معنی اسم سودا

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم سودا

سودا :    (عربي) ۱- (به مجاز) فكر، خيال، شور و شوق؛ ۲- (در قديم) (به مجاز) علاقه‌ي شديد به كسي يا چيزي، عشق.

 

 

 

اسم سودا در لغت نامه دهخدا

سودا. [ س َ ] (ع ص ) سیاه. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
– سودا بر سر زدن ؛ مرادف زیر کردن سیاهی. (آنندراج ) :
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم
در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم.
صائب (از آنندراج ).
رجوع به سوداء شود. || (اِ) خرید و فروخت. (غیاث اللغات ). خرید و فروخت که دو کس با هم کنند و این ترکی است. (آنندراج ). تجارت. بیع و شری. (یادداشت بخط مؤلف ). معامله. داد و ستد. تبدیل. تعویض. (یادداشت بخط مؤلف ) :
تا گرفتاری تو در عقل لجوج
از تو این سودا همه سودا بود.
عطار.
گفت صوفی قادر است آن مستعان
که کند سودای ما را بی زیان.
مولوی.
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز.
حافظ.
به دکان من آمدند و پرسیدند چه مقدار سودا کرده ای. (انیس الطالبین ص ۱۳۷).
– سودای ترکانه کردن ؛ کنایه از معامله ٔ بی تکلف کردن. (آنندراج ).
– سودا بر هم خوردن ؛ بهم خوردن معامله است. (از آنندراج ) :
متاع دل بهر کس داده بودم بازمیگیرم
پریشان طره ای دیدم که برهم خورد سودایم.
ابوطالب کلیم (از آنندراج ).
– سودا بر هم زدن ؛ کنایه از معامله بهم زدن. (آنندراج ) :
رحم کن سودای ما بیچارگان برهم مزن
میتوان آخر بجانی بر سر یک مو گذشت.
طالب آملی (از آنندراج ).
– سودا بریدن ؛ کنایه از معامله را بهم زدن :
ما را ز نفع و سود تو سودابریده است
سودا بریده است و چه زیبا بریده است.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج ).
|| نام خلطی از اخلاط اربعه و در فارسی به معنی دیوانگی است و این مجاز است، چرا که بسبب کثرت خلط سودا جنون پیدا میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
شگفت از آنکه همه مغز من محبت تست
چگونه داند غالب شدن بر او سودا.
مسعودسعد.
با واقعه ٔ عشقم و با حادثه ٔ هجر
در عشوه ٔ وسواسم و در قبضه ٔ سودا.
مسعودسعد.
و هرگاه که جگر گرمتر کفک او بیشتر باشد و گرمتر، آنرا صفراء سوخته گویند و اگر بغایت سوختگی رسد سودا گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سودا دو گونه است : طبیعی و ناطبیعی. اما طبیعی درد خون است و بدین سبب سطبرتر و گران تر از اوست و طبع او طبع زمین است سرد و خشک و رنگ او سیاه است و مزه ٔ او آمیخته است از شیرینی و ترشی و فراز هم کشیدگی و… (ذخیره ٔخوارزمشاهی ).
سودا برد بنفشه وشکر چرا مرا
زآن شکر و بنفشه بسودا رسیده کار.
خاقانی.
گر بدل آزاد بودمی چه غمستی
عقده ٔ سودا گشودمی چه غمستی.
خاقانی.
دماغش را چنان سودا گرفته ست
کز آن سودا ره صحرا گرفته ست.
نظامی.
آری از آنجا که دل سنگ بود
خشکی سوداش در آهنگ بود
گم شدم در راه سودا رهنمایا ره نمای
صبرم از پا اندرآمد دستگیرا دست گیر.
سعدی.
|| دیوانگی : اگر صبر نکنم باری سوداو ناشکیبائی را بخود راه ندهم. (تاریخ بیهقی ). از بهر خنده ٔ آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندیدی در من نخندیدی. (قابوسنامه ).
فضل تو چیست بنگر بر سرت
از سر هوس برون کن و سودا را.
ناصرخسرو.
باژگونه است کار این گیتی
زین همه هرچه گفتم از سوداست.
مسعودسعد.
– سودای صفرایی ؛ باشد که نوعی از صفرا بسوزد وسطبر شود و سیاه آنرا سودای صفرایی گویند. سیاه باشد و روشن قرمز و ترش و مگس گرد آن نگردد و زمین را بجوشد و هر جا که بگذرد بسوزد و بخراشد، طبیبان آنرا سودای صفرایی گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| اندیشه. خیال. فکر. هوس. میل. محبت شدید :
برون برد از چشم سودای خواب
درآورد در دل هوای سفر.
لوکری.
خواجه احمد حسن گفت : این چه سوداست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۲۳).
دو سودا در یکی سر برنتابد
یکی دل با دو دلبر برنتابد.
ناصرخسرو.
فرمود: یا عزیز تو را با این سودا چکار؟ چنین مگو که نامت از دیوان پیغمبران محو کنم. (قصص الانبیاء ص ۱۸۴).
حجره ٔ عقل ز سودای زنان خالی کن
تا بجان پند تو گیرند همه پرعبران.
سنایی.
همی گویند کز سودا نباشد آدمی خالی
به جان حاسدت آورده اندوه و تعب غوغا.
سوزنی.
بجز سخا و کرم نیست در دلش سودا
چنین بود بحقیقت مآثر سودا.
سوزنی.
در غمزه ٔ جادوی او نیرنگ رنگارنگ بین
در طبع خاقانی کنون سودای گوناگون نگر.
خاقانی.
سودای این سواد مکن بیش در دماغ
تکلیف این کثیف منه بیش بر روان.
خاقانی.
سرش سودای بازار شکر داشت
که شکر هم ز شیرینی اثر داشت.
نظامی.
ندارم سر تاج و سودای تخت
که ترسم شبیخون درآید به بخت.
نظامی.
غرق دریا تشنه میمیرم مدام
این چه سودائی است این سودا خوش است.
عطار.
یکی را خری درگل افتاده بود
ز سوداش خون در دل افتاده بود.
سعدی.
ز سودا که این پوشم و آن خورم
نپرداختم تا غم دین خورم.
سعدی.
سویدای دل من تا قیامت
مباد از شوق و سودای تو خالی.
حافظ.
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی.
حافظ.
سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری.
حافظ.
علم بهر کمال باید خواند
نه بسودای مال باید خواند.
اوحدی.
|| (ص ) بیهوده. باطل :
قطره باشد هرکه را دریا بود
هرچه جز دریا بود سودا بود.
عطار.
– امثال :
آه نداشت که با ناله سودا کند.
از سودای نقد بوی مشک می آید.
خوشی بخوشی سودا برضا.
سودا چنان خوشست که یکجا کند کسی .
سودای اول محمود است . (جامع التمثیل ).
سودای خام پختن .
هر سری را سودایی است ؛ هر سری دارد در این بازار سودای دگر.
یک سر است و هزار سودا؛ یکدل دارد و هزار دلبر.
|| (اِ) گاهی به معنی عشق آید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). میانه ٔ دل. (دهار). شیفتگی. محبت. عشق :
هرگز نرسد فهم تو درین خط
هرچند در او بنگری بسودا.
ناصرخسرو.
مرا گویی چه سر داری سر سودای او دارم
بخاکپای او کامید خاک پای او دارم.
خاقانی.
چون جام گیری داد ده می تا خط بغداد ده
بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن.
خاقانی.
گر عمر گران کنم بسودات
سودای ترا گران مبینام.
خاقانی.
ای آتش سودای تو خون کرده جگرها
بر باد شده در سر سودای تو سرها.
خاقانی.
ز مجلس در شبستان رفت خسرو
شده سودای شیرین در سرش نو.
نظامی.
همه سرسبزی سودای رخت میخواهم
که همه عمر من اندر سر آن سودا شد.
عطار.
نیست از عاشق کسی دیوانه تر
عقل از سودای او کور است و کر.
مولوی.
بچشم سیاست در او بنگریست
که سودای او بر من از بهر چیست.
سعدی.
گلی را که نه رنگ دارد نه بوی
غریب است سودای بلبل بر اوی.
سعدی.
آنکه عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت.
حافظ.
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است.
حافظ.
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم.
حافظ.
– سودای خام ؛ خیال باطل و سودای خام پختن. خیال باطل کردن :
همی رفت و می پخت سودای خام
خیالش فروبرده دندان بکام.
سعدی.
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر بر سر سودای خام رفت.
حافظ.
– سودای کج پختن ؛ خیال کج. قصد باطل :
حافظ در این کمند سر سرکشان بسی است
سودای کج مپز که نباشد مجال تو.
حافظ.

اسم سودا در فرهنگ فارسی

سودا
معامله، دادوستد، ریدوفروش، آب سودا، نوشابه گازدار، آب دارای اسیدکربنیک
۱ – ( صفت ) مونث اسود سیاه . ۲ – یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است . ۳ – مالیخولیا وسواس . ۴ – خیال فاسد . ۵ – دلگیر ی ملالت . ۶ – هوی و هوس میل شدید . ۷ – عشق . یا سر ( به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم ) و سودائ . اسرار و اندیشه های باطن : ای که انکار کنی عالم درویشانرا – تونه ( چه ) دانی که سودا و سر است ایشانرا ? ( بدایع سعدی چاپ کاویانی ص ۳ ) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست : جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد ( عطار ) یا سودائ دل ( قلب ) دانه دل سویدای قلب .
سیاه خرید و فروخت
[پزشکی] ← اگزما
سودا پختن
( مصدر ) آرزوی دور و دراز و خیال باطل کردن .
سودا پرست
( صفت ) ۱ – آن که مطیع هوی و هوس خویش است . ۲ – شهوت پرستی . ۳ – آنکه خیالات باطل کند .
سودا پرستی
عمل و حالت سودا پرست .
سودا پیچیدن
خیال و جنون دست دادن
سودا پیمودن
( مصدر ) خیال فاسد کردن اندیشه بیهوده نمودن .
سودا جا ی
مکان سودا گری محل تجارت دارالتجاره سودا کده .
سودا داشتن
اندیشه و خیال کسی یا چیزی را داشتن راست آمدن سودا
سودا زدگی
حالت و کیفیت سودا زده .
سودا زده
( صفت ) ۱ – مالیخولیایی . ۲ – دیوانه مجنون . ۳ – عاشق .
سودا نمودن
با هم معامله کردن در خرید و فروخت
سودا کده
مکان داد و ستد دار التجاره سوداجای .
سودا کردن
مبادله معاوضه بدل کردن عوض کردن تبدیل نگران شدن
تنگ سودا
خلاف گشاده دل . کسی که در داد و ستد سختگیر باشد .
سنگ سودا
حجر الافروج
نیک سودا
خوش معامله
تب سودا
تبی که از ماده سودا باشد
خوش سودا
( صفت ) کسی که در داد و ستد درست باشد خوش معامله .

اسم سودا در فرهنگ معین

سودا
(سَ یا سُ) (اِ.) داد و ستد، خرید و فروش .
(سُ) [ انگ . ] (اِ.) آب دارای گاز کربنیک .
(سَ یا سُ) [ ع . سوداء ] (ص .) ۱ – مؤنث اسود، سیاه . ۲ – یکی از اخلاط چهارگانه که جای آن طحال است . ۳ – وسواس . ۴ – مالیخولیا، وهم . ۵ – هوی و هوس . ۶ – عشق .
سودا پختن
( ~ . پُ تَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) خیال باطل کردن .
سودا پیمودن
( ~ . پَ دَ) [ ع – فا. ] (مص ل .) خیال فاسد کردن .

اسم سودا در فرهنگ فارسی عمید

سودا
معامله، دادوستد، خریدوفروش.
۱. (طب قدیم) از اخلاط چهارگانۀ بدن.
۲. (طب قدیم) مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیال بافی.
۳. [قدیمی، مجاز] عشق.
۴. (طب قدیم) جنون.
۵. [قدیمی، مجاز] هوا و هوس: روزی تر و خشک من بسوزد / آتش که به زیر دیگ سوداست (سعدی۲: ۳۲۹).
۱. نوشابۀ گازدار حاوی گازکربنیک.
۲. مادۀ قلیایی سفیدرنگ، بی بو و تلخ که در صنایع شیشه سازی و مواد غذایی به کار می رود، آب سودا.
خوش سودا
پدیدآورندۀ خیالات خوش: عشق خوش سودا.

اسم سودا در اسامی پسرانه و دخترانه

سودا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: ترکی
معنی: (تلفظ: so (w) dā) (عربی) (به مجاز) فکر، خیال، شور و شوق، (در قدیم) (به مجاز) علاقه ی شدید به کسی یا چیزی، عشق – عشق، سودا
سودابه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: sudābe) (= سوداوه )، (در اعلام) دختر پادشاه هاماوران (حمیر) و زن کیکاووس پادشاه کیانی که عاشق سیاوش گردید – از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه هاماوران و همسر کیکاووس پادشاه کیانی

دانلود

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • esme me vaghean manish eshghe?????????

  • اسم سودا ریشه ترکی دارد نه یعنی یکی از اسم های مصدر در ترکی اصیل محسوب می شود

  • سودایعنی عشق دوست داشتن محبت و فقط همین

  • سلام
    آقای نویسنده محترم خواهشا اسماء رو تحریف نکنید
    سودا یا به شکل صحیح سئودا واژه ای ترکی و به معنای عشق هست .
    ماهسون قیرمیزی گول خواننده معروف ترکیه ای چند سال پیش هم ترانه ای ترکی به صورت سئودالییم سئودالییم . . . یامان گونون سئودالییم یعنی عاشقم عاشق روزای سختم و …
    خونده است
    لطفا نظر بنده رو هم تو نظرات بگذارید.
    ساغول

    • سلام بزرگوار .تشکراز نظریه شما
      من عاشق اسم سودا هستم وامیدوارم همه کسایی که اسمشون سودااست زیر ساییه خداوند ممنان سالم سلامت و خنده رو باشند

  • سلام ، نام من سودا است و ٣١ سال سن دارم ، اسمم اولين اسم در ثبت احوال تهران بود اين نام تركى ميباشد و معنى آن عشق ( دوست داشتن ) است . اسم خيلى زيبايى است و براى داشتن چنين اسمى از خانواده ى خوبم تشكر ميكنم . متشكرم

  • سودا اسم ترکی باشه به کنار. دراصل اسم اصیل ایرانیه. نمیدونم چرا سایت دلش می خواد تمام اسم ها رو عربی بدونه یا کنه.

  • سلام.درسته ک این اسم ترکیه ولی ازاونجایی ک در زمان خای قدیم ترکیه جزءایران بوده پس میتونیم اسموفارسی هم به جساب بیاریم.

  • سودا به هیچ وجه عربی نیست نمیدونم چرا همینطوری یه چیزی می نویسید
    سودا در ترکیه یعنی عشق

  • نمیدونم چرا ایرانیا دوست دارن علاقه ی شدیدی به کپی و…دارن از اطلاعات خارجیون یجا ندیدم بیان بااطلاعت خودشون بحث کنن سودا اصلو فرع ندارهو از اول تا اخر هم از کلمات کلیدی ترکیه بوده و هست

  • سودا یعنی عشق just love

  • سلام ممنون از سایتتون منم اسمم سوداس