معنی اسم تبرّک

تبرّك :    (عربي) ۱- مبارك بودن، مباركي، خجستگي، خوش يمني؛ ۱- بركت گرفتن.

%d8%aa%d8%a8%d8%b1%d9%91%da%a9

اسم تبرک در لغت نامه دهخدا

تبرک. [ ت َ رَ ] (اِ) هر حصار و قلعه را گویند عموماً. (برهان ). هر حصار را گویند عموماً. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). قلعه. (ناظم الاطباء). || سبزتبرک ؛ سبزگنبد، کنایه از آسمان است. (انجمن آرا) :
یک روزه وجه حاشیه ٔ درگه تو نیست
چندین ذخیره ها که دراین سبزتبرک است.
شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به تبرک (اِخ ) شود. || دوری پهن. (ناظم الاطباء). || میزی که دارای کناره های بلند باشد. || سر طبل. || سبد میوه. (ناظم الاطباء).
تبرک. [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) تیمن. (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ) (از اقرب الموارد). فرخنده گرفتن. (دهار). به برکت داشتن و مبارک گرفتن. (غیاث الغات ) (آنندراج ). برکت داشتن و مبارک گرفتن. (فرهنگ نظام ). تبرک به چیزی ؛ میمنت گرفتن بدان. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برکت یافتن از آن. (از اقرب الموارد). مبارک شمردن. (ناظم الاطباء) : اعطوا للصفق ایمانهم بالبیعة اصفاق رضی و انقیاد و تبرک و استسعاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۳۰۱). گفت شما کیستید و به چه شغل آمدید، گفت امیرالمؤمنین است تبرک را بدیدار تو آمده است. گفت جزاک اﷲ خیراً. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۵۲۳). اگرچه از آن چند نسخه ٔ دیگر در میان کتب بود اما بدین تبرک نموده آمد. (کلیله و دمنه ). کفشگری بدو [ زاهد ] تبرک نمود. (کلیله و دمنه ).
پی تبرک هر کس در او زند انگشت
نداند این ز کجا آمد آن دگر ز کجا.
سوزنی.
هم گهرانش به تبرک گرند
سم خر عیسی مریم به زر.
سوزنی.
جوید به تبرک آب دستت
چون حاج ز ناودان کعبه.
خاقانی.
هر ستمی کو به جفا درگرفت
دل به تبرک به وفا برگرفت.
نظامی.
نقل است که مسجدی عمارت میکردند از بهر تبرک، از ابوحنیفه چیزی بخواستند بر امام گران آمد. مردمان گفتند ما را غرض تبرک است، آنچه خواهد بدهد. (تذکرةالاولیاء). از آن هر سه هیچ قبول نکرد آن مرد بازگشت و تبرک با نزدیک شیخ بوسعید برد. (از جنگ خطی مورخ ۶۵۱ هَ. ق.) و چون ازدحام مردم از حد میگذشت و بی تبرک او بازنمی گشتند. (جهانگشای جوینی ).
با تبرک داد دختر را و برد
سوی لشکرگاه و در ساعت سپرد.
مولوی.
تبرک از در قاضی چو بازآوردی
دیانت از در دیگر برون رود ناچار.
سعدی.
بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی بنهادم. (گلستان ). || اعتماد کردن بر چیزی. || الحاح نمودن. (ناظم الاطباء). || (ص ) گاهی بمعنی متبرک آید در این صورت مصدر بمعنی اسم مفعول باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). با برکت و میمنت و متبرک. (ناظم الاطباء). عوام لفظ تبرک را بجای متبرک استعمال کنند که میگویند نیم خورده ٔ فلان تبرک است یا فلان از حج آمده و برای ما تبرک نیاورده. لیکن فصحا متبرک گویند. (فرهنگ نظام ). || (اِ) نیز در فارسی هند نیاز را که در روضه و غیره میدهند تبرک گویند که در فارسی غلط است.(فرهنگ نظام ). ج، تبرکات. (آنندراج ).
تبرک. [ ت َ رَ ] (اِخ ) حصار اصفهان. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). بر فراز تلی و تپه ای واقع شده هنوز آثارش برقرار است و معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج ): در وقتی که جعفرخان پسر صادقخان از اصفهان بشیراز میرفت امیر گونه خان و جعفر قلیخان… از موکب او تخلف جسته و بقلعه ٔ تبرک اصفهان ماندند. (مجمل التواریخ گلستانه چ مدرس رضوی ص ۳۵۸). رجوع به ص ۳۶۲ همین کتاب و تبرک (اِ) و طبرک (اِخ ) و حبیب السیر ج ۳ ص ۲۱۸ شود.
تبرک. [ ت َ رَ ](اِخ ) در قاموس قلعه ٔ ری را نیز گفته و بفتحتین آورده چنانکه مشهور است طبرک معرب آن. (فرهنگ رشیدی ). همچنین در حوالی شهر طهران در ری کهنه بر بالای کوه و تپه حصاری بوده که آن را تبرک میخوانده اند و آبی داشته که هنوز باقی است. فخرالدوله ٔ دیلمی شب در آن حصار بوده شراب و کباب بسیار از گوشت گاو خورده فوت شد او را بشهر ری آورده مدفون کردند و دیالمه گنبدی بر سر قبر وی برافراختند که بعد از خرابی ری هنوز آن گنبد باقی است و بعضی بغلط قبر طغرل سلجوقی دانسته اند زیرا که بعد از قتل سر و تن او را به بغداد و جای دیگر نقل کردند و از او وارثانی نمانده بود که او را گنبدی به این استواری بنا نهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به تبرک (اِ) و طبرک (اِخ ) شود :
روزی آن سلجقیان ملک جهان میراندند
که نه مه بود نه این قلعه و نه تبرک بود.
شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری ).
از این بیت شرف الدین که جهانگیری آورده است شاید بتوان گفت که انتساب حصار تبرک در ری به فخرالدوله اساسی ندارد و گنبدی که بر روی آن قرار دارد گور طغرل است و یا لااقل ساخته ٔ سلجوقیان است.
تبرک. [ ] (اِخ ) از معظمات قرای خرقانین است. رجوع به نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ص ۷۳ شود.
تبرک. [ ت َ ب َ رَ ] (اِخ ) طبرک. رجوع به طبرک شود.

اسم تبرک در فرهنگ فارسی

تبرک
حصار, قلعه, دژ, سبزترک:کنایه از آسمان, برکت یافتن, برکت جستن, برکت داشتن, ملول شدن
۱-( مصدر ) همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن . ۲- ( مصدر ) برکت یافتن برکت داشتن .۳- ( اسم ) خجستگی میمنت . ۴- ( صفت ) خجسته. جمع : تبرکات .
از معظمات قرای خرقانین است
تبرک آسیا
ابزاری که بدان سنگ آسیا را تیز میکنند . آلتی آهنی که بدان سنگ آسیا را اصلاح کنند .
تبرک بودن
برکت داشتن
تبرک شدن
کسب میمنت و مبارکی و برکت کردن متبرک گشتن .
تبرک کردن
مبارک گفتن تبرک یافتن و آنجا صومعه هاست و پیوسته مجاوران میباشند و مردمان بدان خاک تبرک کنند .

اسم تبرک در فرهنگ معین

تبرک
(تَ بَ رُّ) [ ع . ] ۱ – (مص م .) مبارک شمردن . ۲ – برکت یافتن . ۳ – (ص .) هر چیز مبارک و خوش یمن .
(تَ رَ) (اِ.) قلعه، دژ.

اسم تبرک در فرهنگ فارسی عمید

تبرک
۱. برکت یافتن.
۲. شگون؛ میمنت.
۳. (اسم، صفت) هر چیز بابرکت و باشگون.

اسامی مشابه

بعدی
قبلی

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز