معنی اسم جهان‌دخت

جهان‌دخت :    دختر شهره در عالم.

 

 

اسم جهان دخت در لغت نامه دهخدا

جهان. [ ج َ ] (اِ) عالم از زمین و کرات آسمانی. دنیا. گیتی. گیهان. عالم ظاهر. (برهان ) :
بت پرستی گرفته ام همه عمر
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
رودکی.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شادمان وگه ناشاد.
کسائی.
او میر نیکوان جهان است و نیکویی
تاج است سال و ماه مر او را و گرزن است.
یوسف عروضی.
همی دوم بجهان اندر از پس روزی
دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی.
جهان جانگزایست و او جانفزای
جهان گم کننده ست و او رهنمای
جهان جفت غم دارد او جفت ناز
جهان عمر کوته کند او دراز.
اسدی.
جهان را پرستی تو این نارواست
پرستش خدای جهان را سزاست.
؟
– آن جهان ؛ آخرت. عقبی.
– از جهان بیرون شدن ؛ کنایه از مردن : جهان به خرمی بگذاشت وبه نام نیک از جهان بیرون شد. (نوروزنامه ).
– این جهان ؛ دنیا :
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
رودکی.
– جهان آزموده ؛ مجرب. سردوگرم دیده. کارکشته :
جهان آزموده دلاور سران
گشادند یک یک بپاسخ زبان.
فردوسی.
– جهان آشوب ؛ بهم زننده ٔ جهان :
چون عقیق آبدار و چون کمند تاب دار
آن لب جان پرور و زلف جهان آشوب یار.
میرمعزی (از آنندراج ).
– جهان آفرین ؛ آفریننده. خدا. خالق.
– جهانبان ؛ جهاندار.
– جهانبانی ؛ جهانداری و سلطنت.
– جهان بانو :
جهان بانوَش خواند پیوسته شاه
بر او داشت آیین حشمت نگاه.
نظامی.
– جهانبخش :
در آن رزمها یار من رخش بود
همان تیغ تیزم جهانبخش بود.
فردوسی.
– جهان بین . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
– جهان پادشاه، جهان پادشا ؛ پادشاه جهان :
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال.
نظامی.
– جهان پادشاهی ؛ سلطنت جهان :
خدایا جهان پادشاهی تراست
ز ما خدمت آید خدایی تراست.
نظامی.
وگر بهمن از پادشاهی گذشت
جهان پادشاهی بمن بازگشت.
نظامی.
– جهان پرستی ؛ پرستیدن دنیا. دنیادوستی :
ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی درآی، پستی چند.
نظامی.
خاک تو شده جهان هستی
چون خاک مکن جهان پرستی.
نظامی.
– جهان پرور.
– جهان پناه ؛ پناه جهان. رجوع بهمین کلمه در ردیف خود شود.
– جهان پناهی . رجوع بهمین کلمه شود.
– جهان پهلوان :
ذات جهان پهلوانْش صبح جهان است
کز افق چرخ احتشام برآمد.
خاقانی.
دلت تازه بادا و دولت جوان
تو بادی جهان را جهان پهلوان.
نظامی.
چو کرد آفرین بر جهان پهلوان
شنیده سخن کرد با او روان.
نظامی.
– جهان خرامی :
زآنجا که جهان خرامی اوست
بالایی او تمامی اوست.
نظامی.
– جهان خسرو :
چون تو جهان خسروی چشم جهان دیده نیست
چون تو زمان داوری صرف زمان دیده نیست.
خاقانی.
ملک فرّه و ملکتش بی کرانه
جهان خسرو و سیرتش خسروانی.
فرخی.
– جهان خسروی :
درآن وقت کردم جهان خسروی
که هم جان قوی بود و هم تن قوی.
نظامی.
– جهانخوار :
از ستمکاران بگیر و با نکوخواهان بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.
منوچهری.
– || متمتع و بهره مند از جهان :
بماناد این خداوند جهاندار
بنام نیک همواره جهانخوار.
منوچهری.
– جهانخواری ؛ تمتع و بهره مندی از جهان :
یارب بدهی او را در دولت و در نعمت
عمری به جهانداری عمری به جهانخواری.
منوچهری.
– جهان داور ؛ داور جهان. خدا :
چونست که امروز نمانده ست از آن قوم
جز حق نبود قول جهانداور اکبر.
ناصرخسرو.
مقهور بحکمت شوداین خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهان داور قهار.
ناصرخسرو.
تو بادی جهان داور و دادگستر
تو بادی جهان خسرو جاودانی.
فرخی.
بنام جهان داور آغاز کرد
که از تیره شب روز را باز کرد.
(گرشاسبنامه ).
– جهان درنگی ؛ در بیت زیر از نظامی، دیر متولد شدن. دیر بجهان آمدن :
وآگه نه که در جهان درنگی
پوشیده بود صلاح رنگی.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص ۵۸).
– جهان دگر، جهان دیگر :
ای دل بخرابات حقیقت نظری کن
خود را بدو پیمانه جهان دگری کن.
صائب.
بادپیما را بهر جا عز و شان دیگر است
پر چو شد پیمانه اش شاه جهان دیگر است.
قبول (ازآنندراج ).
– جهان رو :
پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح
یافته پیرانه سر رونق فصل شباب.
خاقانی.
– جهان سالار :
جهان سالار خسرو هرزمانی
بچربی جستی از شیرین زبانی.
نظامی.
جهان سالار با او کرد پیوند
که دید او را بشاهی بس خردمند.
(ویس و رامین ).
– جهان ستان :
جهان ستانی شاهنشهی جهانگیری
که کرد کار جهان را بداد دین آباد.
مسعود.
شیر جهان ستانی و تا هست مرغزار
صحن زمین تمام ترا مرغزار باد.
مسعود.
– جهان ستانی ؛ جهانگیری. (آنندراج ).
– جهان سروری ؛ سروری جهان :
جهاندار یزدان کند داوری
دهد بر سرانت جهان سروری.
فرخی.
– جهان سنج :
بمیزان همت جهان را بسنج
که همت جهان سنج میزان بود.
خاقانی.
– جهان سوز ؛ سوزنده ٔ جهان.
– جهان شور :
از خنده جهانسوزی و از غمزه جهان شور
در صلح دلاویزی و در جنگ جگرخوار.
سنائی.
– جهانشوی :
غزو است مرا پیشه و همواره چنین باد
تا من بوم از بدعت و از کفر جهانشوی.
فرخی.
– جهان شهریار :
کیانی نژادا شها سرورا
جهان شهریارا و گندآورا.
فردوسی.
بجم گفت شه کای جهان شهریار
ز من بنده بر، بدگمانی مدار.
(گرشاسب نامه ).
منم پور نوذر جهان شهریار
ز تخم فریدون منم یادگار.
فردوسی.
– جهان طلب :
عقل جهان طلب درِ آلودگی زند
عقل خداپرست زند درگه صفا.
خاقانی.
– جهان طبع :
الاای نیک رای نیک تدبیر
جوانمرد جهان طبع و جهانگیر.
سعدی.
– جهان فروز ؛ فروزنده ٔ جهان.
– جهان فروزی :
چون صبح بفال نیک روزی
برزد علم جهان فروزی.
نظامی.
چون کرد مرا خدای روزی
روی تو بدین جهان فروزی.
نظامی.
– جهان کدخدا ؛ پادشاه :
جهان کدخدایی که از عقل و جودش
همی داشت خواهد جهان چون عیالی.
ابوالفرج رونی.
– جهان کدخدای :
یکی تخت زرین بلورینْش پای
نشسته بر او بر جهان کدخدای.
فردوسی.
– جهان کردگار ؛ خالق جهان :
از این بیش کردی که گفتی تو کار
که یار تو بادا جهان کردگار.
فردوسی.
گرانمایه مهر جهان کردگار
گرفت از نگین خدایی نگار.
(گرشاسبنامه ).
– جهان کندن، جهان سیاه کردن ؛ کنایه ازخراب و ویران کردن ملک. (آنندراج ).
سلطان دی بلشکر صرصر جهان بکند
بینی که جور صرصر دی چون جهان کن است.
انوری (از آنندراج ).
– جهان کِهین ؛ آدمی.
– جهانگشا؛ جهاندار. (آنندراج ).
– جهان گشادن ؛ تسخیر کردن جهان.
– جهان گشته ؛ دنیادیده :
جهانگشته و دانش اندوخته
سفرکرده و صحبت آموخته.
سعدی.
– جهان مرزبان :
جهان مرزبان کارفرمای دهر
درآورد لشکر بنزدیک شهر.
نظامی.
جهان مرزبان شاه گیتی نورد
برافروخت کاین داستان گوش کرد.
نظامی.
جهان مِهین ؛ عالم. ماسوی اﷲ.
– دوجهان ؛ دنیا و عقبی. دنیا و آخرت.
|| آنچه ماتحت فلک قمر است. (برهان ). || مال و اسباب دنیوی. خواسته ٔ دنیا. || کنایه از مردم جهان :
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان و همه راستان.
فردوسی.
جهان سربسر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرهی.
فردوسی.
|| مجازاً بمعنی حیات. زندگی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
بر او تیره شد روی روز سپید.
فردوسی.
جهان. [ ج َ / ج ِ ] (نف، ق ) در حال جَستن. || جهنده. (برهان ) :
به پیش اندر آمد یکی تند ببر
جهان چون درخش و خروشان چو ابر.
اسدی.
بیامد بتخت کیان برنشست
گرفت این جهان جهان را بدست.
فردوسی.
همه سربسر دست نیکی برید
جهان جهان را ببد مسپرید.
فردوسی.
عاشق از معشوق کی باشد جهان
چون به او بیند همه کون و مکان ؟
مولوی.
بگفت احوال ما برق جهان است
گهی پیدا و دیگر دم نهان است.
سعدی.
جهان. [ ج َ ] (اِخ ) تخلص زبیده دختر فتحعلیشاه قاجار که از شاعران است. (ریحانة الادب ).
جهان. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، دارای ۵۹۴ تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).

اسم جهان دخت در فرهنگ فارسی

جهان
جهیدن، گیتی، دنیا، عالم، کیهان، کره زمین
( اسم ) ۱- عالم از زمین و کرات آسمانی دنیا گیتی . ۲- آنچه تحت فلک قمراست. ۳- کر. ارض زمین . یا جهان آبگون . دنیای روشن عالم درخشان .یا جهان امتحان . دنیای آزمایش عالم مادی . یا جهان پیچ پیچ . ۱- دنیای پر مشقت و رنج عالم مادی . ۲- دنیای کثرت و تعدد. یا جهان جستجو .دنیای امتحان عالم کشش و کوش عالم مادی و ظاهری. یا جهان راستان . دنیای نیکو کاران عالمی که انبیا و اولیا در آن میزیند عالم امر. یا جهان زنده. دنیای باقی عالم امر عالم ملکوت . یاجهان ساده . دنیای بدون رنگ عالم ارواح عالم معنی . یا جهان کهین . انسان بشر عالم صغیر عالم اصغر. یا جهان مرگ . دنیای نیستی عالم مادی . یا جهان مهین . عالم دنیا انسان کبیر.
دهی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار و دارای ۵۹۴ تن سکنه .
جهان آب و گل
کنایه از قالب آدمی زاد یا عالم دنیا
جهان آباد
دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد جلگه و معتدل است سکنه آن ۴۴٠ تن .
جهان آبگون
دنیا روشن عالم درخشان
جهان آرا ی
( صفت ) ۱- زینت دهند. جهان آرایش کنند. دنیا. ۲- ماه ششم از ماههای فلکی .
جهان آرای
جهان آراینده آرایش کننده جهان
جهان آزمای
آزماینده جهان تجربه گیرنده از جهان
جهان آفرین
( صفت ) آفرینند. دنیا خدا.
جهان آفریننده
جهان آفرین خالق گیتی
جهان ارغیان
دهی است از ولایت اسپراین بالای شهر سبزوار که بطراوت هوا و غزارت ماه و سرسبزی و خرمی معروف است .
جهان اطلاعاتی
[information universe] [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] دنیایی آرمانی برآمده از فنّاوری های نوین که در آن اطلاعات به صورت آزاد و یکسان در دسترس همگان باشد
جهان افروز
( صفت ) روشن کنند. عالم جهانتاب . توضیح صفتی است برای خورشید.
جهان افق
[world horizon] [فیزیک] مرز فضایی پیرامون یک نقطه از عالم که علامت های نور گسیل شده در بیرون آن به علت عمر محدود عالم نمی تواند به آن نقطه برسد
جهان امتحان
دنیای آزمایش عالم مادی
جهان اول
[First World] [جغرافیای سیاسی] اصطلاحی سیاسی ـ اقتصادی برای توصیف کشورهای پیشرفتۀ صنعتی جهان در دوران جنگ سرد
جهان بیگلو
ایلی کرد که صفویان آنانرا از ارزروم باستراباد ( کتول و فندرسک ) انتقال دادند و آنان در آنجا املاکی تهیه کردند . آقا محمد خان قاجار این ایل را از استر آباد بمازندران ( سواحل جنوب بحر خزر حدود فرح آباد قاجار خیر گل نشین ) کوچ داد و وظیفه مرز داری بعهده آنان بود . شرح خدمات روسای این ایل در تتمه روضه الصفا آمده .
جهان بین
( صفت ) ۱- بینند. جهان آنکه یا آنچه دنیا را ببیند .۲- چشم عین . ۳- چشم باطنی . ۴- فرزند. ۵- گردش کننده در اقطار عالم سیاح جهانگرد. ۶- روحی که در باطن آدمی نهفته است .
جهان پناه
پناه جهان
جهان پناهی
اسم مصدر از جهان پناه بمعنی پناه جهان .
جهان پهلوان
( صفت اسم ) بزرگترین پهلوان دنیا قهرمان گیتی .
از اتابکان آذربایجان که بسال ۵۶۸ ه. ق . بحکومت رسید .

اسم جهان دخت در فرهنگ معین

جهان
(جَ) [ په . ] (اِ.) ۱ – عالم، دنیا. ۲ – زمین .
(جَ یا جِ) (ص فا.) جهنده .
جهان بین
( ~.) (اِمر.) کنایه از: چشم، دیده .
جهان پهلوان
( ~. پَ لَ) (ص مر.) (اِمر.) بزرگترین پهلوان، قهرمان دنیا.
جهان وطنی
( ~. وَ طَ) (اِمر.) مکتبی که هواداران آن خواهان از میان برداشتن مرزهای ملی و تشکیل یک حکومت جهانی هستند، انترناسیونال .
جهان گشا
(ی ) ( ~. گُ) (ص فا.) کشورگیر.
جهان گشایی
( ~. گُ) (حامص .) جهانگیری .
جهان نما
(ی ) ( ~. نَ یا نُ یا نِ) (اِمر.) نقشة جغرافیا که زمین را به صورت دو نیمکرة شمالی و جنوبی نشان می دهد.
آن جهان
(جَ)( اِ.)آخرت، جهان پس از مرگ .
آرایش جهان
(یِ ش ِ جَ) (اِمر.) لحن هفدهم ازالحان باربد. لحن خورشید هم گفته اند.

اسم جهان دخت در فرهنگ فارسی عمید

جهان
۱. =جهاندن
۲. (صفت، قید) در حال جهیدن، جهنده.
۱. گیتی، دنیا، عالم، کیهان.
۲. کرۀ زمین.
۳. [مجاز] مردم دنیا.
۴. [قدیمی، مجاز] حیات، زندگی: سیاوش چو گشت از جهان ناامید / بر او تیره شد روی روز سپید (فردوسی۱: ۴۰۲).
* جهان سوم: (سیاسی) مجموع کشورهای درحال توسعه. &delta، جهان اول، کشورهای بزرگ صنعتی غرب و جهان دوم، کشورهای بزرگ صنعتی کمونیست، پیش از فروپاشی شوروی سابق بوده است.
جهان آرا
۱. زینت دهندۀ جهان.
۲. [مجاز] زیبا.
۳. آرایندۀ جهان، نظم دهنده به جهان.
جهان آفرین
آفرینندۀ جهان، پروردگار، خدای بزرگ.
جهان افروز
روشن کنندۀ جهان.
جهان بین
۱. بینندۀ جهان: چشم جهان بین.
۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] چشم.
جهان بینی
مجموعۀ عقاید، باورها، و تصورات یک مکتب دینی، فلسفی، یا سیاسی که دربارۀ پدیده ها، جهان، انسان و جایگاه او در جهان هستی و یا در جامعه و در تقابل با مسائل اجتماعی ارائه می دهد.
جهان پناه
ملجٲ و پناهگاه مردم جهان: پادشاه جهان پناه.
جهان پهلوان
پهلوان بزرگی که از تمام پهلوانان جهان دلیرتر و پرزورتر باشد.
جهان تاب
تابنده و روشن کنندۀ جهان، عالم تاب: آفتاب جهان تاب.
جهان جو
۱. جوینده و طالب جهان.
۲. [مجاز] پادشاه بزرگ و کشورگشا.
جهان دار
۱. خداوند.
۲. دارندۀ جهان، نگهبان جهان.
۳. [مجاز] قدرتمند.
۴. پادشاه عادل و عاقل که مملکت خود را خوب اداره کند.
جهان داری
پادشاهی.
جهان دیده
کسی که به دلیل عمر طولانی یا سفر بسیار و دیدن شهرهای زیاد تجربه اندوخته است، جهان دیده.
جهان سوز
برپاکنندۀ فتنه در جهان، جبار، ستمگر.
جهان گشا
پادشاه دلیر، فاتح، و کشورگیر.
جهان گشایی
تصرف و گرفتن کشورهای دیگر، جهان گیری، کشورستانی.
جهان گیر
۱. بین المللی، جهانی.
۲. = جهان گشا
۳. کسی یا چیزی که شهرتش به همۀ نقاط جهان برسد.
جهان گیری
= جهان گشایی
جهان نما
۱. ویژگی آنچه تصاویری از جهان نشان می دهد، مانند تلویزیون.
۲. (اسم) نقشۀ جغرافیا که زمین را به صورت دو نیمکره نشان می دهد.
۳. نشان دهندۀ جهان
جهان نورد
جهانگرد، سیاح.

اسم جهان دخت در اسامی پسرانه و دخترانه

جهان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: jahān) کیهان، عالم، گیتی، دنیا، (به مجاز) فرهنگ، حیطه، نمادی برای بزرگی و عظمت، مردم دنیا و زندگی – کیهان، عالم، گیتی، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ملک جهان، جهان آفرین
جهان آذر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از جهان (عالم، گیتی) + آذر (آتش)
جهان آسا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: موجب آسایش و آرامش مردم جهان
جهان آفرین
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آفریننده جهان
جهان آوا
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از جهان (عالم، گیتی) + آوا (صدا، بانگ)
جهان افروز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: روشن کننده جهان
جهان بانو
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: بانوی جهانیان
جهان بخش
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که جهان تحت سلطه اوست و می تواند آن را به کسی ببخشد
جهان خاتون
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: خاتون جهانیان، بانوی جهانیان، شاعره ایرانی در قرن هشتم
جهان فر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: شکوه جهان
جهان ماه
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که در جهان چون ماه می درخشد، زیبا
جهان مهر
نوع: دخترانه و پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که در جهان چون خورشید می درخشد، زیبا
جهان ناز
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که موجب فخرو مباهات جهان است
جهانبان
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نگهبان جهان، خداوند
جهانتاب
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: روشنایی دهنده به جهان، روشن کننده عالم
جهاندار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: jahāndār) جهان دارنده، نگهبان جهان، پادشاه، مدبرِ امور جهان، (به مجاز) بزرگ و قدرتمند، (در قدیم) خداوند – خداوند، نگهبان جهان، پادشاه
جهاندخت
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از جهان (عالم، گیتی) + دخت (دختر)
جهانرخ
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: مرکب از جهان (عالم، گیتی) + رخ (چهره، صورت)
جهانسوز
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: فتنه و آشوب به پا کننده در جهان، بی اعتنا به جهان و هر چه در آن است
جهانشاد
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: آن که مردم جهان از او شادند
جهانشید
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: نور و روشنایی عالم
جهانشیر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دلاور در جهان
جهانفر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: کسی که جهانیان به او افتخار کنند، مایه شکوه و عظمت جهان
جهانگشای
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: تسخیرکننده جهان، فاتح
جهانگیر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: jahāngir) جهان گشا، بسیار مشهور در همه ی جهان، فراگیرنده ی عالم – فتح کننده جهان
جهانیار
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: یاور و یاور مردم جهان

 

اسم جهان دخت در لغت نامه دهخدا

دخت. [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده. (یادداشت مؤلف ). بنت. سلیلة. (منتهی الارب ) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد ز اوی
گرچه هر روز اندکی برداردش
بافدم روزی بپایان آردش.
رودکی.
سر بانوان دخت کورنگ شاه
درین باغ بنشسته مانند ماه.
فردوسی.
مرا گفت جز دخت خاتون مخواه
نزیبد پرستار هم جفت شاه.
فردوسی.
چو دیدند پیران رخ دخت شاه
درخشان ازو خانه و تاج و گاه.
فردوسی.
بدان پهلوان داد آن دخت خویش
برآنسان که بوده ست آیین و کیش.
فردوسی.
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی.
منوچهری.
مگر دخت مرا با من سپاری
وگرنه خون کنم دریا بزاری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش.
ناصرخسرو.
عیسی آنک پیش کعبه بسته چون احرامیان
چادری کان دستریس دخت عمران آمده.
خاقانی.
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن کمین گریخت.
خاقانی.
چنان در کیش عیسی شد بدو شاد
که دخت خویش مریم را بدو داد.
نظامی.
پری دختی پری بگذار ماهی
بزیر مقنعه صاحب کلاهی.
نظامی.
گدایی که از پادشه خواست دخت
قفا خورد و سودای بیهوده پخت.
سعدی (بوستان ).
این کلمه بعنوان مزید مؤخر به اسامی خاص پیوندد چون : آذرمی دخت. پوران دخت. توران دخت. سیمین دخت. شهین دخت. مادردخت. به دخت. بیدخت ؛ ستاره ٔ زهره. علت آنکه این ستاره را بیدخت یا بذخت نامیده اند اینست که واژه بقول شفتلویتز دانشمند آلمانی از بغدخت مشتق شده یعنی دختر بغ (دختر خدا) و بیدخت ناهید، یعنی ناهید دختر بغ. این نام پارسی است چه جزء اول آن همان «بغه » اوستا و «بگا» پارسی باستان و بغ پارسی است و جزء دوم از ریشه دوگذر یا دوگدر اوستا و دوهیترو دخت پهلوی که امروز نیز در پارسی دخت و دختر و درلهجه گیلکی «دِتِر» گفته میشود. (مزدیسنا ص ۳۳۰). || زدن جانوران را به تیر و کمان. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اما ظاهراً با عنایت به معنی دوختن و شاید مخفف آن «دختن » این معنی را متذکر شده است. رجوع به دوختن شود. || چسبانیدن تخته های در و امثال آن بیکدیگر با میخ. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). رجوع به دوختن شود. || دوشیدن گاو و گاومیش و گوسفند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوختن در معنی دوشیدن شود.

اسم جهان دخت در فرهنگ فارسی

دخت
( اسم ) ۱ – فرزند مادینه انسان بنت ابنه . ۲ – زن مرد ندیده باکره . یا دختر آفتاب شراب لعلی یا دختر خم ۱ – شراب لعلی . ۲ – انگور دانه انگور . یا دختر روزگار حادثه .
دخت عمران
مریم علیها السلام
دخت مریم
پوست درخت سنبهالوه چهال
دخت نوش
نام دختر کسری انو شیروان
بوران دخت
یا بوراندخت دختر خسرو پرویز ملکه ساسانی و بیست وهشتمین فرد از ساسانیان که یک سال و چهار ماه در ایران سلطنت کرد.
توران دخت
مصحف توران دخت
فیروزبخت دخت
ظاهرا نام دختر فیروز ساسافی است .
پوران دخت
تصرفی است در نام پوراندخت .
شکر دخت
دختر خوشروی و شیرین از عالم شیرین پسر

اسم جهان دخت در فرهنگ معین

دخت
(دُ خْ) [ په . ] (اِ.) دختر.

اسم جهان دخت در فرهنگ فارسی عمید

دخت
= دختر
دخت اندر
= دختراندر
شاه دخت
شاه دختر، دختر شاه، شاهزاده خانم.

اسم جهان دخت در اسامی پسرانه و دخترانه

دخت مهر
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: دختر خورشید
دختر
نوع: پسرانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: معنی اسم را در این قسمت بنویسید

اسامی مشابه

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز