معنی اسم فردخت

فردخت :    [فر = شکوه و جلال که در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورَد؛ (به مجاز) مایه‌ي جلال و شکوه؛ زیبایی و برازندگی + دخت = دختر] ۱- روی هم به معنی دختری که شکوه و جلال آن در بیننده شگفتی و تحسین پدید آورد؛ ۲- دختر مایه‌ي جلال و شکوه، دختری که دارای زیبایی و برازندگی است.

 

 

اسم فردخت در لغت نامه دهخدا

فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه. (برهان ) :
سری بی تن و پهن گشته به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
ابوشکور بلخی.
به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال.
دقیقی.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فرّ و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک ترمذی.
ز دستور پاکیزه ٔ راهبر
درخشان شود شاه را گاه و فر.
فردوسی.
بقاش باد و به کام مراد دل برساد
مباد خانه ٔ او خالی از سعادت و فر.
فرخی.
ز فرّ جود تو شد خوار در جهان زر و سیم
نه خوار گردد هر چیز کآن شود بسیار؟
ابوحنیفه ٔ اسکافی.
سپهداران او هر جا که رفتند
به فر او همه گیتی گرفتند.
فخرالدین اسعد.
تا به فر دولت او دشمنان را سپری کردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه اسمش دگرسان شد.
امیرمعزی.
تخت تو تاج آسمان تاج تو فر ایزدی
حکم تو طوق گردنان طوق تو زلف سعتری.
خاقانی.
ز فر بزم تو دی بوددر نعیم بهشت
ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب.
ظهیر فاریابی.
بدان فرزانگی وآهسته رایی است
بدانست او که آن فر خدایی است.
نظامی.
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو
دوتای جامه اگر کهنه است اگر از نو
هزار بار نکوتر به نزد ابن یمین
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو.
ابن یمین.
– فر گرفتن ؛ شکوه و شوکت بدست آوردن. شکوه و جلال یافتن :
از خرد بدگهر نگیرد فر
کی شود سنگ بدگهر گوهر؟
سنایی.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوسی همی شد هفت کشور.
عنصری.
ترکیب های دیگر:
– بافروبرز. بافروجاه. زور و فر. زیب و فر. فر کیان. فر یزدان. فر و نژاد. به آیین و فر بودن :
چو فرزند باشد به آیین وفر
گرامی به دل بر چه ماده چه نر.
فردوسی.
|| سنگ و هنگ. (برهان ). ارج و سنگ. (صحاح الفرس ). || نور، چه مردم نورانی را فرمند و فرهومند گویند.(برهان ). پرتو. روشنی. تاب. تابش. تابداری. (ناظم الاطباء). || برازش و زیبایی و برازندگی و زیبندگی. (برهان ) :
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب.
رودکی.
هست چندانکه در این شهر نبات است و درخت
اندر آن خلقت فضل است و در آن صورت فر.
فرخی.
عارضش را جامه پوشیده ست نیکویی و فر
جامگان را ابره از مشک است و زآتش آستر.
عنصری.
سال کو خرمن جوانی دید
سوخت هر خوشه ای که زیب و فر است.
خاقانی.
|| سیلاب. || پَر، اعم از پر مرغ خانگی و پر مرغان دیگر. (برهان ). فر همای، شاید همان پر همای باشد. (از یادداشت بخط مؤلف ) :
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی.
فره. خره. فرهی. در فارسی جدید فرخ، فرخنده، فرخان و فرهی از همین ریشه است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین )…. خورنه ، در زبان پهلوی خور و در فارسی فر شده است. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشید یاسمی ص ۱۶۷). || داد و عدل و عدالت. || ریاست و فرماندهی. || استقلال. || سیاست و عقوبت. (ناظم الاطباء).
فر. [ ف َ / ف ِ ] (پیشوند) پیشوند است بمعنی پیش، جلو، بسوی جلو، و غیره، چنانکه در کلمات فرخجسته، فرسوده، فرمان. در پارسی باستان و اوستا: فْرَ ، ارمنی : هْرَ ، هندی باستان : پْرَ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فر. [ ف ِ ] (فرانسوی، اِ) آهن. حدید. || اتو. || آلات آهنی برای داغ کردن. (نفیسی ). || آنچه با آن موی سر را به کمک حرارت چین و شکن دهند. || درفش داغ. (نفیسی ). || و نیز در تداول فارسی نوعی ازاجاق خوراک پزی را گویند که با گاز نفت کار میکند.
فر. [ ف ِرر ] (اِ صوت ) آواز گرفتن بینی. (یادداشت بخط مؤلف ).
فر. [ ف ُ ] (اِ) کتابخانه ٔ یهودان. (برهان ).
فر.[ ف ِ ] (اِ) چین و شکن موی را گویند. در فرهنگهای فارسی موجود ضبط آن مشاهده نشد، و گمان میرود مأخوذ از زبان فرانسه باشد. رجوع به «فر» (فرانسوی ) شود.
فر. [ ف َرر ] (ع مص ) گریختن. (منتهی الارب ). فرار. || گریختن از دشمن. || وسعت دادن سوار جولان خود را برای انعطاف. (از اقرب الموارد). || نگریستن دندان ستور را تا سال آن معلوم نمایند. (منتهی الارب ). گشودن دهان چارپای را برای آنکه ببینندسالش چیست. || رفتن بسوی چیزی. || از آنچه در نفس کسی است استنطاق کردن وی را. || جستجو کردن از کاری. (از اقرب الموارد). بازکاویدن از کار. (آنندراج ). || میل کردن.مَفَرّ. مَفِرّ. (اقرب الموارد). رجوع به مصادر مذکور شود. || (ص ) گریزنده، و مذکر و مؤنث وجمع و مفرد در وی یکسان است. (منتهی الارب ): رجل فر؛ای فار، و ازین معنی است : هذان فر قریش افلا ارد علی قریش فرها. (از اقرب الموارد). و گاه «فَرّ»، جمعِ «فارّ» است، مانند راکب و رکب. (از اقرب الموارد).
فر. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک، واقع در ۲۴ هزارگزی شمال آستانه سر راه شوسه ٔ اراک به ملایر. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که دارای ۱۱۵ تن سکنه است. از رودخانه ٔ طوره مشروب میشود. محصولاتش غلات و بنشن است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. شعبه ٔ پست و تلگراف و یک مهمانخانه و سه قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).

اسم فردخت در فرهنگ فارسی

فر
فر اسپا . غربی ترین جزیره از جزایر قناری ( خالدات ) در اقیانوس اطلس واقع در شمال غربی افریقا که ۶٠٠٠ تن جمعیت دارد.
( اسم ) آواز گرفتن اخلاط بینی .
چین و شکن موی را گویند
[علوم و فنّاوری غذا] ← تنور
فر آشفتن
( مصدر ) بر آشفتن آشفتن .
فر آشوبیدن
بر آشوبیدن . بر آشفتن
فر آورده
( اسم ) ۱ – فراهم آورده ۲ – محصول ( کشاورزی یا صنعتی ) توضیح این کلمه در عصر حاضر رواج یافته : استخراج و تصفیه ساختن و عمل آوردن فر آورده های نفتی …
فر خوردن
( مصدر ) ( در بازی شیر یا خط ) بدور خود چرخیدن سکه ای که به وسیله ضربه انگشت شست بلبه آن بهوا پرتاب می شود .
فر دره
( اسم ) چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد .
فر زدن
( مصدر ) آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص .
پریستی ی فر
جنسی از اسکوالها
خجسته فر
فرخ فر فرخنده فر
مزد فر
جای تنفس
همایون فر
دارای فر و شکوه با شکوه
بی فر
فاقد فر . مقابل بافر . مقابل فره مند
خورشید فر
دارای شکوه خورشید کنایه از عالی جاه و با شکوه .
ژان چهارم دو مونت فر
دوک برتانی وی پس از مرگ برادر خود ژان سوم در ۱۳۴۱ میلادی بدوکی نشست و در ۱۳۴۵ وفات یافت .
صاحب فر
فرمند
فریدون فر
فریدون صفت . آن که شکوه و شوکت فریدون دارد .
فریشته فر
( صفت ) کسی که دارای فر فرشتگان است شه فریشته فر .
قر و فر
( اسم ) آرایش توالت .
ملک فر
که دارای فرو شکوه پادشاهی است
یزدان فر
که فر یزدانی دارد که فره ایزدی دارد

اسم فردخت در فرهنگ معین

فر
(فَ) (اِ.) پر.
(فَ رّ) [ ع . ] ۱ – (مص ل .) گریختن . ۲ – (اِ مص .) گریز.
(فَ رْ یا رّ) [ په . ] (اِ.) ۱ – فروغی ایزدی که بر دل هر کس بتابد اورا بر دیگران برتری می دهد. ۲ – شکوه، جلال . ۳ – زیبایی، برازندگی .
(فِ) [ فر. ] (اِ.) ۱ – نوعی کوره یا اجاق در بسته برای پخت و پز. ۲ – نوعی ابزار فلزی گرم شونده برای چین و شکن دادن به موی سر. ۳ – ابزار مشابهی که در گل سازی برای شکل دادن به گل ها به کار می رود، اتوی گل سازی .
فر زدن
(فِ. زَ دَ) [ فر – فا. ] (مص م .) آرایش کردن موی سر و ایجاد چین و شکن و تاب با آلات مخصوص .
قر و فر
( ~ . فِ) (اِمر.) آرایش، توالت .

اسم فردخت در فرهنگ فارسی عمید

فر
وسیله ای دربسته مانند اجاق یا تنور که بعضی از غذاها و شیرینی ها را درون آن می پزند.
۱. چین وشکن مو.
۲. (صفت) دارای چین وشکن، مجعد: موهایش فر بود.
۱. فرار کردن، گریختن.
۲. گریز.
= فَرّه

اسم فردخت در اسامی پسرانه و دخترانه

فرآذر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شکوه آتش
فرابرز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāborz) (در اعلام) نام پهلوانی ایرانی از سپه داران و رایزنان دارا، (به تعبیر دهخدا شاید فرابرز تصحیف فرامرز باشد) – نام پهلوانی ایرانی
فراچهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + چهر (صورت)
فرادخت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + دخت (بخشنده)
فراراد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده)
فرارنگ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرانک، پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فراز
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāz) جای بلند، بلندترین بخش از جایی، بلندی، باز، (در قدیم) (به مجاز) خوبی و خوشیِ حال و وضع، دارای وضع روبه بالا و (به مجاز) خوب، خوش – جای بلند، بلندی، بخش بالایی چیزی
فرازان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāzān) (فراز + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به فراز، فراز – مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرازمان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāzmān) (فراز + مان/من = اندیشه )، دارای اندیشه بلند، دارای افکار متعالی – حکم و فرمان
فرازنده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāzande) (صفت فاعلی از فراختن )، (در قدیم) افرازنده، بر پادارنده – بالابرنده و افرازنده
فراست
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: fe (a) rāsat) (عربی) زیرکی، هوشیاری، درک و فهم، (در تصوف) هوشیاری و دریافت امور پنهانی از روی ظواهر امور، یا اشراف بر ضمایر – زیرکی، هوشیاری، درک و فهم
فراسیاک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: افراسیاب
فرام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عبری
معنی: معرب از عبری، تندرو
فرامرز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāmarz) آمرزنده (دشمن )، (در اعلام) پسر رستم پسر زال پهلوان بزرگ ایرانی – مرکب از فر + آمرز، آمرزنده دشمن، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر رستم پسر زال
فرانسیس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: انگلیسی
معنی: آزاد، رها از قید و بند، فرانسیس باکن فیلسوف بزرگ انگلیسی
فرانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāne) پروانه، فرانک، فرانق – فرانک
فرانک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farānak) (= فرانگ) به معنی پروانه، (در اعلام) نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون در داستان های ملی – پروانه، نام دختر برزین و زن بهرام گور، نام مادر فریدون پادشاه کیانی
فراهت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: شأن، شوکت، شکوهمندی و زیبایی
فراهل
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نبیره کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی
فراهیم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام جد زرتشت
فراهین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farāhin) (در اعلام) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد، نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود – فرایین
فراوک
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای گفتار باشکوه, خوشگو، وک:واژیدن, گفتن – اوستایی نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا
فراییم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عبری
معنی: معرب از عبری نام پسر یوسف (ع)
فرایین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، همچنین نام یکی از پادشاهان ساسانی
فربد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فر به معنى زیاد و بد به معنى قد است پس فربد یعنى قد بلند – دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند
فربو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فر (شکوه) + بو
فربود
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farbud) راست، درست – راست و درست
فربین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farbin) (فر = شکوه و جلال + بین = (جزء پسین) = بیننده )، بیننده ی شکوه و جلال، (به مجاز) طالب شکوه و جلال – بیننده شکوه و جلال، مرکب از ف به معنای شکوه و جلال و بین صفت فاعلی مرخم از بیننده
فرپرک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شب پره که آن را مرغ عیسی نیز می گویند
فرتاش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fartāš) وجود که در برابر عدم است (از بر ساخته ی فرقه آذرکیوان ـ برهان چ معین) – وجودی که در برابر عدم است
فرتوس
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب
فرتوک
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: پرستو
فرج
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: faraj) (عربی) به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج – گشایش در کار
فرج الله
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: گشایشی از جانب خداوند
فرجاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: (تلفظ: farjād) فاضل و دانشمند (از برساخته های فرقه ی آذرکیوان ـ حاشیه ی برهان چ معین) – فاضل و دانشمند
فرجهان
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شکوه دنیا
فرجود
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: معجزه، اعجاز
فرح
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farah) (عربی) شادمانی، سُرور، شاد شدن، شادمان گردیدن – شادمانی، سرور
فرح انگیز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + انگیز (فارسی) شادی بخش، مفرح
فرح بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + بانو (فارسی) بانوی شادمان
فرح بخش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + بخش (فارسی) شادی بخش
فرح دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + دخت (فارسی) دختر شادمان
فرح نوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرح (عربی) + نوش (فارسی) شادنوش، خوشگذران
فرحان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhān) (عربی) شاد، شادان، مسرور، خوشحال – شادان، خندان
فرحانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhāne) (عربی) (مؤنث فرحان )، فرحان – مؤنث فرحان
فرحت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhat) (عربی) (در قدیم) شادی، شادمانی – شادی، شادمانی
فرحتاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + تاج (فارسی) مرکب از فرح (شادمانی) + تاج
فرحناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: (تلفظ: farah nāz) (عربی ـ فارسی) آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است، (به مجاز) زیبا روی مسرور و شادمان – فرح (عربی) + ناز (فارسی) صاحب شادی و ناز
فرخ
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: خجسته، مبارک، فرخنده، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرخ بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بانوی بزرگوار و فرخنده
فرخ بخش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بخشنده بزرگوار، نام یکی از بهدینان یزد که در سال هشتادو هشت یزگردی می زیسته
فرخ بد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخنده وخجسته
فرخ به
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + به (بهترین )، نام پسر ماه خدای پسر فیروز پسر گردآفرین
فرخ تاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاج
فرخ تاش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاش (پسوند همراهی)
فرخ چهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای چهره فرخنده و مبارک
فرخ داد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + داد (عدالت)
فرخ زات
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت
فرخ زند
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + زند، نام پسر علیمردان خان زند
فرخ شاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان
فرخ لقا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرخ (فارسی) + لقا (عربی )، خوش صورت، زیبارو، نام زنی در کتاب امیرارسلان
فرخ ماه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: ماه خجسته و مبارک
فرخ ناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فرخ (مبارک) + ناز (غمزه)
فرخ یار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای یار مبارک و خجسته یا یار فرخنده و مبارک
فرخ یسار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرخ (فارسی) + یسار (عربی) دارای مال و ثروت خجسته و مبارک
فرخان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه
فرخروز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از الحان باربد
فرخزاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هرمزد برادر رستم هرمزان از سرداران سپاه یزگرد پادشاه ساسانی، نیز یکی از شاهان آن سلسله
فرخنده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farxonde) موجب رویداد یا پیامدهای خوشایند و خوب، مبارک، خجسته، (در قدیم) نیک بخت و کامروا – مبارک، خجسته، میمون
فرخنده پی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فرخ پی
فرخنده چهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای چهره مبارک و خجسته
فرداد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fardād) زاده ی با شأن و شکوه و شوکت، مولود با شکوه – داده شکوه و جلال
فرداد منش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام یکی از سرداران هخامنشی
فردان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: یکتا، یگانه
فردخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از فر (شکوه) + دخت (دختر)
فردوس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: ferdos) (در عربی فردَوس) (معرب از فارسیِ پردیس )، بهشت، نام چند جا و مکان – معرب از فارسی، پردیس بهشت
فردیس
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fardis) پردیس، فردوس، بهشت – پردیس
فردین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: fardin) فروردین، فرودین فروردین – یگانه، تنها، همچنین مخفف فروردین نام ماه اول از سال شمسی، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرزاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzād) (در قدیم) با فر و شکوه زاده شده، زاده ی با فر و شکوه و عظمت – زاده شکوه و جلال
فرزام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzām) (در قدیم) لایق، در خور، شایسته، سزاوار – لایق، درخور، شایسته
فرزان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzān) (در قدیم) فرزانه، خردمند، عاقل، حکیم، دانش، استواری – فرزانه خردمند، فرزانه
فرزان دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر فرزانه و دانا
فرزانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzāne) دارای خِرَد و پختگی، خِرَدمند، دانا – خردمند، دانا
فرزن
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی هرات
فرزنه
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرزیان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام روستایی در نزدیکی بروجرد
فرزین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farzin) مهره ی وزیر در صفحه شطرنج، نام مکانی در کرمان – وزیر در بازی شطرنج
فرساد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farsād) حکیم، دانشمند، دانا، عاقل، نام درختی (توت )، (از برساخته های دساتیر ـ برهان چ معین) – حکیم، دانشمند، دانا
فرسام
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دارای شکوه و عظمتی چون سام
فرستو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: farastu) (= پرستو) نام پرنده ای که (در فارسی) به آن پرستو، پرستوک و فرستگ می گویند و (در عربی) خطاف مشهور است پرستو – پرستو
فرسمن
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نام پادشاه گرجستان در زمان اردوان سوم پادشاه اشکانی
فرسیما
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: (تلفظ: far Simā) (فارسی ـ عربی) دارای چهره و سیمای با فر و شکوه، (به مجاز) شکوهمند و جذاب – فر (فارسی) + سیما (عربی) دارای سیما باشکوه
فرش آورد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرش (عربی) + آورد (فارسی )، فرشید ورد
فرشاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršād) نام روح و عقلِ کره مریخ، نفس فلک مریخ، (از برساخته های دساتیر ـ برهان چ معین )، شکوه، شادی، شادی بزرگ – روح و عقل، کره مریخ
فرشاسب
نوع: پسرانه
ریشه اسم: اوستایی-پهلوی
معنی: دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه
فرشته
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: ferešte) (در ادیان) موجودی آسمانی، عاقل، برتر از انسان و غیر قابل رؤیت که مأمور اجرای اوامر خداوند است و مرتکب گناه نمی شود، مَلَک، (به مجاز) شخص دارای اخلاق یا رفتار بسیار نیک و پسندیده، (به مجاز) دختر یا زن مهربان و زیبا – فریشته در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش، به معنی سفیر، موجودی آسمانی
فرشید
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršid) (مخفف فرشیدورد )، فرشیدورد، به علاوه شکوه و روشنایی، شکوه خورشید، شکوه درخشان – دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، نام برادر پیران ویسه
فرشیده
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršide) (فرشید + ه (پسوند نسبت) )، منسوب به فرشید، فرشید – فر+ شیده= نورآفتاب، شکوه آفتاب
فرشیدورد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: faršid vard) (در اعلام) نام برادر اسفندیار که یکی از پهلوانان ایران بود و در جنگ با ارجاسب کشته شد، نام برادر ویسه که یکی از پهلوانان توران بود، نام دهقانی است که با بهرام گور معاصر بود – از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران ویسه در زمان افراسیاب تورانی، همچنین نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرشیم
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: قسم، جزو

اسم فردخت در لغت نامه دهخدا

دخت. [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده. (یادداشت مؤلف ). بنت. سلیلة. (منتهی الارب ) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد ز اوی
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی.
سر بانوان دخت کورنگ شاه
درین باغ بنشسته مانند ماه.
فردوسی.
مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار هم جفت شاه.
فردوسی.
چو دیدند پیران رخ دخت شاه
درخشان ازو خانه و تاج و گاه.
فردوسی.
بدان پهلوان داد آن دخت خویش
برآنسان که بوده ست آیین و کیش.
فردوسی.
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی.
منوچهری.
مگر دخت مرا با من سپاری
وگرنه خون کنم دریا بزاری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش.
ناصرخسرو.
عیسی آنک پیش کعبه بسته چون احرامیان
چادری کان دستریس دخت عمران آمده.
خاقانی.
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن کمین گریخت.
خاقانی.
چنان در کیش عیسی شد بدو شاد
که دخت خویش مریم را بدو داد.
نظامی.
پری دختی پری بگذار ماهی
بزیر مقنعه صاحب کلاهی.
نظامی.
گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت.
سعدی (بوستان ).
این کلمه بعنوان مزید مؤخر به اسامی خاص پیوندد چون : آذرمی دخت. پوران دخت. توران دخت. سیمین دخت. شهین دخت. مادردخت. به دخت. بیدخت ؛ ستاره ٔ زهره. علت آنکه این ستاره را بیدخت یا بذخت نامیده اند اینست که واژه بقول شفتلویتز دانشمند آلمانی از بغدخت مشتق شده یعنی دختر بغ (دختر خدا) و بیدخت ناهید، یعنی ناهید دختر بغ. این نام پارسی است چه جزء اول آن همان «بغه » اوستا و «بگا» پارسی باستان و بغ پارسی است و جزء دوم از ریشه دوگذر یا دوگدر اوستا و دوهیترو دخت پهلوی که امروز نیز در پارسی دخت و دختر و درلهجه گیلکی «دِتِر» گفته میشود. (مزدیسنا ص ۳۳۰). || زدن جانوران را به تیر و کمان. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اما ظاهراً با عنایت به معنی دوختن و شاید مخفف آن «دختن » این معنی را متذکر شده است. رجوع به دوختن شود. || چسبانیدن تخته های در و امثال آن بیکدیگر با میخ. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || دوشیدن گاو و گاومیش و گوسفند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوختن در معنی دوشیدن شود.

اسم فردخت در فرهنگ فارسی

دخت
( اسم ) ۱ – فرزند مادینه انسان بنت ابنه . ۲ – زن مرد ندیده باکره . یا دختر آفتاب شراب لعلی یا دختر خم ۱ – شراب لعلی . ۲ – انگور دانه انگور . یا دختر روزگار حادثه .
دخت عمران
مریم علیها السلام
دخت مریم
پوست درخت سنبهالوه چهال
دخت نوش
نام دختر کسری انو شیروان
بوران دخت
یا بوراندخت دختر خسرو پرویز ملکه ساسانی و بیست وهشتمین فرد از ساسانیان که یک سال و چهار ماه در ایران سلطنت کرد.
توران دخت
مصحف توران دخت
فیروزبخت دخت
ظاهرا نام دختر فیروز ساسافی است .
پوران دخت
تصرفی است در نام پوراندخت .
شکر دخت
دختر خوشروی و شیرین از عالم شیرین پسر

اسم فردخت در فرهنگ معین

دخت
(دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر.

 

اسم فردخت در فرهنگ فارسی عمید

دخت
= دختر
دخت اندر
= دختراندر
شاه دخت
شاه دختر، دختر شاه، شاهزاده خانم.

اسم فردخت در اسامی پسرانه و دخترانه

دخت مهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر خورشید
دختر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: معنی اسم را در این قسمت بنویسید

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز