معنی اسم حُریه

حُريه :    (عربي) (=حُره)، حُره.

%d8%ad%d9%8f%d8%b1%db%8c%d9%87

اسم حریه در لغت نامه دهخدا

حریت. [ ح ُرْ ری ی َ ] (ع مص جعلی، اِمص ) آزادی. (دهار). آزادمردی. حَرار. حُرّی. آزاد شدن. آزادمرد شدن. (دهار). آزادگی : می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد… و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته… و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب. (کلیله و دمنه ). امابه مروت و حریت آن لایق تر که مرا بدین آرزوها برسانی. (کلیله و دمنه ). و ذکر حریت و حقگذاری او بدان مخلد گردیده آمد. (کلیله و دمنه ). || اصیل شدن. || آزاد شدن از قید بندگی و مملوکیت.
حریت. [ ح ُرْ ری ی َ ] (ع اِ) زمین نرم ریگناک.
حریة. [ ح َ ی ی َ ] (ع ص ) تأنیث حَری ّ، سزاوار. ج، حریّات. حَرایا.
حریة. [ ح ُرْ ری ی َ ] (ع مص جعلی، اِمص ) در اصطلاح عرفا؛ خارج شدن از بندگی کائنات و قطع تمام علاقات با غیر واجب میباشد، و آن دو درجه دارد: حریت عامه که آزادی ازقید شهوات باشد. و حریت خاصه که آزادی از رقیت آداب و رسوم است چه در این مرتبه انسان در تجلی نورالانوار منحل شده و به محاق میرود. (از تعریفات جرجانی ).
حریه. [ ح َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در ۵۲ هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و کنار شمالی رودخانه ٔ جراحی. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. ۱۰۰ تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارس و عرب دارد. آب آن از رودخانه ٔ جراحی و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفه ٔ آل ابوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۶).

اسم حریه در فرهنگ فارسی

حریه
ده از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر
عطا حریه
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات الله علیهما

اسم حریه در لغت نامه دهخدا

حر. [ ح ِرر ] (ع اِ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. (منتهی الارب ). رجوع به حرح شود. ج، احراح :
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه.
سوزنی.
|| جُمَیْل حر؛ نوعی از مرغان است. و به ضم حاء نیز آمده است. رجوع به جُمَیْل شود. (منتهی الارب ).
حر. [ ح ُرر ] (ع ص، اِ) آزاد. خلاف بنده. (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). خلاف رقیق و عبد و برده. || آزادمرد. || جوانمرد. کریم. (منتهی الارب ) (نشوءاللغة ص ۱۵۳). رجوع به آزاده شود. ج، اَحرار، حِرار : کتب علیکم القصاص فی القتلی الحر بالحر و العبد بالعبد. (قرآن ۱۷۸/۲).
تمسک ان ظفرت بودّ حرّ
فان الحر فی الدنیا قلیل.
؟ (از اقرب الموارد).
ای دریغ آن حرهنگام سخا حاتم فش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گراه.
رودکی.
اگر نسبتم نیست یا هست حرم
اگر نعمتم نیست یا هست رادم.
عسجدی.
تا پای نهندبر سر حران
با کون فراخ گنده و ژنده.
عسجدی.
مرا گوئی اگر دانا و حری
به یمگان چون نشینی خوار و بی یار.
ناصرخسرو.
منشاء عشق جان حر باشد
مرد کشتی چه مرد دُر باشد.
سنائی.
صدف آمد حروف و قرآن دُر
نشود مایل صدف دل حر.
سنائی.
بعد از آن گفتش که ای سالار حر
چیست اندر پشت این انبان پر.
مولوی.
چشم از این آب از حول حر می شود
عکس می بیند سبد پر می شود.
مولوی.
هست مردی گفت این بازار پر
مردمانند آخر ای دانای حر.
مولوی.
چون برای خود کنی این طاس پر
خون نباشد آب باشد پاک و حر.
مولوی.
تا سبک گردد جوال و هم شتر
گفت شاباش ای حکیم اهل حر.
مولوی.
مولای منست آن عربی زاده ٔ حر
کآخر بدهان حلو میگوید مر.
سعدی.
رضا و ورع نیکنامان حر
هوی و هوس رهزن و کیسه بر.
(بوستان ).
|| برگزیده. برگزیده ٔ هر چیز و بهتر آن.(منتهی الارب ): حرالفاکهة؛ خیارها. (اقرب الموارد). || اسب نیکو. || کبوتربچه. || آهوبره. || ماربچه. || کار نیکو: ما هذا منک بحر؛ ای بحسن و جمیل. || چَرغ. باز. (منتهی الارب ). نوعی مرغ است. صقر. (نشوءاللغة العربیة صص ۱۵۲-۱۵۳). || جُمَیْل حر؛ مرغی است و بکسر حاء نیز آمده است. (منتهی الارب ). رجوع به جُمَیْل شود. || سیاهی بالای گوش اسب. (منتهی الارب ). || ساق حر؛ قمری نر. || عین حر؛ طائری است. (اقرب الموارد). || طین حر؛ گِل بی ریگ. (منتهی الارب ). خاک پاکیزه. گِل پاکیزه. خاک خالص. خاک بی آمیغ : بعض خاکها که پاکیزه است و آنرا بتازی الطین الحر گویند، میل به تری و نرمی دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || حرالطین ؛ برگزیده ٔ گل. || حرالرمل ؛ میانه ٔ ریگ. برگزیده ٔ آن. میانه ٔ توده ٔ ریگ. (منتهی الارب ). || حرالدار؛ میان خانه. (اقرب الموارد). || حرالوجه ؛ رخساره. || حرالبقل ؛ تره ها که خام خورند چون گندنا و ترب و ترخان و نعناع و مرزه و زردک. ج، احرارالبقول. (منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) تهانوی گوید: حریت نزد سالکین بریدن خاطر است از وابستگی آن باسوی اﷲ بطور کلی. پس بنده در حریت وقتی رسد که غرضی از اغراض دنیوی ویرا نماند، و پروای دنیا و عقبی ندارد، زیرا چیزی که تو در بند آنی بنده ٔ آنی. و در انسان کامل گوید: آزاده آن است که هشت چیز ویرا بکمال شود: اقوال، افعال، معارف، اخلاق نیک، ترک، عزلت، قناعت و فراغت. اگر کسی چهار اول را داشته باشد، آنرا بالغ گویند نه آزاده. آزادگان دو طایفه اند، بعضی خمول اختیار کنند و از اختلاط اهل دنیا و قبول هدایای ایشان احتراز نمایند و میدانند که صحبت اهل دنیا تفرقه افزاست، و بعضی رضا و تسلیم پیشه کنند، و دانند که آدمی را وقتی کاری پیش آید که نافع باشد، اگرچه در نظر او ضار باشد: عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم . پس اختلاط اهل دنیا و عدم اختلاط آنها نزد ایشان برابر است و همچنین قبول هدیه و رد آن. بدان که بعضی ملاحده میگویند که چون بنده به مقام حریت رسد، از وی بندگی زائل گردد، و این کفر است ،زیرا که بندگی از حضرت رسالت پناه (ص ) زائل نشد، دیگری که باشد تا در این مقام دم زند. آری بنده چون به مقام حریت رسد از بندگی نفس خویش آزاد گردد، یعنی آنچه نفس بر آن فرمان میدهد او بر آن نرود، بلکه او مالک نفس خود شود، و نفس مطیع و منقاد او گردد، تکلیف و مشقت عبادت از او دور شود و در عبادت، نشاط و آرام ماند و عبادت با نشاط بجای آورد. و الحریة نهایة العبودیة فهی هدایةاﷲ العبد عند ابتداء خلقه. کذا فی «مجمعالسلوک » فی بیان الطریق. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
حر. [ ح َرر] (ع مص ) گرم شدن. حرور. حرارت. (از منتهی الارب ).
حر. [ ح َرر ] (ع اِ) گرما. (منتهی الارب ). گرمی. (زوزنی ). نقیض بَرْد. حرارت. ج، حُرور، اَحارِر. (منتهی الارب ) : و قالوا لاتنفروا فی الحر قل نارُ جهنم اشد حراً. (قرآن ۸۱/۹). و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر. (قرآن ۸۱/۱۶).
گهی چو خاک پراکنده دل ز باد بلا
گهم چو آب بجوشید دل ز آتش حَر.
مسعودسعد.
چو سوزنی لقب آمد ز حَرّ نار سقر
برون جهان چو سر سوزن از حریر مرا.
سوزنی.
|| (مص ) حَرَّ القتل ُ؛نیک بسیار شد کشت و خون. (منتهی الارب ). کقول المتنبی : باجسام یَحِرﱡ القتل فیها. (اقرب الموارد). || حرالماء؛ گرم کردن آب را. || حریره پختن. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ حَرّة. زمینهای سنگلاخ سوخته. || (صوت ) زجر است شتران را. گویند: الحَرَّ. (منتهی الارب ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) شهری در موصل منسوب به حربن یوسف ثقفی. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به جزیره که آنرا با وادی دیگر «حران » گویند. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) وادیی به نجد. (معجم البلدان ).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب. (مهذب الاسماء).
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن صَبّاح. محدث است.
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن قیس بن حسن الفزاری. صحابی است. وی اصلاً از مردم نواحی تبوک است و با عم خویش عیینةبن حرض به حضور رسول (ص ) رسید… و برخی احادیث از وی منقول است و بدور خلافت عمر وی از مقربان آن مقام بود. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به عقد الفرید ج ۱ ص ۱۷۴ شود.
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن مالک بن خطاب العنبری، مکنی به أبی سهل. محدث است.
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یزید ریاحی. سردار طلیعه ٔ سپاه عبیداﷲبن زیاد بود و به سپاه ابوعبداﷲحسین بن علی (ع ) پیوست و در رکاب او به یوم الطف شهادت یافت، و او اول قتیل روز عاشورا به کربلا باشد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۴۷، ۴۸، ۵۲، ۵۳ و تاریخ گزیده ص ۲۵۹، ۲۶۰، ۸۳۹، ۸۴۸ و قاموس الاعلام ترکی شود.
حر. [ ح ُرر ] (اِخ ) ابن یوسف ثقفی. (منتهی الارب ) (معجم البلدان در حر).
حر. [ ح َ رِن ْ ] (ع ص ) انه لَحَر بکذا و حری بکذا و حَر ان یفعل کذا؛ ای جدیر و خلیق. (اقرب الموارد).

اسم حریه در فرهنگ فارسی

حر
گرما, گرمی, ضدبرد, حرورواحارجمع, آزاد, آزاده, آزادمرد, کریم, جوانمرد, برگزیده
( صفت اسم) آزاد آزاده آزاده مرد مقابل عبد بنده . جمع : احرار .
ابن زیاد ریاحی سردار طلیعه سپاه عبیدالله زیاد بود و بسپاه ابوعبدالله حسین بن علی (ع) پیوست و در رکاب او به شهادت رسید و او اولین قتیل روز عاشورا است
حر آباد
ده جزئ دهستان فراهان پائین بخش فرمیهن شهرستان اراک
حر عاملی
محمد ابن علی بن حسن بن علی بن حسن مشغری ( و . مشغر جبل عامل ۱۰۳۳ ه. ق . – ف. مشهد ۱۱۰۴ ه. ق. ). وی تا سن چهل سالگی در سوریه و جبل عامل نزد استادان شیعی تعلیم یافت و دو بار بحج رفت و سپس بعراق و خراسان رهسپار گردید و بمنصب شیخ الاسلامی و قاضی القضاتی مشهد منصوب شد و دو بار نیز از آنجا بحج رفت . آثار او عبارتند از: اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات الاثنا عشریه فی رد الصوفیه الاجازات احوال الصحابه اربعین حدیث ارجوزه در زکات ارجوزه در هندسه . پس از وفات او را در صحن آستانه قدس نزدیک در مدرسه میرزا جعفر دفن کردند . یا احمد بن حسن بن علی مشغری از دانشمندان شیعه عهد صفوی ( و. ۱۰۴۰ ه. ق. – ف. پس از ۱۱۲۰ ه. ق. ) وی برادر محمد شیخ الاسلام مشهور است . او پس از مرگ برادر در ۱۱۰۴ بمقام شیخ الاسلامی رسید و در ۱۱۱۵ بدستور شاه سلطان حسین صفوی باصفهان رفت . از آثار او تاریخ صغیر تاریخ کبیر تفسیر قر آن جواهر کلام حاشیه بر مختصر نافع را باید نام برد .
محمد ابن حسن بن علی ابن حسین مشغری در مشغل جبل عامل متولد گردید
حسن حر
ابن حسینی عاملی دیوان شعر دارد
ساق حر
قمری نر
علی حر
ابن محمد حر عاملی کرکی نویسنده و ادیب و شاعر بود و بسال ۱۰۱۵ قمری درگذشت او را مجموعه اشعاری است
قلقله دشت حر
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در ۸۴ هزار گزی جنوب خاوری ده شیخ موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است .

اسم حریه در فرهنگ معین

حر
(حُ ر یا رّ) [ ع . ] (ص . اِ.) آزاده، آزاده مرد.
(حَ ر یا رّ) [ ع . ] (اِ.) گرما، گرمی .

اسم حریه در فرهنگ فارسی عمید

حر
۱. آزاد؛ آزاده؛ آزادمرد.
۲. [قدیمی] کریم؛ جوانمرد.
۳. [قدیمی] برگزیده.
گرما؛ گرمی.

اسم حریه در اسامی پسرانه و دخترانه

حرمت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: احترام
حرمت علی
نوع: پسرانه
ریشه اسم: عربی
معنی: آن که شأن و حرمتی چون علی(ع) دارد یا به حرمت علی(ع) متولد شده است
حره
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: زن آزاده، لقب زنان اشرافی، خاتون، نام خواهر محمود غزنوی
حریر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: عربی
معنی: پارچه ابریشمی نازک

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز