که خواهد. (منتهی الارب ). ج، فصحاء، فُصُح، فصاح. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه سخن را هر کجا خواهد رساند. (ناظم الاطباء). || لفظ که حسن و خوبی آن بسمع دریافت شود. || لسان فصیح ؛ زبان تیز. (منتهی الارب ). روان. (از اقرب الموارد) : لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. (تاریخ بیهقی ).
بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش
بر شعر سخف کرده دل و خاطر منیر.
ناصرخسرو.
|| لبن فصیح ؛ شیر کف برگرفته. (منتهی الارب ). رجوع به فصاحت شود.
فصیح. [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح. شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست :
هر نفسی کز تو کسی بشنود
بی شک از او همنفسی بشنود.
و قبراو در هری است. (از مجالس النفائس ص ۲۰۵).

اسم فصیحه در فرهنگ فارسی

فصیح
خوافی احمد بن جلال الدین محمد از رجال و نویسندگان نیمه اول قر. ۹ ه. ( و. ۷۷۷ – ف.پس از ۸۴۵ ه ق. ) . از مردم خواف بود و نسبش به ابوامامه صدی بن عجلان بن وهب باهلی صحابی میرسد و محل تحصیل و نشو نمای او ظاهرا هرات بود . در سال ۸٠۷ بعد از مرگ تیمور شاهرخ او را از هرات با دو تن از امرا بسمرقند برای تحویل گرفتن خزانه خاصه شاهرخ از عمر شیخ خازن فرستاد . وی تا سال ۸۱۸ در خدمت یکی از امرای بزرگ علائ الدین علی ترخان کار میکرد و از آن سال بملازمت شاهرخ در آمد و در سال ۸۱۹ ترقی کرد و منصب [ موجه دیوان ] بدو ارزانی شد. در سال ۸۲٠ بشرکت دو تن دیگر بتصدی دیوان اعلی ( شاهرخ ) تعیین شد ولی در ۸۲۱ معزول گردید. باز در۸۳۴ جهت مهمات دیوانی مامور کرمان گردید. در ۸۲۷ مراجعت کرد و در بادغیس هرات بحضور شاه شرفیاب شد. در ۸۲۸ موجهی دیوان امیرزاده بایسنغر بدو داده شد و چند سال درین سمت بود تا در۸۳۶ بخدمتش خاتمه دادند . بعد ازین سال – که معزول و مورد جریمه واقع شد – از احوال او اطلاع دقیقی در دست نیست . در ۸۴۳ مورد غضب گوهر شاد آغازن شاهرخواقع شد و در خانه امیر بیگ محبوس گردید و بار دیگر خلاص شد . اثر مهم او مجمل التواریخ معروف به مجمل فصیخی است .
تیززبان، زبان آور، ترزبان، خوش سخن، کسی که خوب سخن بگویدوکلامش بدون تعقیدباشد
( صفت ) کسی که کلامش دارای فصاحت باشد زیان آور ترزبان جمع : فصحا (ئ ) .

اسم فصیحه در فرهنگ معین

فصیح
(فَ) [ ع . ] (ص .) زبان آور، خوش سخن .

اسم فصیحه در فرهنگ فارسی عمید

فصیح
۱. ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد.
۲. (قید) همراه با شیدایی

اسم فصیحه در اسامی پسرانه و دخترانه

فصیح
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: دارای فصاحت، ویژگی سخن روشن و آشکار و دور از ابهام
فصیح الدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: دارای روشنی و فصاحت در دین
فصیح الزمان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که در زمان خود در فصاحت از همه بالاتر است
فصیح الملک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که در کشور خود در فصاحت از همه بالاتر است
فصیحه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: fasihe) (عربی) (مؤنث فصیح )، ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خواننده آن را به سهولت در می یابد، دارای فصاحت، ویژگی آن که سخنش روان، روشن، خالی از ابهام و دارای فصاحت باشد به طور روشن و آشکار، دور از ابهام، همراه با فصاحت – مؤنث فصیح

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز