معنی اسم غَزال

غَزال :    (عربي) ۱- نوعي آهوي ظريف اندام و بسيار تندرو با چشمان درشت سياه؛ ۲- (در قديم) (به مجاز) معشوقه‌ي زيبا.

%d8%ba%d9%8e%d8%b2%d8%a7%d9%84

اسم غزال در لغت نامه دهخدا

غزال. [ غ َ ] (ع اِ) آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبره ٔ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج، غِزلَة، غِزلان. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج ). آهوبره. (غیاث اللغات ). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزالة. (مهذب الاسماء). آهوی ماده است وی را شاخ نبود.بسیار زیرک و باهوش و تندرو و مستقیم الاقدام است. (قاموس کتاب مقدس ). ظبی. (اقرب الموارد). دُرقَس رجوع به آهو شود. حکیم در تحفه آرد: غزال را به فارسی آهو و به ترکی جیران نامند وبچه ٔ آن را تا ۶ ماه طلی و از ۶ماه تا سه سال خشف ، و تا ۶ سال را ظبی گویند.در آخر دوم گرم و خشک، و از سایر گوشتهای شکار اقرب به مزاج انسان است و موافق مرطوبین و مبرودین و سریعالهضم و مجفف و قلیل الغذاء میباشد و جهت خفقان و یرقان و فالج و امراض بارده نافع است. و طلای خون آن موجب درازی موی و نشستن بر روی پوست آن جهت گریختن هوام، و تعلیقش جهت سپرز نافع، و گوشت آن مصدع و کباب آن مورث قولنج است و مصلحش ترشیها و سکنجبین میباشد وسرگین وی بسیار جالی و طلای مطبوخ آن در سرکه جهت اورام بلغمی و تهیج مفید است. و آهوی چین که مشک از آن به هم میرسد، بسیار سیاه و در پشت آن خط سفیدی و شاخ منحنی است و این شاخ به قدری دراز است که به دنباله ٔ وی میرسد و آن گرمتر و خشکتر از سایر اصناف آهو است. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و داود ضریر انطاکی گوید: غزال نام جانوری بری است و این اسم عرفاً به همه ٔ انواع آن اطلاق میشود ولی در حقیقت نام نوع بزرگ سال آن است. غزال عموماً طبیعت نافری دارد و کمتر اهلی میشود. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ج ۱ص ۲۵۲) :
مر باز جهان را به تن تذروی
مر یوز طمع را به دل غزالی.
ناصرخسرو.
از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش.
خاقانی.
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر.
خاقانی.
جلوه گر از حجله ٔ گلها شمال
گل شکر از شاخ گیاهان غزال.
نظامی.
چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی.
نظامی.
پیرسگانی که چو شیران چرند
گرگ صفت ناف غزالان درند.
نظامی.
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال.
سعدی.
چه دستان با تو درگیرد چه روباه
که از مردم گریزان چون غزالی.
سعدی.
باش که وقت مشیب صید غزالان شوی
ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین.
قاآنی.
|| مجازاً به معنی معشوقه و معشوق. زن زیبارو :
غزال و غزل هردوان مر ترا
نجویم غزال و نگویم غزل.
ناصرخسرو.
غزالی مست شمشیری گرفته
به جای آهوی شیری گرفته.
نظامی.
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.
نظامی.
صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی
سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی.
سعدی.
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
|| آفتاب. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || شعاع آفتاب. || نوایی است از موسیقی. || دم الغزال، گیاهی است مانند ترخون تند، زبان گز که دختران بدان دست را سرخ نگارین کنند.(منتهی الارب ). نبات کالطرخون حریف تخطط الجواری بمائه مسکّا فی ایدیهن حمراً. (اقرب الموارد). رجوع به دم و ترکیب های آن شود.
– کعب الغزال ؛ حلوایی بود مانند قراقروت، که به فارسی رسته گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ذیل رسته ). رجوع به رسته و کعب شود.
– کعب غزال ؛ رجوع به کعب الغزال شود :
ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده ست
حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال.
رفیعالدین لنبانی.
غزال. [ غ َزْ زا ] (ع ص ) ریسمان فروش. ج، غزالون. (مهذب الاسماء). ریس فروش. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). غزل فروش. (سمعانی ). ریسمان گر. ریسمان باف. (دهار). چرخ تاب.
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) یکی از سه وادی است که میان گریوه ٔ هرشی و جحفه قرار دارد. (از معجم البلدان ). || وادیی است از آن خزاعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). وادیی است در ناحیه ٔ شمنصیر و ذروة، که چاههایی دارد و مختص قبیله ٔ خزاعه است. کثیر درباره ٔ شتری گوید :
قلن عسفان ثم رحن سراعاً
طالعات عشیة من غزال
قصد لفت و هن متسقات
کالعدولی لاحقات التوالی.
(از معجم البلدان ).
|| قرن… پشته ای است دشوارگذار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای است از اعمال طوس، از آنجاست حجةالاسلام ابوحامد محمد غزالی، و گویند غزال ریسمان فروش است و او به فرموده ٔ مادر خود رشته در بازار میفروخت. (آنندراج ) . رجوع به غزاله شود.
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) نام کشتی ابوالعباس معتضد عباسی در جنگ با زنگیان. رجوع به کامل ابن اثیر ج ۷ ص ۱۳۵ شود.
غزال.[ غ َ ] (اِخ ) ابن خالد. یکی از روات قرائت ابن عامر است بواسطه ٔ یحیی بن حارث ذماری. (فهرست ابن الندیم ).
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) ابن مالک الغِفاری، یکی از روات حدیث است، و ابن قتیبه دو حدیث با واسطه از او آورده است. رجوع به عیون الاخبار ج ۱ ص ۷۲ شود.
غزال. [ غ َزْ زا ] (اِخ ) قاص ّ، یکی از قصه گویان است که جاحظ در البیان و التبیین سخنی از وی به نقل از ابوعبدالعزیز آورده است. رجوع به البیان و التبیین ج ۲ چ مصر ص ۲۵۳ شود.
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) اندلسی (۱۵۶ – ۲۵۰ هَ.ق. =۷۷۳ – ۸۶۴م.) یحیی بن حکم، معروف به غزال. شاعری خوشگو از اهل اندلس بود. در شعر جدی و فکاهی مهارت داشت. از مقربان امراء و پادشاهان اندلس به شمار میرفت. دیوان شعری دارد که برگزیده هایی از آن در «بغیة الملتمس » آمده است. (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۱۱۴۶). و در اعلام المنجد آمده است : غزال را به سبب خوبرویی به این اسم ملقب کرده اند و عبدالرحمن ثانی (۸۲۲ – ۸۵۵ م.) او را به نزد پادشاه نرمان و دانمارک فرستاد و او از سفر خود با موفقیت بازگشت و پس از آن قصیده ای در فتح اندلس سرود.
غزال.[ غ َزْ زا ] (اِخ ) فاسی اندلسی (متوفی به سال ۱۷۷۷م ). کنیه ٔ او ابوالعباس و متصدی مخزن محرمانه در «مغرب » بود. او را به سوی کارلوس پادشاه اسپانیا فرستادند تا اسرای مسلمانان را آزاد کند (۱۷۶۶م.) و با گروهی از اسپانیائیها که به مراکش می آمدند از مادرید برای آزاد کردن اسرای مسیحیان برگشت. وی در «فاس » در گذشت. او راست : کتاب «نتیجة الاجتهاد فی المهادنة و الجهاد» که جزء مخطوطات پاریس است. (از اعلام المنجد).
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) موسوی. او راست : کتاب «کفایة الطالب فی الاحکام الفلکیة» ترجمه به عربی، که در مطبعة العصر التاسع عشر به سال ۱۸۹۲ م. به چاپ رسیده و دارای ۲۴۸ صفحه است و در آخرکتاب ارجوزه ای درباره ٔ احکام فلکی از شیخ علی بن ابی رجال چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج ۲ ستون ۱۴۰۸).
غزال. [ غ َ ] (اِخ ) (بحرالَ…) یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد. (از اعلام المنجد).

اسم غزال در فرهنگ فارسی

غزال
( دریای غزال بحر ال غزال ) یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد .
آهو, آهوبره, ریسنده, ریسمان تاب, موتاب, ریسمان فروش
( صفت ) ۱ – ریسمان تاب ریسمان باف ریسمان فروش جمع : غزالون غزالین .
یکی از شعب نیل ابیض است که بر ساحل چپ آن قرار دارد
غزال الضحی
اول چاشتگاه
غزال المسک
( اسم ) آهوی ختن را گویند که جنس نر آن در فاصله میان ناف و آلت تناسلیش کیسه ای دارد بطول ۵ تا ۷ سانتیمتر و بارتفاع ۳ سانتیمتر که در آن از ترشحات خوشبویی بنام مشک جمع میشود . در وسط کیسه دو سوراخ است که پس از پرشدن کیسه از آن سوراخها مشک خارج میشود . صید آهوی حتن جهت بدست آوردن همین مشک و استفاده از گوشت و پوست آن است آهوی ختن ختایی آهوی خطایی آهوی ختن .
آهوی مشکین آهوی مشک آهوی ختن
غزال چشم
( صفت ) آنکه چشم وی بچشم غزال ماند .
غزال شعبان
جانورکی است
غزال کعبه
در کتب سیر مسطور است که در زمان جاهلیت آهو بره طلا در چاه زمزم یافتند و از آنجا در کعبه آویختند چون مدتی آویخته ماند اهل کعبه غزال کعبه نامش کردند
ابن غزال
از ادبا و شعرای شام
شاخ غزال
کنایه از کمان تیر اندازی کنایه از هلال .
قرن غزال
نام گردنه ایست معروف
کعب غزال
شکر پنیر . آب نبات

اسم غزال در فرهنگ معین

غزال
(غَ زّ) [ ع . ] (ص .) ریسمان تاب، ریسمان – باف، ریسمان فروش ؛ ج . غزالون، غزالین .
(غَ) [ ع . ] (اِ.)۱ – آهو. ۲ – کنایه از: معشوق، زیبارو.

اسم غزال در فرهنگ فارسی عمید

غزال
۱. [جمع: غِزلان] (زیست شناسی) نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه، و چشمان درشت.
۲. [قدیمی، مجاز] معشوقۀ زیبا؛ زن یا دختر زیبا: غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهُویی شیری گرفته (نظامی۲: ۱۷۰)، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱: ۳۴).
۳. (موسیقی) [قدیمی] از شعبه های بیست وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
غزال چشم
ویژگی آن که چشمان زیبا مانند چشم غزال دارد.

اسم غزال در اسامی پسرانه و دخترانه

غزال
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: نوعی آهوی ظریف اندام با چشمان درشت سیاه
غزاله
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آهو بره ماده

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز