معنی اسم فرحناز

فرحناز :    (عربي ـ فارسي) ۱- آن كه مسرور و شادمان است و داراي ناز و عشوه است؛ ۲- (به مجاز) زيبا روي مسرور و شادمان.

 

 

اسم فرحناز در فرهنگ فارسی

فرحناز
بند فرحناز [ بندر حسن کیاده ] در ۱۳۴۳ ه ش . بنام [ فرحناز ] بندر فرحناز نامیده شد . قصبه مرکز دهستان حسن کیاده بخش آستانه شهرستان هیجان . در ۲٠ کیلومتری شمال آستانه کنار دریا و مصب سفید رود واقع است . ۴۹۴۹ تن سکنه دارد و اهالیش بلهجه و زبانهای گیلکی و فارسی و ترکی تکلم میکنند. محصول عمده عبارت است از : برنج کنف ابریشم بنشن ماهی مرغابی شغل مردان زراعت و صید است . اسکله کوچکی دارد که قایهای موتوردار اداره شیت میتواند به آن تکیه نماید و یکی از مراکز مهم موسسه شیت محسوب میشود یکصد باب دکان و دبستان دارد . بنای بقعه شهید مزار آن قدیمی است . حسن کیاده از چهار محله بنام بامحله میان محله سردهنه و موسی چای تشکیل شده است .

اسم فرحناز در اسامی پسرانه و دخترانه

فرحناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: (تلفظ: farah nāz) (عربی ـ فارسی) آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است، (به مجاز) زیبا روی مسرور و شادمان – فرح (عربی) + ناز (فارسی) صاحب شادی و ناز

 

اسم فرحناز در لغت نامه دهخدا

فرح. [ ف َ رَ ] (ع مص ) شادمانی نمودن و فیریدن. (منتهی الارب ). گشاده شدن دل به لذت عاجل. (از اقرب الموارد). شاد شدن. (ترجمان القرآن جرجانی ). شاد شدن و دنه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی )(مصادر زوزنی ). || (اِمص ) فیریدگی. (منتهی الارب ). سرور. (اقرب الموارد). لذت حاصل در قلب از رسیدن به آنچه مورد تمایل بوده است. (تعریفات جرجانی ). شادی. یکی از اعراض سته ٔ نفسانیه. (یادداشت به خطمؤلف ). عشرت و طرب و شوخی. (ناظم الاطباء) : مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر از جهت او نهاده باشد، فرحی بدو راه یابد. (کلیله و دمنه ).
یک فرح را هزار غم سپس است
که پس هر فرح غم است هزار.
خاقانی.
در فرح زانم که همچون غنچه من
این قدح سر در گریبان خورده ام.
عطار.
– فرح افزا ؛ آنچه شادی را بیفزاید. (یادداشت به خط مؤلف ). فرح افزای.
– فرح افزای ؛ فرح افزا :
گر خون دل خوری فرح افزای میخوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز میکنی.
سعدی.
– فرح انگیز ؛ کسی یا چیزی که موجب شادی و سرور گردد.
– فرح بخش ؛ آنچه خاطر آدمی را شادی بخشد :
این چه بویی است فرح بخش که تا صبح دمید
وین چه بادی است که از جانب صحرا برخاست.
سعدی.
عالم از ناله ٔ عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد.
حافظ.
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت.
حافظ.
– فرح فزای ؛ فرح افزای.
– فرح ناک ؛آنچه با شادی همراه بود.
– فرح یافتن ؛ شاد شدن :
بیفکندم و روی برتافتم
وز آن پاسبانی فرح یافتم.
سعدی.
|| (اِ) نزد اهل رمل نام شکلی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج ۲ ص ۱۱۰۵).
فرح. [ ف َ رِ ] (ع ص ) شادان و فیرنده. (منتهی الارب ). فارح. (اقرب الموارد). رجوع به فارح شود.
فرح. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلارد بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در ۴۸هزارگزی جنوب خاوری لردگان و سی هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل که دارای ۱۳۳ تن سکنه است. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات، برنج و کتیرا است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. هنر دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
فرح. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس، واقع در پنجاه هزارگزی شمال باختری بشرویه و ۱۲هزارگزی شمال باختری نیگنان. ناحیه ای است واقع در دامنه و گرمسیر که دارای ۱۴ تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه و ارزن است. اهالی به کشاورزی و کرباس بافی گذران میکنند.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
فرح. [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن فرح ارموی، مکنی به ابی الروح. از مردم ارومیه و فقیهی فاضل و صالح بود. در نوغان طوس نزد شیخ محمدبن ابی العباس فقه آموخت. من [ یعنی سمعانی ] او را در آنجا دیدم و با من از ابی سعد ناصربن سهل بغدادی و محمدبن ابی سعدبن حفص نوغانی تفسیر ثعالبی را استماع کرد. (از انساب سمعانی ).
فرح. [ ف َ رَ ] (اِخ ) ابن انطون بن الیاس انطون. نویسنده ای محقق بود. در طرابلس تولد یافت و همانجا به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۱۵ هَ.ق. به اسکندریه رفت و سرپرستی مجله ٔ «الجامعه » را به عهده گرفت و شش سال هم نویسنده ٔ «صدی الاهرام » بود و نیز مجله ای به نام «السیدات » منتشر کرد. در ۱۳۲۵ هَ.ق. به امریکا رفت و در آنجا مجله ٔ الجامعه را دوباره انتشار داد و اندکی بعدآن را تعطیل کرد و به مصر بازگشت و باز تا پایان عمر انتشار «الجامعه » را ادامه داد. از آثار اوست : ۱- مجله ٔ الجامعه، در شش دوره. ۲- فلسفه ٔ ابن رشد. ۳- تاریخ مسیح، ترجمه از فرانسه. و تعدادی کتب روایت و داستان. وی مردی بود دارای عزت نفس و نرمی خوی و در عمل سریع و به اندک قانع بود. او را در نهضت مصر دستی بود. درگذشت وی به سال ۱۳۴۰ هَ.ق. / ۱۹۲۲ م. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی از مجلة السیدات و الرجال ).
فرح. [ ف َ رَ ] (اِخ ) تکتوک. از قبیله ٔ بطاحین از اعراب سودان است. او در شماربزرگان شعرای سودان و از مشاهیر عصر خود بود. شعرش نیکوست. درگذشت او به سال ۱۰۱۷ هَ.ق. / ۱۶۰۸ م. اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی از شعراءالسودان ص ۲۶۰).

اسم فرحناز در فرهنگ فارسی

فرح
شادشدن، شادمان شدن، شادی، شادمانی، سرور
۱ – ( مصدر ) شاد شدن شادمان گردیدن مسرور شدن ۲ – ( اسم ) شادیشادمانی سرور ۳ – کیفیت نفسانی خاصی است که منشائ وصول به مطلوب لذت بخش است مقابل غم ( که منشائ احتراز از امور موذی می باشد)
تکتوک از قبیله بطاحین از اعراب سودان است . او در شمار بزرگان شعرای سودان و از مشاهیر عصر خود بود .
فرح آباد
دهی است جزو بخش شمیران متصل به دوشان تپه ( تهران )
ده کوچکی است از دهستان اراضی نیزار بخش مرکزی شهرستان قم .
فرح آباد خلیل
دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری .
فرح آباد سهیل
ده مخروبه ایست از بخش حومه شهرستان نائین .
فرح افزا ی
( صفت ) چیزی که شادی را افزون کند شادی فزا .
فرح بخش
( صفت ) آنچه که شادی آورد شادی بخش مفروح .
نام باغی است اندرون قلعه شهر پناه دارالخلافت شاه جهان آباد .
فرح زاد
دهی است جزو بخش شمیران شهرستان تهران واقع در ۹ کیومتری مغرب تجریش و ۱۲ کیلومتری تهران دامنه کوهستان سردسیر ۱۲٠٠ تن سکنه قنات در بهار از رودخانه تنگه یونجه زار استفاده میکند محصول غلات یونجه توت شغل زراعت مکاری . راه امامزاده داود از فرح زاد میگذرد . جاده از تهران تا فرخ زاد ماشین رو و از آنجا تا امامزاده داود مالرو است .
فرح کش
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد .
داذ فرح
یکی از قاضیان معروف دوره ساسانی است که نظرات قضایی او در کتاب ( مادیگان هزار داذ ستان ) نقل شده است .
بیت فرح
نزد علمای احکام نجوم هر سیاره را در خان. فرح و مسرت است و از این رو آن خانه را بیت فرح آن ستاره گویند .
درکی فرح
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در ۲ هزار گزی جنوب باختری شیراز

اسم فرحناز در فرهنگ معین

فرح
(فَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) شاد شدن، شادمان گردیدن، مسرور گشتن .
فرح بخش
( ~ . بَ) [ ع – فا. ] (ص فا.) آن چه که شادی آورد، شادی بخش .

اسم فرحناز در فرهنگ فارسی عمید

فرح
۱. شاد شدن، شادمان شدن.
۲. شادی، شادمانی، سرور.
فرح افزا
آنچه فرح و شادی را افزون کند.
فرح انگیز
آنچه موجب فرح و شادی می شود.
فرح بخش
۱. = فرح انگیز
۲. (طب قدیم) = مفرّح

اسم فرحناز در اسامی پسرانه و دخترانه

فرح
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farah) (عربی) شادمانی، سُرور، شاد شدن، شادمان گردیدن – شادمانی، سرور
فرح انگیز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + انگیز (فارسی) شادی بخش، مفرح
فرح بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + بانو (فارسی) بانوی شادمان
فرح بخش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + بخش (فارسی) شادی بخش
فرح دخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + دخت (فارسی) دختر شادمان
فرح نوش
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: فرح (عربی) + نوش (فارسی) شادنوش، خوشگذران
فرحان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhān) (عربی) شاد، شادان، مسرور، خوشحال – شادان، خندان
فرحانه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhāne) (عربی) (مؤنث فرحان )، فرحان – مؤنث فرحان
فرحت
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: farhat) (عربی) (در قدیم) شادی، شادمانی – شادی، شادمانی
فرحتاج
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: فرح (عربی) + تاج (فارسی) مرکب از فرح (شادمانی) + تاج
فرحناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی,فارسی
معنی: (تلفظ: farah nāz) (عربی ـ فارسی) آن که مسرور و شادمان است و دارای ناز و عشوه است، (به مجاز) زیبا روی مسرور و شادمان – فرح (عربی) + ناز (فارسی) صاحب شادی و ناز

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • پسوند ناز فقط توی عبارات فارسی بکار میرود و در عربی هیچ معنایی ندارد. بنابراین مانند نازهای دیگر! فرحناز یک اسم کاملا فارسی محسوب میشود.