معنی اسم سُعاد

سُعاد :    (عربي) (اَعلام) نام زن محبوبي در عرب، نام معشوقه‌اي در عرب.

 

 

اسم سعاد در لغت نامه دهخدا

سعاد. [ س ُ ] (اِخ ) زن محبوبه که در عرب بوده است. (غیاث ) (آنندراج ). نام معشوقه ای در عرب :
پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت
من المبلغ عنی الی سعاد سلامی.
حافظ.
بانت سعاد فقلبی الیوم متبول
متیم اثرها لم یفد مکبول.
کعب بن زهیر (از عقدالفرید ج ۶ ص ۱۳۹).

اسم سعاد در فرهنگ فارسی

سعاد
زن محبوبه که در عرب بوده است . نام معشوقه ای در عرب .
ابو سعاد
صحابیست

 

اسم سعاد در لغت نامه دهخدا

سعد. [ س َ ] (ع ص ) در عربی نقیض نحس باشد. (برهان )(مهذب الاسماء). نیک. (غیاث ) (آنندراج ) :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار.
منوچهری.
بچشم بخت روی ملک بنگر
بدست سعد پای نحس بشکن.
منوچهری.
نیک را بد دارد و بد را نکو از بهر آنک
بر ستاره ٔ سعد و نحس اندر فلک مسمار نیست.
ناصرخسرو.
بسعد زهره و نحس زحل نگر که که داد
بدان یکی سعدی و بدین دگر نحسی.
ناصرخسرو.
بسعد و نحس که این آید آن دگر برود
گذشت مدتی و خاطرم گرانبار است.
خاقانی.
رویش طغرای سعدرأیش خضرای فتح
اینت مبارک همای آنت همایون فلک.
خاقانی.
همچو آب نیل آمد این بلا
سعد را آبست و خون بر اشقیا.
(مثنوی ).
|| ستاره ٔ سعد:
هر قبه ٔ خضرا همه بر امر تو گردد
هر سعد که جاریست براین گنبد خضرا.
مسعودسعد.
|| (مص ) همایون شدن. (تاج المصادر بیهقی ). نیکبختی. (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). میمون و مبارک شدن. (منتهی الارب ). || نیک بخت کردن. (تاج المصادر بیهقی ). نیکبخت گردانیدن. (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || (اِخ ) منزل بیست و دوم قمر است و آن دو ستاره است بر هر دو سرون جدی و یک ستاره ٔ دیگر است نزد آن هر دو ستاره ٔ مذکور را که آن را شاةسعد گویند به معنی گوسپند او که این سعد گویا آن گوسپند را ذبح میکنند و به همین جهت آن را سعد ذابح گویند. (آنندراج ) (غیاث ) :
به تثلیثی کجا سعد فلک راست
بتربیع صلیب باد پروا.
خاقانی.
– سعد اخبیه ؛ سه ستاره است بر شکل یکپایه. (منتهی الارب ). رجوع به همین کلمه شود.
– سعد البارع ؛ از منازل قمر نیستند وخود دو کوکب اند و میان هردو مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
– سعد البهائم ؛ سعد بهائم، از منازل قمرنیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ). رجوع بهمین کلمه شود.
– سعد الذابح ؛ سعد ذابح، از منازل قمر است. (منتهی الارب ). رجوع به سعد ذابح شود.
– سعد السعود ؛ سعد سعود، از منازل قمر. (منتهی الارب ). رجوع به سعد سعود شود.
– سعد الملک ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب اند و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
– سعد بلع ؛ سه ستاره است بر شکل یک پایه. (منتهی الارب ).
– سعد ناشزه ؛ از منازل قمر نیستند. (از منتهی الارب ).
– سعد الهمام ؛ از منازل قمر نیستند و خود دو کوکب است و میان هردو فاصله مقدار یک ذراع بنظر می آید. (منتهی الارب ).
|| (اِ) سه یک خشت خام. (منتهی الارب ).
سعد. [ س ُ ] (ع اِ) دوایی است. که آن را به ترکی تپلاق گویند و بهترین آن کوفی است. (برهان ). بیخ نباتی است که به هندی ناگرموتها گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مشک زیرزمین. (زمخشری ). نباتی است که ریشه ٔ گیاهی دارد برنگ سیاه و دارای بوی خوشی است. (از اقرب الموارد). بیخی است بقدر زیتون و بزرگتر ازآن و سیاه و اندرونش سفید و خوشبو و به فارسی مشک زمین و به ترکی تپلاق و در تنکابن اسکتو نامند، برگش شبیه برگ گندنا و از آن درازتر و باریکتر و با صلابت واندک خشونت و کم عرض و… (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بیخ گیاهی است خوشبو به فارسی مشکو زیرزمین و بهندی موته در اندمال جراحات مشکله منفعت عظیم دارد. (منتهی الارب ). رجوع به اختیارات بدیعی و الفاظالادویه شود.
سعد. [ س ُ ع ُ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) تیره ای از قبیله ٔ آل کثیر از قبایل عرب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۹۱).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) چهارمین اتابک سلغری فارس که از ۵۹۱ تا ۶۲۳ حکومت کرد.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست :
برگ گل نیست که افتاده بطرف چمنست
پنبه ٔ داغ دل بلبل خونین کفن است.
(مجالس النفایس ص ۲۵۹).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) از موزونان اردستان از توابع اصفهان است. بهندوستان رفت و معاودت کرد، در ایران درگذشت. این شعر در مدح شاه عباس صفوی از اوست :
ای بصد معنی ز شاهان جهانت برتری
بر تو شاهی و بر ختم البشر پیغمبری.
(آتشکده ٔ آذر ص ۱۸۲).
در نسخه ٔ چاپی سعدا آمده است و در تذکره ٔ صبح گلشن سعدی ثبت شده. نصرآبادی او را سعیدی اردستانی نوشته وچهارده بیت از قصیده ٔ او را که در مدح شاه عباس سروده است و یک بیت از آن در متن است ذکر کرده. (تذکره نصرآبادی ص ۲۸۳) (از تعلیقات آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص ۵۹).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن عبدالرحمان بن عوف. تابعی است. رجوع به ابوابراهیم شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم القمی. از فقهای شیعه. کتاب بصاءالدرجات از اوست. (ابن الندیم ).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن ابی وقاص (۱۷ – ۵۵ هَ.ق.) مالک بن وهیب بن عبدمناف القرشی زهری، از صحابه ٔ رسول خدا (ص ) و فاتح عراق و مدائن و از جمله شش تنی است که عمر برای شوری و تعیین خلیفه معین کرد و از عشره ٔ مبشره است. و او را فارس اسلام میگفتند. در کوفه رفت و خانه های بسیاری بنا کرد و در خلافت عمر حاکم آن شهر بود. پس بسال ۵۵ هَ.ق. به مدینه در قصر خود که عقیق نام داشت درگذشت. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۶۶). رجوع به الاصابه ج ۳ ص ۸۳ و تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ص ۳۳ و تاریخ مصر ص ۹۴ و امتاع الاسماع شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن مکی نیلی. شیعی مذهب و مردی نحوی و فاضل بود. اوراست شعری گزیده در مدح اهل بیت بسال ۵۶۵ درگذشت. و بیش از صدسال زندگی کرد. (از معجم الادباء ج ۴ ص ۲۳۰).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن اسماعیل حیری نیشابوری. رجوع به ابوعثمان حیری رازی شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن سلیمان ابومحمد ثوراتی حرانی نحوی. ادیب شاعر و بشام و عراق رفت و در بغداد سکونت جست در آنجا از ابن منصور علم آموخت و در نحو عارف و در نظم و نثر نیکو شعر میگفت. وی بسال ۵۸۰ درگذشت. (معجم الادباء ج ۴ ص ۲۳۰). رجوع به روضات ص ۱۱۳ شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن حسن بن شداد ابوعثمان. معروف به ناجم مردی ادیب و فاضل بود و نیکو شعر میگفت. بین وی و ابن رومی صحبت و مودت و گفتگو بوده است. بسال ۳۱۴ درگذشت. (از معجم الادباء ج ۴ ص ۲۳۱).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن زنگی بن مودود از سلغریان فارس و پنجمین تن از اتابکان این سرزمین است. وی بسال ۵۹۹ بر اتابک طغرل غلبه یافت و خود اتابک فارس گردید. و بسال ۶۰۰ به طرف اصفهان حرکت نمود و بسال ۶۰۲ کرمان را تحت اطاعت درآورد و بسال ۶۱۴ عازم عراق شد.اتابک پس از مراجعت سلطان جلال الدین منکبرنی بایران آمد. و تاخت و تاز او در عراق تا سال ۶۲۳ که وفات یافت ادامه پیدا کرد و دیگر اقدامی به لشکرکشی و جنگ نکرد بلکه اوقات خود را به بنای خیر از بازار و مسجد و رباط و حمام و انشاء قنوات و حصار دور شیراز و تربیت اهل علم و ادب گذرانید. وی ممدوح چند تن از مشاهیر شعرای فارسی است. رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال صص ۱۹۰، ۳۸۳ – ۳۸۵ و ۳۸۷، ۳۸۹، ۳۹۰، ۴۰۰، ۵۳۹، ۵۴۰ و شدالازار ص ۲۱۲، ۲۱۷، ۲۱۸، ۲۵۵، ۲۶۹، ۲۷۲، ۲۷۳، ۲۸۳ وجهانگشای جوینی ج ۲ ص ۹۷، ۱۵۰، ۱۵۱، ۲۰۲ و تاریخ عصرحافظ ج ۱ ص ۳، ۱۷۲ و تاریخ گزیده ص ۵۰۸ و ۸۲۰ شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن عبادةبن دلیم بن حارثه خارجی. معروف به ابوثابت صحابی و از مردم مدینه و رئیس قبیله خزرج بود و از امراء و بزرگان جاهلیت و اسلام است. وی بخاطر اطلاع او از کتابت و تیراندازی و شناوری به «کامل » ملقب شد. در جنگ عقبه با هفتاد تن از انصار شرکت داشت. و همچنین در جنگ احد و خندق و جز آنها حاضر بود وی یکی از نقباء دوازده گانه است. در خلافت عمر بسال ۱۵ هَ.ق. به شام درگذشت. (اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۶۴).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی آبی. رجوع به سعدالملک آبی شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن ابوالقاسم بن علی بن القاسم ابوالمعالی انصاری خطیری یا بغدادی. معروف به وراق دلال. مردی ادیب فاضل بود و او را اشعاری لطیف است او راست مصنفاتی : زینة الدهر و عصرة أهل العصر، در ذکر لطائف شعراء عصر. و ذیلی است بر دمیةالقصرباخزری و کتاب لمح الملح، و دیوان شعری دارد. روز دوشنبه ۱۵ ماه صفر بسال ۵۶۸ هَ.ق. به بغداد درگذشت. (معجم الادباء ج ۴ ص ۲۳۲). رجوع به اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۶۵٫
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن علی بن عیسی القمری ملقب به شرف الدین ابوطاهر قمی وزیر سلطان سنجر سلجوقی (۴۷۹ – ۵۵۲ هَ.ق.) و پسر برادر نظام الملک است. و بر امام الحرمین جوینی فقه آموخت و هنگامی که وزارت را بعهده داشت مفتی خراسان نیز بود. وی بسال ۵۱۵ هَ.ق. درگذشت. (اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۶۵). بعد از فوت شهاب الاسلام سنجر وزارت خود را بشرف الدین ابوطاهر داد معزی گوید:
بذات خویش مر او را شرف نبود و خطر
بخدمت شرف الدین شریف گشت و خطیر
ستوده سعد علی مهتری که سعد علو
نصیب دولت او کرد کردگار نصیر.
و در قصیده ٔ دیگر گوید:
پشت شریعت و شرف دین مصطفی
مهر ولی فروز و سپهر عدوشکن
بوطاهر مطهر و مخدوم روزگار
سعد علی عیسی و خورشیدانجمن.
رجوع به وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقی تألیف اقبال ص ۲۴۹ ببعد شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن مالک بن سنان الخدری انصاری خزرجی. مکنی به ابوسعید خدری از صحابه و ملازمین پیغمبر اکرم (ص ) بوده. احادیث زیادی از وی روایت شده است و در دوازده غزوه شرکت کرد در صحیحین ۱۱۷۰ حدیث از وی نقل شده. وی در مدینه وفات یافت. (اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۶۶).
سعد. [س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعدبن صیفی تمیمی ملقب به شهاب الدین و مکنی و مشهور به حیص بیص ابوالفوارس از مشاهیر شعرا و از جمله ٔ فقهای شافعیه است. سبب اشتهار وی به حیص بیص از این جهت است که روزی مردمان را دید که در حرکت و اضطراب شدید میباشند گفت ماللناس فی حیص بیص. ابن خلکان گوید: حیص بیص بر زی عرب لباس میپوشید و شمشیر بر گردن حمایل می افکند. اشعاری در جواب اشعار علی بن اعرابی موصلی سروده که مطلع آن این است :
لا تضع من عظیم قدر و ان
کنت مشارالیه بالتعظیم.
او را دیوان شعری است. وی در بغداد بسال ۵۷۴ درگذشت. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج ۵ ص ۵۶ تا ص ۵۸ و اعلام زرکلی ج ۱ص ۳۶۷ و معجم الادباء ج ۴ ص ۲۳۳ ببعد شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن الحسن بن سعیدبن مطربن مالک بن حارث بن سنان ازدی مکنی به ابوطالب و معروف به وحید بغدادی عالم در نحو و لغت و عروض و در ادب مشهور بوده. ابوطالب بن بشران نحو را نزد او آموخت وی دیوان متنبی را شرح کرده است. وی بسال ۳۸۵ درگذشت. (از معجم الادباء ج ۴ ص ۲۳۳).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن معاذبن نعمان بن امری ءالقیس اوسی انصاری صحابی و در جنگ بدر حاضر بوده و جراحت یافت و بدان جراحت درگذشت و در بقیع دفن گردید. (از اعلام زرکلی ج ۱ ص ۳۶۷).
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن منصور اسرائیلی. رجوع به ابن کمونه شود.
سعد. [ س َ ] (اِخ ) ابن مهد، مکنی به ابونصر. یکی از عمال امراء آذربایجان بوده. (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص ۷۸۳).

اسم سعاد در فرهنگ فارسی

سعد
ابن منصور اسرائیلی .
خجسته، مبارک، سعودجمع
( اسم ) مشک زمین . یا سعد خوراکی . سعد سلطانی . یا سعد سلطانی . گیاهی است از تیره جگنها که در اماکن مطوب و گرم روید . قسمتی از ساقه های زیرزمینی آن غده یی شکل شده و محتوی مواد ذخیره یی و غذایی شیرین و مطبوع و چرب میگردد و به مصرف تغذیه میرسد سعد خوراکی بادام زمینی . توضیح : این گیاه را با پسته زمینی که از تیره پروانه واران است نباید اشتباه کرد . یا سعد کوفی . مشک زمین . یا سعد ماکول . سعد سلطانی .
ابن مهد مکنی به ابو نصر یکی از عمال امرائ آذربایجان بوده .
سعد الدین کاشغری
در اوایل حال بتحصیل علوم مشغول بود راه زهد و تقوی پیش گرفت و در زمر. مریدان وخلفا مولانا نظام الدین خاموش در آمد و بسال ۸٠۶ درگذشت و در سر خیابان مدفون شد .
سعد السعود
نام منزل بیست و چهارم است از منازل قمر .
سعد الملک
سعد ابن محمد آبی . از اعیان درباری ملکشاه ومستوفی سلطان محمد بود چون او در محرم سال ۴۹۸ به تبریز رسید سلطان محمد او را بصدارت خود اختیار نمود سعد الملک آبی درحقیقت اولین وزیر سلطان محمد است سعدالملک در دور. وزارت خود اولا امیر ایاز سپهسالار بر کیارق را که بعد از مرگ او پسر خرد سالش ملکشاه را بسلطنت برداشته بود .
سعد الهمام
یکی از سعود به گانه و آن دو کوکب است متناسق . و فاصل. آندو ذراعی است و در صورت فرس اعظم است .
سعد اکبر
ستار. مشتری .
سعد بلع
دو ستاره است بر دست چپ آبریز و میانشان سومین است گویند این آنست که سعد او را فرو برد .
سعد بها
میر علیشیر نویسد : اشعار خوب دارد .
سعد ذابح
منزل بیست و دوم از منازل قمر و آن دو ستاره است که میان آنها دوری بقدر یک ذارع و بطرف یکی از آنها کوکبی خورد است که آنرا میخواهد ذبح کند . نام منزلها از منازل ماه .
سعد و اسما
اول نام عاشق و دوم نام معشوقه است . که در عرب بوده اند .
سعد آبا شور
ده از دهستان ریوند بخش حوم. شهرستان نیشابور .
سعد آباد
جزو بخش شمیران شهرستان تهران و در شمال تجریش بین تجریش و دربند واقع و یکی از نقاط خوش آب و هوای شمیران است و کاخ ها و ابنیه ییلاقی دربار شاهنشاهی در آنجا قرار داشت یا عهدنامه سعد آباد . عهدنامه عدم تعرض میان ایران ترکیه افغانستان و عراق که در کاخ سعادت آباد منعقد شده ( ۱۷ تیرماه ۱۳۱۶ه.ش.) . برای تامین و استقرار صلح و امنیت در خاور نزدیک کشورهای مذکور تصمیم گرفتند که عهدنامه ای بین خود منعقد سازند نمایندگان دول مذکور پیمانی مبنی بر عدم تعرض و تشیید روابط دوستانه تحت ده ماده تنظیم وامضا کردند و این عهدنامه در جلسه ۲۵ اسفند ۱۳۱۶ ه.ش. بتصویب مجلس شورای ملی رسید .
جزئ بخش شمیران شهرستان تهران تجریش دربند .
سعد الاخبیه
منزل بیست و پنجم ازمنازل قمر و آن از آخر سعد السعود است . و آن چهار ستاره است بر ذراع ساکب المائ الیمنی .
سعد البارع
یکی از سعود ده گانه است . و آن دو کوکب است متناسق و فاصل. میان آندو ذراعی و در صورت فرس اعظم است .
سعد البهائم
یکی از منازل قمر و از سعود ده گانه است .
سعد الدوله
جواد ( خان ) از رجال اواخر قاجاریه و صدر مشروطیت ( نیمه اول قر.۱۴ ه. ) وی در آغاز بهواداری مشروطه برخاست و بکیفر آن از وزارت افتاد و بارنج و خواری بسیار بیزد تبعید شد . سپس در عهد مشروطه مورد تقدیر مردم قرار گرفت و با احترام بتهران بازگشت و نماینده مجلس شوری گردید و او را بلقب ابولمله ملقب کردند ولی وی بتحریک اتابک بدربار جلب شد و از نمایندگی کناره گرفت ( ۱۳۲۵ه.ق.) . در کابینه مشیرالسلطنه که با محمد علی شاه میرزا تشکیل شد سعدالدوله و زیر خارجه گردید ولی چون ببدگویی از مشروطه و دارالشوری می پرداخت همه از او آزرده شدند و شاه او را عزل کرده علائ السلطنه را باردیگر وزیر خارجه گردانید . وی سپس یکی از دشمنان بزرگ مشروطه شد و در برانگیختن محمد علی شاه ضدملت بر دیگران سبقت می جست و با دشمنان مشروطه توطئه ها ترتیب داد . پس از پیروزی آزادی خواهان وی بسفارت هلند پناه برد .
عوفی نام او را اسعد بن شهاب ضبط کرده است و گوید اگر چه از معارف بخارا بود او در آخر عمر تمتع وتنعم دنیاوی نداشت و عمر خود را بر خدمت درویشان و اهل دل صرف کرد . قصید. از او آورده است .
سعد الدین
محمد بن علی مستوفی ساوجی (مقت.۷۱۱ه.ق.) غازان ابلخان ایران در اواخر سال ۶۹۷ هنگامی که از تبریز بعزم قشلاق بطرف بغداد میرفت در او جان سمت وزارت و صاحب دیوانی را بدو داد و نیابت وزارت را بعهده رشیدالدین فضل الله واگذاشت و آن دو بمعیت یکدیگر باداره ممالک غازانی مشغول شدند . پس از جلوس اولجاتیو ( ۷٠۳ ) وی خواجه رشیدالدین را بصدارت و خواجه سعد الدین را بمشارکت او در امور دیوانی و وزارتی گماشت . در سال ۷۱۱ نقاری بین دو وزیر دست داد و بتحریک مفسدان سلطان بر او متغیر گردید و در دهم شوال همان سال ویرا با چند تن از نواب او در حوالی بغداد بقتل رسانیدند .
هروی از فضلا و شعرای زمان سابق و معاشر شمسی طبسی و پوربهای جامی شاگرد او بوده و خواجه عزالدین فریومدی را که در زمان چنگیزخان وزیر خراسان بود مداحی نموده وفاتش در سنه تسع و اربع و ستمائه واقع شده .
سعد الدین آوجی
وزیری هنر پرور بود بعد از قتل صدر الدین احمد زنجانی منصب ساحب دیوانی بشرکت خواجه رشیدالدین طبیب بدو قرار گرفت . و به وزارت سلطان الجاتیو نیز رسید .
سعد الدین ابوالقاسم
ابن براج
سعد الدین تفتازانی
مسعود عمر بن عبدالله التفازانی همه او را استاد کل و سر آمد فضلای ابنای بشر می شمارند از مولفات وی شانزده مجلد نام می برند وی در قریه تفتازان نزدیک فسا در خراسان سال ۷۲۲ – متولد گردید .

اسم سعاد در فرهنگ معین

سعد
(سَ) [ ع . ] (ص .) مبارک، خجسته .

اسم سعاد در فرهنگ فارسی عمید

سعد
خجسته، مبارک.
* سعد اکبر: (نجوم) سیارۀ مشتری، سعدالسعود.
* سعد ذابح: یکی از منازل قمر، دو ستارۀ روشن که در جای ذبح یکی از آن ها ستارۀ کوچکی است که گویی می خواهد آن را ذبح کند: سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه / سوی او محور ز خط استوا کردی رها (خاقانی: ۲۰).
گیاهی که در جاهای مرطوب می روید و در بیخ آن غده هایی تولید می شود که خوش طعم و مٲکول است، مشک زمین، مشک زیرزمین.

اسم سعاد در اسامی پسرانه و دخترانه

سعدالدین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: (تلفظ: saedoddin) (عربی) (موجب) نیک بختی دین، (در اعلام) نام چند تن از مشاهیر، از جمله سَعدالدین وراوینی نویسنده و دانشمند قرن هفتم هجری قمری صاحب کتابِ ‘ مرزبان نامه ‘ – موجب سعادت دین
سعدی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی,عربی
معنی: سعد (عربی) + ی (فارسی )، فرخندگی، خجستگی، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز