معنی اسم طوعه

طوعه :    (عربي) ۱- اطاعت، فرمانبري؛ ۲- (اَعلام) نام زني كه مسلم ابن عقيل به خانه او پناه برد.

 

 

اسم طوعه در لغت نامه دهخدا

طوعة. [ طُ وَ ع َ ] (ع ص ) مرد فرمانبر هر کس. || (اِمص ) طاعت و بندگی. || (اِ) از اعلام زنان. (منتهی الارب ).
طوعة. [ طَ ع َ ] (اِخ ) نام زنی که مسلم بن عقیل بخانه ٔ اوپناه برد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۴ شود.

اسم طوعه در فرهنگ فارسی

طوعه
نام زنی که مسلم بن عقیل بخانه او پناه برد .

 

اسم طوعه در لغت نامه دهخدا

طوع. [ طُوْ وَ ] (ع ص، اِ) ج ِ طائع. (منتهی الارب ). رجوع به طائع شود.
طوع. [ طَ ] (ع مص، اِمص ) فرمان برداری. فرمان برداری کردن. (زوزنی ) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). فرمان بردن. (منتخب اللغات ). فرمان کردن. (دهار). منقاد شدن. (منتهی الارب ). اطاعت. فرمانبری. اختیار: بالطوع و الرغبة. مقابل کره. دلخواه :
هنوز پیشرو روسیان بطوع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش بشار.
فرخی.
فلک چو دید قرار جهانیان بر تو
قرار کرد و جهانت بطوع کرد اقرار.
؟ (از تاریخ بیهقی ص ۲۷۹).
خطی داده اند بطوع و رغبت که سیصدهزار دینار بخزانه ٔ معمور خدمت کنند. (تاریخ بیهقی ). یک یک ضیاع را نام بر او[ حسنک ] خواندند اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. (تاریخ بیهقی ص ۱۸۲). خطی داده اند [ حصیری و پسرش ] بطوع و رغبت. (تاریخ بیهقی ص ۱۶۷). گفت آنچه نسخت کرده شده است خواستنی است از آمل تنها اگر بطوع پذیرفتند فبها و نعم. (تاریخ بیهقی ص ۴۶۹). اندیشم که اگر بطوع خطبه نکنم الزام کند. (تاریخ بیهقی ص ۶۸۵). یا چنان بطوع و رغبت که نهاده بودند خطبه باید و یا نثاری و هدیه ای بتمام باید فرستاد چنانکه فراخور ما باشد. (تاریخ بیهقی ص ۶۸۹).
چرا ورا کت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هوشیارنَپْرستی.
ناصرخسرو.
گیتی او را بجان رهین گشتی
دولت او را بطوع رام شدی.
مسعودسعد.
به طوع و طبع کند ناصر تو را یاری
بجان و تن ندهد حاسد تو را زنهار.
مسعودسعد.
وآن کس که راه خدمت و طوع تو نسپرد
جان و تنش به تیر بلا پی سپر شود.
مسعودسعد.
زهی جهان هنر کز جهان هنرمندان
همی کنند بطوع آستان تو بالین.
سوزنی.
بعضی از فیلان ایشان به دست آوردند و بعضی بطوع با رابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آور نام نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۴۱۸).
این چهل روزش بده مهلت بطوع
تا سکالد مکرها او نوع نوع.
مولوی.
نیست تخصیص خدا کس را بکار
مانع طوع و مراد و اختیار.
مولوی.
|| (ص ) فرمانبردار: هو طوع ٌ لک ؛ او مطیع و فرمانبردار توست. (منتهی الارب ).
– طوعاً اَم ْ کُرْهاً ؛ خواه و ناخواه. قدری خوش و قدری ناخوش. ترجمه ٔ خواه و ناخواه. (آنندراج ) : حکم سما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری… (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۴۵۶). وزیر این سخن بشنید طوعاً و کرهاً بپسندید. (گلستان ).
– طوع الجناب ؛ اسپ فرمانبردار. (مهذب الاسماء). سلس القیاد.
– طوع العنان ؛ اسپ نرم عنان. (منتخب اللغات ). اسپ نرم و رام. (منتهی الارب ) : و جمعی را به خلع و عزل او دعوت کردند و همه را سمح القیاد و طوع العنان یافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص ۲۰۴).
|| فراخ علف شدن چراگاه. (منتهی الارب ). فراخ شدن علف در چراگاه.(منتخب اللغات ).

اسم طوعه در فرهنگ فارسی

طوع
اطاعت کردن، فرمان بردن، منقادشدن، فرمانبرداری
۱ – ( مصدر ) فرمان بردن اطاعت کردن . ۲ – ( اسم ) فرمانبرداری اطاعت . یا به طوع و رغبت . به میل و اراده خویش .
جمع طائع

اسم طوعه در فرهنگ معین

طوع
(طُ) [ ع . ] ۱ – (مص ل .) فرمان بردن . ۲ – (اِمص .) فرمانبرداری .

اسم طوعه در فرهنگ فارسی عمید

طوع
۱. اطاعت کردن، فرمان بردن، فرمان برداری.
۲. (صفت) [مجاز] فرمانبردار، مطیع.

دانلود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز