معنی اسم دلارام

برای مشاهده با کیفیت بیشتر، روی تصویر کلیک کنید

 تصویر و معنی اسم دلارام

دلارام :    (به مجاز) موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگي خاطر.

 

 

اسم دلارام در لغت نامه دهخدا

دلارام. [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام. مایه ٔ آرام دل، خواه به جمال و خواه به کمال. آرامش دهنده ٔ دل. آرام بخش دل. که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل. تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن. (از مهذب الاسماء). تسلی بخش. مایه ٔ تسلی :
دلارام او بود و هم کام اوی
همیشه به لب داشتی نام اوی.
فردوسی.
همی داشتش تا بشد سیرشیر
دلارام و گوینده و یادگیر.
فردوسی.
ازآن صد یکی نام بهرام بود
که در پادشاهی دلارام بود.
فردوسی.
یکی پور بودش دلارام بود
ورا نام بهرام بهرام بود.
فردوسی.
یکی چشمه ای دید رخشان ز دور
یکی سروبالا دلارام پور.
فردوسی.
وزآن پس هم آموزگارش تو باش
دلارام و دستور و یارش تو باش.
فردوسی.
دلارام و گنجور شاه اردوان
که از من بود شاد و روشن روان.
فردوسی.
این هوای خوش و این دشت دلارام نگر
و این بهاری که بیاراست زمین را یکسر.
فرخی.
نوروز و نوبهار دلارام را
با دوستان خویش به شادی گذار.
فرخی.
در این بهار دلارام شاد باد مدام
کسی که شاد نباشد بدو نژند و دژم.
فرخی.
ور سخن گوید باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دل انگیز سخن باید خواست.
منوچهری.
که آنجای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود.
اسدی.
رسید از پس هفته ای شاد و کش
به شهری دلارام و پدرام و خوش.
اسدی.
یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش.
اسدی.
چرا هرشبی ای دلارام یار
چرا هرزمان ای نگارین پسر.
مسعودسعد.
شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی.
سعدی.
دلارام باشد زن نیکخواه
ولیک از زن بد خدایا پناه.
سعدی.
دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را.
سعدی.
– دلارام جفت ؛ جفت دلارام. همسر تسلی بخش خاطر :
بخندید و گفت ای دلارام جفت
پریشان مشو زین پریشان که گفت.
سعدی.
– دلارام دوست ؛ دوست دلارام. دوست که مایه ٔ تسلی خاطر باشد :
چه گوید چه دانی که شادی بدوست
برادر بود یا دلارام دوست.
فردوسی.
– دلارام کردن ؛ مایه ٔ تسلی دل کردن. مایه ٔ تسلی و آرامش دل قرار دادن :
دل افروز فرخ پِیَش نام کرد
ز خوبان مر او را دلارام کرد.
فردوسی.
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او را دلارام کن.
فردوسی.
– کنیز دلارام ؛ دوشیزه ٔ خوش آیند. (ناظم الاطباء).
|| هر چیز فریبنده و عجب آورنده و خوش آینده. (ناظم الاطباء). || زن نازنین و دلکش. معشوقه. (ناظم الاطباء). دلبر. دلدار. دوست. محبوب. معشوق :
رخسار ترا ناخن این چرخ سکنجد
تاچند لب لعل دلارام سکنجی.
بوشکور.
دلارام رومی به مهد اندرون
سکوبا و راهب ورا رهنمون.
فردوسی.
سوی پارس شد با دلارام شاد
کلاه بزرگی به سر برنهاد.
فردوسی.
به بهرام داد آن دلارام، جام
بدو گفت میخواره را چیست نام.
فردوسی.
دلارام گفت ای شه نیکدان
نه هر زن دودل باشد و ده زبان.
اسدی.
ای دل خواهی که در دلارام رسی
بی تیماری بدان مه تام رسی.
(از قابوسنامه ).
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
گرهیچ شبی وصل دلارام توان یافت
با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت.
خاقانی.
چون اهل قبیله ٔ دلارام
آگاه شدند خاص تا عام.
نظامی.
دلارامی ترا در بر نشیند
کزو شیرین تری دوران نبیند.
نظامی.
به صبری می توان کامی خریدن
به آرامی دلارامی خریدن.
نظامی.
پشیمانی همی خورد آن دلارام
در آن سختی بسر می برد ناکام.
نظامی.
نیاسودی ز وقت صبح تا شام
بریدی کوه بر یاد دلارام.
نظامی.
چنان چابک نشین بود آن دلارام
که برجستی به زین مقدار ده گام.
نظامی.
جز این عیبی ندارد آن دلارام
که گستاخی کندبا خاص و با عام.
نظامی.
بدان بت پیکران گفت آن دلارام
کزین پیکر شدم بی صبر و آرام.
نظامی.
وقتی که به دوست داد پیغام
او برد پیام آن دلارام.
نظامی.
جهانجوی را زآن دلارام چست
خوش آوازی و خوبی آمد درست.
نظامی.
که بستان دلارام خود را بناز
ببر شادمانه سوی خانه باز.
نظامی.
سر زلف گره گیر دلارام
بدست آورد و رست از دست ایام.
نظامی.
از باده ٔ جام تو دلارام
دارم طمعی نه آنچنان خام.
نظامی.
به گستاخی درآمد کای دلارام
گواژه چند خواهی زد بیارام.
نظامی.
ز من پرسی دلاراما که چونی
بگویم بی تو بختم را نگونی.
نظامی.
وصف ترا گر کنند ور نکنند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روی دلارام را.
سعدی.
ترا هرچه مشغول دارد ز دوست
گر انصاف پرسی دلارامت اوست.
سعدی.
دلارامی که داری دل در او بند
دگر چشم از همه عالم فروبند.
سعدی.
چو بی شک نوشته ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک.
سعدی.
راحت جانست رفتن با دلارامی به صحرا
عین درمانست گفتن درد دل با غمگساری.
سعدی.
آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت.
سعدی.
ور به خلوت با دلارامت میسر می شود
در سرایت خود گلستانست سبزی گو مروی.
سعدی.
جز این عیبت نمی دانم که بدعهدی و سنگین دل
دلارامی بدین خوبی دریغ ار مهربانستی.
سعدی.
با دلارامی مرا خاطر خوشست
کز دلم یکباره برد آرام را.
حافظ.
– دلارام جوی ؛ جوینده ٔ معشوق و دلارام :
دلارام در بر دلارام جوی
لب از تشنگی خشک بر طرف جوی.
سعدی.
|| (ق مرکب ) با فراغت خاطر. با آرام دل. با خاطر آسوده :
بیامد سر و چشم او بوسه داد
دلارام و پیروز برگشت و شاد.
فردوسی.
دلارام. [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص ۱۱۲) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص ۸۱۳) نام او را «دلارام چنگی » ذکر کرده. اما گمان می رود که این اسامی همگی مأخوذ از صفات منتسب بدان کنیز باشد چه فردوسی نام او را «آرزو» آورده است :
دلارام را آرزو نام بود
همه غم گسار و دل آرام بود.
و نظامی در هفت پیکر نام او را «فتنه » ذکر کرده :
فتنه نامی هزار فتنه در او
فتنه ٔ شاه و شاه فتنه بر او.

اسم دلارام در فرهنگ فارسی

دلارام
دل آرام، آرام دهنده دل، معشوق، محبوب، دلبر
( صفت ) ۱ – آرامش بخشنده دل آنکه موجب آرامش خاطر باشد ۲ ٠ – معشوقه زیبا دلبر ٠
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت .

اسم دلارام در فرهنگ معین

دلارام
(دِ) (ص مر.) = دل آرام : ۱ – آرامش – بخشندة دل . ۲ – دلبر.

اسم دلارام در فرهنگ فارسی عمید

دلارام
۱. آرامش دهندۀ دل، آن که مایۀ آرامش خاطر باشد.
۲. معشوق، محبوب، دلبر.

اسم دلارام در اسامی پسرانه و دخترانه

دلارام
نوع: دخترانه
ریشه اسم: فارسی
معنی: (تلفظ: delārām) (به مجاز) موجب آرامش خاطر، محبوب، معشوق، با آسودگی خاطر – دل آرام

اسم های پسرانه بر اساس حروف الفبا

اسم های دخترانه بر اساس حروف الفبا

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود کتاب لاتین
  • خرید کتاب لاتین
  • خرید مانگا
  • خرید کتاب از گوگل بوکز
  • دانلود رایگان کتاب از گوگل بوکز
  • esme khodame….yani arameshe dahandeye del ha : )