معنی اسم سَلامه

سَلامه :    (عربي) (اَعلام) سلامه يا سلافه مشهور به شهربانو دختر يزدجرد ابن شهريار يا هرمزان و همسر امام حسين(ع).

 

 

اسم سلامه در لغت نامه دهخدا

سلام. [ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن، کردن، و زدن و گفتن آید. (از ناظم الاطباء). درودگفتن. تهنیت گفتن. (فرهنگ فارسی معین ) :
نرمک او را یکی سلام زدم
کرد زی من نگه بچشم آغیل.
حکاک.
مگر با درود و پیام و سلام
دو کشور شود زین سخن شادکام.
فردوسی.
سلام بر تو باد و رحمت و برکتهای ایزدی. (تاریخ بیهقی ).
از سجودش بتشهد برد آنگه بسلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام.
منوچهری.
از تو ما را نه کنار و نه پیام و نه سلام
مکن ای دوست که کیفر بری و درمانی.
منوچهری.
ور سلامت را نمیداد او علیک
پیشت آید بی تکلف بسلام.
ناصرخسرو (دیوان ص ۲۹۹).
جواب داد سلام مرا به گوشه ٔریش
چگونه ریشی مانند یک دو دسته حشیش.
انوری.
بسلامیت دردسر ندهیم
زآنکه ترسنده از ملال توایم.
خاقانی.
چون سخن از خود بدر آمدتمام
تا سخنش یافت قبول سلام.
نظامی.
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین.
مولوی.
گر بلندت کسی دهد دشنام
به که ساکن دهد جواب سلام.
سعدی.
– بسلام آمدن ؛ به تهنیت و درود آمدن :
روز آدینه قاید بسلام خوارزمشاه آمد و مست بود ناسزاها گفت و تهدیدها کرد. (تاریخ بیهقی ).
بنده وارت بسلام آیم و خدمت بکنم
ور قبولم نکنی میرسدت کبر و منی.
سعدی.
زهی سعادت من کم تو آمدی بسلام
خوش آمدی و علیک السلام والاکرام.
سعدی.
– بسلام کسی رفتن ؛ به حضور او رفتن برای اظهار ادب. شرفیاب حضور کسی شدن :
و بسلام کسی نرفتی و کس را نزدیک خود نگذاشتی. (تاریخ سیستان ). طاهر فرمان داد تا همه ٔ سرهنگان بسلام لیث رفتند. (تاریخ بیهقی ).
– دو سلام گفتن بر… ؛ ترک گفتن :
گر کنی در جهان به شب گیری
دو سلام و چهار تکبیری.
سنایی.
– امثال :
با مردم زمانه سلامی و والسلام.
سلام از کوچک است.
سلام از ماست.
سلام بزرگ و کوچک ندارد.
سلام روستایی بی طمع نیست.
سلام سلامتی است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
سلام سنت است و جواب آن واجب. (از جامع التمثیل ).
|| احترام نظامی که هر فرد سپاهی نسبت بمافوق خود انجام دهد و آن معمولاً عبارت است از خبردار بودن و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک پنجه دست مزبور نزدیک شقیقه. (فرهنگ فارسی معین ). || در شرع، ذکری است که نمازگزار درآخرین رکعت نماز گوید و جز بدان تمام نشود و آن را دو صیغه است السلام علینا و علی عباداﷲ الصالحین. السلام علیکم و رحمة اﷲ و برکاته. نمازگزار هریک از این دو سلام را بدهد دیگری مستحب شود. (فرهنگ فارسی معین ).
|| نام درختی تلخ که سلام نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || صدهزاری که به هندی لکه گویند و در سراج اللغات از کتاب دبستان نقل کرده است که مراتب اعداد نزد فارسیان بدینگونه است یک، ده، صد، هزار، سلام یعنی صدهزار. و صد سلام را شمار گویند و صدشمار را اشمار و صداشمار را اراده و صد اراده را رالی ارار گویند. (غیاث ). || (اِمص ) سلامت. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی گزندگی. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بی عیبی. (آنندراج ). پاکی از عیبها. (منتهی الارب ). بی عیب. (زمخشری ). بی عیب بودن. || تحیت. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (مص ) گردن نهادن. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || در اصطلاح فلسفی برهنه شدن نفس از محنت دو جهان است. (کشاف اصطلاحات الفنون ). تجردالنفس عن المحنة فی الدارین. (تعریفات جرجانی ).
– ابوسلام ؛ مردم گیاه. (ناظم الاطباء).
– دارالسلام ؛ بهشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
– سلام پله ؛ کنایه از میل کردن کفه ترازو از طرفی که جنس در او باشد. (آنندراج ). رجوع به همین کلمه شود.
– مدینة السلام ؛ بغداد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). در لغت نامه ٔ مقامات حریری میگوید که بغداد را از آن روی مدینة السلام گویند که سلام دریایی است دربغداد.
– نهرالسلام ؛ دجله. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
– وادی السلام ؛ پشت کوفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
– || گورستان، قبرستان در نجف اشرف.
– والسلام ؛ تمام شد و بآخر رسید. (ناظم الاطباء) :
بی طمع نشنیده ام از خاص و عام
من سلامی ای برادر والسلام.
مولوی.
چه وصفت کند سعدی ناتمام
علیک الصلوة ای نبی والسلام.
سعدی (بوستان ).
|| (اِخ ) نامی از نامهای باریتعالی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
سلام. [ س ِ ] (ع مص ) صلح کردن و آشتی نمودن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

اسم سلامه در فرهنگ فارسی

سلام
بی گزندشدن، گردن نهادن، پاکی ورهایی ازعیب، درود
۱ – ( مصدر ) گردن نهادن . ۲ – درود گفتن تهیت گفتن . ۳ – بی عیب بودن . ۴ – ( اسم ) گردن نهادگی . ۵ – درود گویی تهیت . ۶ – بی عیبی تندرستی سلامت . ۷ – ( اسم ) درود . ۸ – مراسمی که در عید ها در پیشگاه شاه یا رئیس مملکت برقرار شود و طبقات مختلف کشوری و لشگری و نمایندگان دول خارجه وی را تهیت گویند . ۹ – احترام نظامی که هر فرد سپاهی نسبت به مافوق خود انجام دهد و آن معمولا عبارت است از خبر دار بودن و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک پنجه دست مزبور نزدیک شقیقه . ۱٠ – ذکریست که نماز گذار در آخرین رکعت نماز گوید و نماز جز بدان تمام نشود و آن را دو صیغه است : السلام علینا و علی عبادالله الصالحین السلام علیکم و رحمه الله و برکاته . نماز گزار هر یک از این دو سلام را بدهد دیگری مستحب شود .
صلح کردن و آشتی نمودن
سلام الابرش
یکی از نقله و مترجمین کتب عربی که در ایام برامکه بود .
سلام الله
( اسم ) درود خدا . یا سلام الله علیه . ( جمله اسمی ) درود خدا بر او باد . ( پس از ذکر اسم پیغمبر یا امام آورند ). یا سلام الله علیهم احمعین . ( جمله اسمی ) درود خدا برایشان ( همه ) باد. ( پس ازذکر اسم پیغمبران یا امامان آرند ) .
سلام الله علیه
سلام خدا بر او باد
سلام پله
کنایه از میل کردن کفه ترازو و از طرفی که جنس در او باشد .
سلام دادن
سلام کردن
سلام رساندن
( مصدر ) درود رسانیدن تبلیغ تحیت .
سلام رسانیدن
( مصدر ) درود رسانیدن تبلیغ تحیت .
سلام زدن
( مصدر ) سلام کردن .
سلام علیک
( جمله اسمی ) رود برتو بادا . : گویند سلام علیک چنانک کسی کسی را بدرود کند . توضیح آهو خانم وزن چادر سفید با شرم حضور و نزاکت ..با هم سلام و علیک و احوالپرسی کردند .
درود بر تو
سلام علیکم
( جمله اسمی ) درود برشما .
سلام فرستادن
( مصدر ) سلام کردن .
سلام قاری
مکنی به ابو المنذر . و اصحاب عدل او را ابوالمدبر نامیدندی .
سلام گفتن
( مصدر ) سلام کردن .
سلام کردن
( مصدر ) درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن.
توپ سلام
[gun salute, -gun salute, guns, twenty-one guns] [علوم نظامی] گلوله یا گلوله های توپ، عموماً از نوع مشقی، که در مراسم رسمی برای ادای احترام شلیک می شود
مادر زن سلام
مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه ای بدیدار مادر عروس میرود. در این دیدار داماد دست مادر عروس را میبوسد و از او هدیه ای دریافت میدارد . این عمل را مادر زن سلام گویند .
ابن سلام
در افسانه مشهور نام شوهر لیلی معشوقه مجنون قیس عامری
پدر زن سلام
( اسم ) دیدار اول که داماد کند از پدر زن در خان. پدر زن .
پیش سلام
( صفت ) کسی که از راه خاکساری یا خوشخویی در سلام گفتن سبقت کند :مرد افتاد. پیش سلامی است هر جا غمی است پیش سلام دل منست مشهور ملک فتنه بود روشناس من . ( شفایی )

اسم سلامه در فرهنگ معین

سلام
(سَ) [ ع . ] (مص ل .) ۱ – درود گفتن . ۲ – بی گزند شدن . ۳ – گردن نهادن . ، ~ علیک درود بر تو باد. ، ~ علیکم درود بر شما.
مادرزن سلام
( ~. زَ. سَ) [ فا – ع . ] (عا.) مرسوم است که صبح روز بعد از عروسی داماد با هدیه ای به دیدار مادر عروس می رود. در این دیدار داماد دست مادر عروس را می بوسد و از او هدیه ای دریافت می کند.

 

اسم سلامه در فرهنگ فارسی عمید

سلام
۱. واژه ای که در آغاز گفتگو به کار می رود.
۲. (فقه) سه جمله ای که با سلام آغاز می شود و از ارکان نماز است و نمازگزار در آخرین رکعت نماز بیان می کند.
۳. تحیت و درود.
۴. [قدیمی] پاکی رهایی از عیب و آفت.
۵. (نظامی) احترام مرد نظامی به حالت خبردار و بالا بردن دست راست و قرار دادن نوک انگشت وسط رو به شقیقه، به شکلی که کف دست راست رو به جلو است.
* سلام کردن: (مصدر لازم) درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن.
* سلام گفتن: (مصدر لازم) = * سلام کردن
سلام علیک
درود بر تو.
سلام علیکم
درود بر شما.
پدرزن سلام
دیدار داماد از پدر زنش در روز بعد از شب زفاف.
پیش سلام
کسی که از روی تواضع یا خوش خویی در سلام گفتن پیشی کند.
مادرزن سلام
جشنی در روز بعد از عروسی که در آن داماد به دیدن مادرزن خود می رود و به او هدیه ای می دهد.

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز